شهید محمد هادی ذوالفقاری یجا میگه:
محبت امام حسین باجاهای دیگ خیلی فرق داره...!
محبت امام حسین
یعنی ؛
منی که جنس دور ریز بازار دنیامو میخره...
بدرد بخورم میکنه...!
بشرطی که دل بدم بهش...!
بشرطی که دلم بلرزه ولی نذارم دل امام زمانم بلرزه..!
@az_del_bego.mp3
زمان:
حجم:
21.59M
این بخش از صحبت های استاد دانشمند رو بارها فرستاده بودم
منتها برای برای چندم گذاشتنش
برای اینه که
کسی نَمونه گوش نداده باشه!
فلذا برید هندزفری هاتونو بیارید...
پدرم شرابخوار بود.
اولین بار در ۸ سالگی
مشروب را مزه مزه کردم.
در ۱۵ سالگی خوردنش برام عادی شد. میتونید تصور کنید که فردی
از نوجوانی و ۱۵سالگی دائمالخمر باشد؟
این دائم الخمری
در هفده سالگی به اوج رسید.
انقدر که وقتی تا سر کوچه هم
میرفتم باید شیشه کتابی مشروب را
زیر پیراهنم میگذاشتم که مبادا
مستی حتی یک لحظه هم ازسرم بپرد.
به خدمت سربازی رفتم و برگشتم
اما دوباره روز از نو و روزی از نو...
کار پیدا کردم. آن ساعتهایی که
سرکار بودم، برایم به سختی می گذشت
- روزی ۳ لیتر مشروب میخوردم -
گوشه اتاق مینشستم و بعد از مستی
در خودم فرومیرفتم. بعد دو سه ساعت
بیرون میرفتم و به هر بهانهای
دعوایی راه میانداختم با چاشنی
چاقوکشی و قمهکشی و عربده زنی.
روزی نبود که یک شر در محلهمان
راه نیفتد و من بانیاش نباشم.
هرروز کلانتری
هفتهای یکبار بیمارستان و اتاق عمل
و شکایت و دوباره مستی و دوباره مستی.
- همه زندگیام در همین چند جمله خلاصهشده بود -
خیلیها آرزوی مرگم را داشتند
خودم هم همینطور
راستش جسارت خودکشی را نداشتم
حتی وقت مستی
شب از نیمه گذشته بود.
مست و لایعقل از در خانه بیرون زدم و به کوچه رفتم.
در همان حال چشمباز کردم و دیدم کوچهمان پر از پرچم
خیرمقدم برای کربلاییهاست.
کربلایی علی... کربلایی حامد...
همه بچهمحلها
به کربلا رفته بودند و من.....!
حالم بد بود، بدتر هم شد.
نمیدانم چه حسی بود که سراغم آمد
و نمی دانم نامش را چه بگذارم؟
شاید حسادت کردم