🌀 روحانیت و دنیاگرایی
📝 اندر احوالات شیخ آقابزرگ تهرانی (ره)
🔹️مرحوم آیت الله آقا بزرگ تهرانی ره به وارستگی، حرمت لهجه و آزادگی و آزادمنشی مشهور بود. با اين كه در نهايت فقر میزيست از كسی چيزی نمیگرفت.
🔹️ يكي از علمای مركز كه با او سابقه دوستی داشته است پس از اطلاع از فقر وی، در تهران با مقامات تماس میگيرد و ابلاغ مقرری قابل توجهی برای او صادر میشود. آن ابلاغ همراه نامه آن عالم به آيت الله آقا بزرگ داده میشود.
🔹️مرحوم آقا بزرگ پس از اطلاع از محتوا، ضمن ناراحتی فراوان از اين عمل دوست تهرانیاش، در پشت پاكت مینويسد: «ما آبروی فقر و قناعت نمیبريم...» و پاكت را با محتوايش پس میفرستد.
📗 خدمات متقابل اسلام و ايران، ص ۶۱۵
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
📌پ.ن:
این بیان مرحوم شیخ آقابزرگ اشاره به غزل معروف حافظ دارد که:
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست
تا آبِ ما که منبعش الله اکبر است
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدّر است
#به_وقت_تفکر
#دنیاگرایی
#تهذیب
@Manahejj
🌀 روحانیت و دنیاگرایی
📝 اندر احوالات مرحوم مدرس افغانی (ره)
✅ مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی
🔹 مرحوم #مدرس_افغانی استاد مشهور ادبیات عرب در #حوزه_علميه_نجف [زمان سکونتش در نجف]، حجره نداشت و شبها در صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين سلام الله علیه میخوابيد و روزها، اغلب در وادی السلام، در سايه ديوار قبور و حجرههاي آن، مدتي را به استراحت ميپرداخت.
🔹 وی میگفت سرور و خوشحالی من زمانی بود كه برای درس دادن به بعضی از آقازادهها به مدارس يا منازلشان میرفتم. گاه اتّفاق میافتاد كه من در آن هوای گرم برای تدريس پيش آنها میرفتم ولی به من میگفتند امروز حوصله نداريم؛ باشد براي فردا!
🔹 روزی از روزها در وادیالسلام در شدّت گرما، شديداً احساس تشنگی كردم. اين طرف و آن طرف دنبال آب بودم. ديدم كمی آب در حال جريان است؛ بدون اين كه به فكرم برسد كه اين نواحي كه چشمه ندارد. در حال نوشيدن آب بودم كه ناگهان عربی فرياد زد: چه كار میكنی؟ چرا از اين آب میخوری؟ گفتم: خيلی تشنه بودم. گفت: اين آب مردهشورخانه است.
🔹 از اين وضع چنان منقلب و دل شكسته شدم كه از همانجا به حرم مطهر اميرالمؤمنين سلاماللهعلیه رفتم و گريان تا صحن مطهر حضرت دويدم و پشت در صحن -كه ظهرها بسته میشد- ايستادم تا در باز شد و خود را مقابل ايوان رساندم و روبهروی ضريح مطهر ايستادم و با زبانِ دل شروع كردم با مولايم حرف زدن؛
🔹 گفتم: «آقا جان! اگر من در اين شهر غريبم، در شهر خود كسي بودم. يا اميرالمؤمنين! #فقر اين قدر مرا تحت فشار قرار داده است. من مهمان شمايم. شما كه میدانيد من آنجا كسی بودم. آيا اين است اسم هم جواري مولا جان؟ آيا اينگونه با پناهندگان درگهت رفتار میكنی؟»
🔹 گوشهای نشستم. بعد از گذشت چند ساعت، ديدم شخصی آمد نزديكم و گفت: شما شيخ محمدعلی هستيد؟ گفتم: بله. گفت: آقا شما را میخواهد. گفتم: آقا كيست؟ گفت: آقای سيد ابوالحسن (اصفهانی). گفتم: آقای سيد ابوالحسن از كجا مرا میشناسد؟ از من چه میخواهد؟ گفت: نمیدانم. وقتی خدمت ايشان رسيدم، با خنده سؤال كرد: شما شيخ محمدعلی هستی؟ گفتم: بله.
