eitaa logo
#من_منتظرم!
1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 فراعنه‌ی زمان، پهباد فوق مدرن شناسایی جاسوسیRQ4 رو ساختن فقط برای شناسایی نشه! این جنگنده بمب افکن نیست،فقط جاسوسیه و اولین ماموریت یک جاسوس اینه که شناسایی نشه! وقتی ایران میتونه این پهباد جاسوسی که در لبه تکنولوژی دنیا ایستاده رو شناسایی و منهدم کنه، یعنی باقی هواپیماهای از F22رپتور تاF35، همه رو میتونه منهدم کنه! چرا؟ ✔️چون تمام اینها از سیستم ضد راداری گلوبال استفاده میکنند و سطح مقطع اونها بیشتر و ارتفاع پرواز آنها کمتره! یعنی مطلق هواپیماهای ایالات متحده با ۷۰۰ میلیارد دلار بودجه در تیر رس ما هستند! ⭕️ فرعون برای اینکه حضرت را شکست بده، سه هزار ساحرِ متخصص استخدام کرد! همشون اومدن با آخرین متد های جادوگری جماعت رو سحر کردند! کارشون که تموم شد، اونور حضرت موسی که یه عصا دستش بود، خدا به موسی گفت: عصا تو بنداز! عصا افتاد......! اژدهایی ظاهر شد که دیگه مثل اژدهای انیمیشنی و سحر و جادو نبود! واقعی بود، واقعی! و اولین کسانی که ایمان آوردند، همان سه هزار جادوگر بودند! چرا؟ ✔️چون خودشون اینکاره بودن، متخصص بودن، فهمیدن این دیگه جادو نیست، واقعیه! اسپوتنیک روسیه گفته ایرانی ها موشک افسانه ای دارند که آرزوهای آمریکا رو برملا میکنه! ترامپ گفت میدونم اشتباه فردی پشت این قضیه بود! حالا فرمانده کل سپاه علنی گفت ما زدیم خوب کردیم زدیم! 🔸خلاصه مطلب اینکه عصای موسی افتاده! به اذن الله هم افتاده! عصای موسی ۲۲بهمن ۵۷ افتاد! عصای موسی سوم خرداد ۶۱ افتاد! عصای موسی در صحرای طبس افتاد! در حادثه نشاندن RQ170 افتاد! در زمان به اسیری کشیدن کماندو های آمریکایی افتاد! در هنگامه متلاشی شدن مدرن ترین پرنده بدون سرنشین ساخت بشر افتاد! و آن سوی داستان ابر متخصصان جادوگر مسلک هالیوود و پنتاگون و سیا و موساد، فهمیدند که این دیگر جادو نیست! واقعیته! واقعیت! پس بنشینید و روزها را بشمارید تا برای بار دوم به اذن الله در دریای نیل دیگری غرق شوید و مومنان دست و پا زدنتان را ببینند که فان حزب الله هم الغالبون. کانال ... 👇🍃 🆑 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
✍️ 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: ╔═.🍃.════♥️══╗ @man_montazeram ╚═♥️═════.🍃.═╝
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ حسن روحانی: برای آب خوردنمان هم باید با "مذاکره" کنیم! این را ربط بدهید به درس‌های (ع) در عاشورا... ╔═.🍂.════🖤══╗ @man_montazeram ╚═🖤═════.🍂.═╝
⭕️ اسنادی که رو شد و نشان داده شد ثابت کرد که با پیش از آغاز جنگ توافقات داشته است. 🔸 جنگ تحمیلی و در شرایطی اغاز شد که امکانات نظامی ما بسیار کم بود، وضع نیروهای مسلح خوب نبود. ⭕️ حضرت امام (ره) توانستند آغاز جنگ و تداوم این حرکت را با اراده خود پیش ببرند و اداره کنند.
یا ؟! معیار ما برای ، روز است، نه لبخندهای منافقانه در سرزمین دشمن! ╔═.🍂.════🖤══╗ @man_montazeram ╚═🖤═════.🍂.═╝
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ وبه آن‌ها که پروردگارشان ست و از قُدرت و هِیمنۀ آن میترسند بگویید: پروردگارِ ما ؛ اَصحابِ فیل و اَبرَهه را با سنگریزۀ سِجّیل ، و عهدنامۀ قُریش را با موریانه‌‌ها نابود کرد ... ╔═.🍂.════🖤══╗ @man_montazeram ╚═🖤═════.🍂.═╝
🔴«کاپیتولاسیون» به زبان ساده ♦️امام خامنه ای :«[پیش از پیروزی ] آمریکائی‌ها چند ده هزار مامور در ایران داشتند اینها مامورین سیاسی بودند، امنیتی بودند، نظامی بودند؛ در داخل مجموعه‌ی مدیریت ایران - چه در ارتش، چه در سازمانهای اطلاعاتی، چه در بخشهای برنامه‌ریزی، چه در بخشهای گوناگون دیگر - نشسته بودند، پول و مزد خودشان را به اضعاف مضاعف از دولت ایران میگرفتند، اما برای کار میکردند. این کار بدی بود که در کشور ما اتفاق افتاده بود. رژیم طاغوت به خاطر وابستگی‌اش به آمریکا، به خاطر مزدوری‌اش برای آمریکا، بتدریج در طول چند سال اینها را داخل کشور آورده بود. تا اینجای کار، بد بود؛ اما آنچه که اتفاق افتاد، یک چیز بد مضاعف بود، بد به توان چند بود. ♦️ آن کار بد مضاعف این بود که آمدند در مجلس شورای ملی و مجلس سنای آن روز تصویب کردند که مامورین آمریکائی از دادگاه‌های ایران و امکانات قضائی و امنیتی ایران معافند. یعنی اگر فرض کنید یکی از این مامورین جرم بزرگی در ایران مرتکب شود، دادگاه‌های ما حق ندارند او را به دادگاه بطلبند و محاکمه کنند و محکوم کنند؛ این اسمش است. ♦️این نهایت ضعف و وابستگی یک ملت است که بیگانگان بیایند در این کشور، هر کاری دلشان میخواهد، بکنند؛ دادگاه‌های کشور و پلیس کشور اجازه نداشته باشند اندک‌تعرضی به اینها بکنند. آمریکائی‌ها این را از رژیم خواستند، رژیم طاغوت هم دودستی تقدیمشان کرد: قانون کاپیتولاسیون.» 🗓 بیست و یکم مهر سالروز تصویب قانون کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی در سال ۱۳۴۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روحانی: اگر توبه کند ما توبه‌اش را می‌پذيريم ✍احتمالا منظور روحانی از توبه‌ی امریکا این است که به میز مذاکره برگردد و مجدد مثل ننگنامه‌ی برجام، سرمون رو کلاه بگذارد👊 @man_montazeram
که بودیم هیچ وقت پپسی نمی خورد چند بار گفتم برام نوشابه پپسی بخر اما نخرید... یه بار بهش اعتراض کردم  و گفتم : این نوشابه ها که تفاوت قیمت ندارند پس چرا پپسی نمی خری⁉️ گفت : چون کارخانه پپسی مال اسرائیلی‌ هاست☝️ 📚 پرواز تا بی نهایت / ص ۳۷ @man_montazeram
دقیقا در تبعید رضا‌شاه توسط انگلیس، اسلامی بدون اجازه و از ایران به لبنان نفت ارسال کرد و کشورهای غربی هیچ نتوانستند بکنند. اگر حکومت پهلوی ادامه پیدا میکرد امروز باید همین نفت را به ملکه میدادیم! زنده‌باد ایران اسلامی ✌🇮🇷 @man_montazeram
❌ نظر درمورد ارتباط با ، در آخرین روزهای عمرش!! 🔺شاه هم فهمیده بود که نمی‌توان به آمریکا اعتماد کرد اما هنوز برخی به آمریکا امید بسته اند! "... آن زمان که صاحب قدرت بودم تصور میکردم که اتحاد من با غرب بر مبنای اتحاد و اطمینان دو جانبه برقرار است شاید این اطمینان و اعتماد ..." 📚 کتاب پاسخ به تاریخ، نوشته محمدرضا پهلوی، صفحه 278 @man_montazeram