گفت: مَثَل من مَثَل سقّاست كه مشک آب را بر دوش دارد و به تشنگان آب میدهد.
بعد دستور داد كه به مقدار كفاف به زندگی من رسيدگی شود.
📗 زندگینامه مرحوم مدرس افغانی
b2n.ir/486268
#به_وقت_تفکر
#دنیاگرایی
#تهذیب
@Manahejj
🌀 روحانیت و دنیاگرایی
📝 خاطره فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی از پدر
💠 این مبلغ را نذر شما کردهام
🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم... به واسطه بیماریای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطباء گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو. خب شکمبهها را هم به جهت ارزانترشدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده میگرفتند و خودشان پاک میکردند. از نیمههای شب چند ساعتی به حمام زیرزمین میرفتند و آنها را خوبِ خوب تمیز میکردند و بار میگذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم میخوردیم...
🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانیهایی که دعوت میشدند میگذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان میگذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک میکردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم...بماند...
🔹یک روز صبح گفتند: فردا #کمیسیون خبرگان دارم و میخواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچههای فرعی گذرخان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم میشود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. بقچهای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست میگفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفتهایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت میگذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه میکردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نُچ ریزی گفتند و برگشتند به سمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت منآمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که کسی از حجرهای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان به ما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقیقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمیگیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در #شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔹 در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!!» من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» (هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد)... نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی حساب میدهد. به هر که اهل حساب و کتاب باشد با نشانه میدهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار #تا_به_اهلش_بدهیم»
📗 کانال ایتای حفظ و نشر آثار آیتالله حائری شیرازی: @haerishirazi
#به_وقت_تفکر
#دنیاگرایی
#تهذیب
@Manahejj
🌀 روحانیت و دنیاگرایی
📝 دعای یک سگ و توفیر توفیقات مرحوم حجت الاسلام شفتی اصفهانی (ره)
🔸 يكی از علماي ربّانی قرن دوازدهم مرحوم سيد محمدباقر شفتی رشتی معروف به «حجتالاسلام شفتی» است كه از مجتهدين برازنده و پرهيزكار بود. او در سال ۱۱۷۵ هـ.ق در چرزه طارم گيلان ديده به جهان گشود و در سال ۱۲۶۰ در سن ۸۵ سالگی در اصفهان از دنيا رفت. مرقد شريفش در كنار مسجد سيد اصفهان، معروف و مزار علاقهمندان است.
🔹 حجتالاسلام شفتی در ايام تحصيل خود در نجف و اصفهان به قدری فقير بود كه غالباً لباس او از زيادی وصله به رنگهای مختلف جلوه میكرد، گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش میكرد، ولی فقر خود را كتمان مینمود و به كسی نمیگفت. روزی در مدرسه علميه اصفهان، اجرت نماز وحشت بين طلاب تقسيم میكردند. وجه مختصری از اين ناحيه به او رسيد، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خريد و به مدرسه بازگشت، در مسير راه ناگاه در كنار كوچهای چشمش به سگی افتاد كه بچههای او به روی او افتاده و شير میخورند، ولی از سگ بيش از مشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حركت نداشت.
🔹 حجتالاسلام به خود خطاب كرد و گفت: اگر از روی انصاف داوری كنی، اين سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است؛ زيرا هم خودش و هم بچههايش گرسنهاند، ازاينرو جگر را قطعهقطعه كرد و جلوی آن سگ انداخت. خود حجتالاسلام شفتی نقل میكند: وقتی كه پارههای جگر را نزد سگ انداختم گويی او را طوری يافتم كه سر به طرف آسمان بلند كرد و صدايی نمود. من دريافتم كه او در حقّ من دعا میكند. از اين جريان چندان نگذشت كه يكی از بزرگان، از زادگاه خودم «شفت» مبلغ دويست تومان برای من فرستاد و پيغام داد كه من راضی نيستم از عين اين پول مصرف كنی، بلكه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت كند و از سود تجارت، از او بگير و مصرف كن.
🔹 من به همين سفارش عمل كردم، به قدری وضع مالی من خوب شد كه از سود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی به دستم آمد و با آن حدود هزار دكان و كاروانسرا خريدم و يک روستا را در اطراف محلهمان به نام گروند، به طور دربست خريداری نمودم كه اجاره كشاورزی آن در هر سال نهصد خروار برنج میشد، دارای اهل و فرزندان شدم و قريب صد نفر از در خانه من نان میخوردند. تمام اين ثروت و مكنت بر اثر ترحمی بود كه من به آن سگ گرسنه نمودم و او را بر خودم ترجيح دادم.
📗 کتاب داستان دوستان، نشر بوستان کتاب، چاپ ۶، ج ۵، ص ۱۹۰ (نوشته آیت الله محمدی اشتهاردی)
#به_وقت_تفکر
#دنیاگرایی
#تهذیب
@Manahejj
🌀 روحانیت و دنیاگرایی
📝 عمامه عاریتی!
🔸 مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود.
روزی میرود زیارت محضر امیرالمؤمنین (ع) در حرم و به آقا میگوید:
🔺 «آقا ما داریم برمیگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید. آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام، این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.»
🔹 حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد.
سه ماه هم ایشان کربلا میماند.
جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع) هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب میخوابد؛
🔹 خواب سیدالشهداء (ع) را میبیند. آقا میفرمایند: "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟" میگوید: بله آقا.
میفرمایند: "فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان ۱۸ سالهای نشسته، عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده. شما که وارد میشوی، این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج میشود بعدازطلوع فجر. این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است."
🔹 حاج شیخ میفرماید: بیدار شدم. طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود، نشسته بود. وارد شدم، وی قیام کرد و آمد در حرم...
🔹 دنبالش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا، بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامهی من عاریتی است" و رفت. از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم: آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت:
"آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت.
🔹 آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید:
دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهی دو امام، با این دو کلمه دارد میگذارد و میرود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم: "بایست. عبای من عاریتی است؛ عمامهی من عاریتی است یعنی چه؟
شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار داریم با شما."
🔹 جوان یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟" آقا شیخ عبدالکریم میگوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع).
طلبه جوان به حاج شیخ عبدالکریم میگوید: "امروز چندمِ ماه است؟"
حاج شیخ عبدالکریم روز را میگویند.
میگوید: "دنبال من بیا".
در کوچه پس کوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بود. میرسد به درِ آن اتاق و میگوید: "اینجا خانهی من است، فردا طلوع فجر، وعدهی دیدار من و شما همین جا."
میرود داخل و در را میبندد.
❗️مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا! چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آیندهی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
✅ ایشان میفرماید: لحظهشماری میکردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا، روی همان تل؛ پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای نالهی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد:
وَلَدی! وَلَدی. پسرم، پسرم.
در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشکآلود در را گشود.
گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانهی من است و با من وقت ملاقات گذاشته. این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت. وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم.
💯 یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم، این خاطره را نقل کرده بود از دوران جوانی و بعد فرموده بود:
آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، #درسِ_عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامهی من عاریتی است، عبای من عاریتی است. فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت. میخواست به من بگوید: شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت، عاریتی است؛ ریاست، عاریتی است؛ خانههایتان، عاریتی است؛ پولهای حسابتان، عاریتی است؛وجودتان، عاریتی است؛ سلامتیتان، عاریتی است. هر چه میبینید، عاریه است و امانت؛ دل به این عاریهها نبندید. اینها را یا از شما میگیرند. یا حوادث، یا وارث میبرد.
#به_وقت_تفکر
#دنیاگرایی
#تهذیب
@Manahejj
🌀 روحانیت و دنیاگرایی
📝 زنجیرهای برک و آیتالله کوهستانی (ره)
🔹 یکی از تجار متدین میگفت: یک روز من از آیتالله کوهستانی ره پرسیدم شما چگونه به این مقام زهد و تقوا رسیدید؟
🔹 فرمود: بهوسیله جهاد با نفس. سپس افزودند: نجف در صحن حضرت امیر علیهالسلام حجرهای داشتم، مشغول تحصیل علم بودم و با کمال قناعت و سادگی زندگی میکردم. یک روز از جانب مادرم یک طاقه پارچه قبایی از جنس برک (پارچهای نرم و ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی میدوزند) به دست من رسید.
🔹 از دیدن آن پارچه خوب و مرغوب بسیار احساس خوشحالی کردم، ولی ناگهان به فکرم رسید این قبای نو و قیمتی فردا از من عبای نو و قیمتی میخواهد، روز دیگر باید نعلین مناسب آنها تهیه و این لباسهای جدید و عالی خانه نو سپس اثاثیه نو میخواهند، بالاخره فکرم به اینجا رسید هر چه زودتر این «طاقه برک» تا مرا گرفتار هوا و هوس نکرده او را از خود دور کنم به همین سبب صبح زود آن طاقه پارچه را بردم به یک طلبه مستحقی دادم تا اینکه خیالم راحت شد.
hawzahnews.com/x5j7K
#به_وقت_تفکر
#دنیاگرایی
#تهذیب
@Manahejj
🌀 روحانیت و دنیاگرایی
📝 بنای طلبگی
💠 امام خامنهای دام ظلّه
🔹 مسألهی #تهذیب اخلاق، مسألهی #ساده_زیستی، مسألهی اعراض از زخارف دنیا را بایستی در حوزههای علمیه جدی گرفت. اینطور نباشد که طلبه به خاطر خانهاش -که دو خیابان تا محل درس فاصله دارد- به فکر ماشین شخصی بیفتد. ماشین چیست؟
🔹 از اول، بنای کار طلبگی بر عسرت و بیاعتنایی به زخارف دنیوی بود؛ اما حالا فوراً به فکر بیفتیم که یک ماشین شخصی و یک خانهی کذایی داشته باشیم!
✅ البته باید حداقل معیشتی وجود داشته باشد؛ طوری که انسان ذهنش مشغول آن چیزها نباشد و بتواند درسش را راحت بخواند و کار لازم و مورد توقع را انجام بدهد؛ اما اینطور نباشد که طلبگی هم به چیزی مثل بقیهی کارهای دیگری که بعضی میکنند -دنبال تجملات و دنبال زخارف و امثال اینها رفتن- تبدیل شود. این عیب خیلی بزرگی است که باید بشدت از آن جلوگیری شود.
📅 ۳۱ شهریور ۱۳۷۰
#به_وقت_تفکر
#دنیاگرایی
#تهذیب
@Manahejj
🌀 چرا سخن از دنیاگرایی؟!
🔸 روزگاری عدهای خیال میکردند همین که رییس جمهور یا هر مسؤولی، روستازاده و از دل پابرهنگان و مستضعفین باشد پس به یقین چنین فردی بیشترین خدمت را به مستضعفین خواهد کرد.
اما کارنامه عملکرد برخی نشان داد، این مقدار کافی نیست و اگر انسان بر شاکله و مبنای تهذیب رشد نکرده باشد؛ بیشتر اسیر خودخواهیهای خود و حزب خویش خواهد بود تا گرسنگان و پابرهنگان.
🔹 اینکه در کانال مناهج مدتی است موضوع روحانیت و دنیاگرایی را پی گرفتیم از همین باب است. بله امروز اکثر طلاب و فضلای حوزههای علمیه به شدت گرفتار مسائل معیشتی هستند؛ اما چند نکته هم مهم است:
🔺 اول اینکه اگر فردا روزی طلبهای به جایگاهی رسید از خاطرش نرود که سبک زندگی سلف صالح و مبنای حوزههای علمیه در #دنیاگریزی بوده است. کما اینکه امام خامنهای در یکی از جلسات خارج فقه، از ماشینهای چند صد میلیونی برخی فضلایی که در درس شرکت میکردند گله کردند.
همین امروز باید روشن کنیم که آیا تا وقتی دستمان از دنیا و مواهبش کوتاه هست زاهدیم؟ ولی اگر آب باشد نشان خواهیم داد که ما هم شناگر ماهری هستیم؟!
🔻 دوم اینکه نوع نگاه به مشکلات میتواند رنج و تحمل آنها را کاهش یا افزایش دهد.
طلبهای که هر روز با این نگاه از خواب بیدار میشود که بدبختترین انسان روی زمین است و ناتوان و ... هیچگاه نمیتواند قدمی به جلو حرکت کند.
اما طلبهای که میگوید بالاخره با همه مشکلات باید جنگید و درس را هم جلو برد، طبعا روز بروز قدرت تحملش بیشتر خواهد شد.
✅ رسانه حوزوی مناهج همچون گذشته پیگیر تسهیل امور معیشتی طلاب هست؛ اما همه ما طلاب و فضلا و بدنه حوزه علمیه نیز در عین حال وظیفه داریم تسلیم مشکلات نشویم و همچنان در طریق علمآموزی، استقامت داشته باشیم و در عین حال مبانی را گم نکنیم.
#به_وقت_تفکر
#دنیاگرایی
#تهذیب
@Manahejj
🌀 عشق و معرفت
📝 عنایت امام رضا علیهالسلام به مرحوم آیتالله بهجت قدس سره
🔹 حجتالاسلام و المسلمین شیخ علی بهجت (فرزند مرحوم آیتالله #بهجت ره):
روزی مرحوم آیت الله فهری (که برای سالیان متمادی نماینده امام خمینی ره و مقام معظم رهبری دامظله در کشورهای مختلف عربی بود) خدمت آیتالله بهجت ره رسیدند و به ایشان گفتند که بنده و شما از جوانی با هم رفیق بودیم اما من در جوانی یک سید جوان خام بودم و عقلم نمیرسید که چگونه باید طی طریق کنم اما شما در آن زمان با بزرگان نشستید و عقلتان رسید که باید چه کار کنید اما بنده از شما گلهمند هستم که حق رفاقت را به جا نیاوردید و دست من را نگرفتید و اکنون هم که کار از کار گذشته چون پیر شدم و توانی برای حرکت ندارم.
🔹️ اما اکنون مهمان شما هستم و از خانهتان نمیروم تا یکی از عنایات خاصی که حضرت امام رضا علیه السلام به شما کرده است را بگویید.
🔹️وی با بیان اینکه مرحوم آیت الله بهجت با شنیدن این مطلب به شدت منفعل شده بود در پاسخ آیت الله فهری گفت: یک مرتبه که خدمت امام رضا علیهالسلام مشرف شده بودم؛ امام رضا علیهالسلام ده مطلب را به من فرمود که یکی از آنها را به شما عرض میکنم.
امام رضا علیهالسلام فرمودند که «مگر امکان دارد که شخصی به ما پناه بیاورد و ما او را پناه ندهیم».
✅ بعد منزل نبود در سفر روحانی...
📗 yjc.ir/00Ow6I
#به_وقت_تفکر
#نشان_کوی_دوست
#تهذیب
@Manahejj
🌀 عشق و معرفت
📝 عنایت امیرالمؤمنین علیهالسلام به علامه امینی ره
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🔸 حجتالاسلام شیخ آصفی از حجتالاسلام شیخ محمد نوری که در کتابخانه نجف اشرف ملازم علامه امینی بود، نقل میکند:
🔹️ علامه امینی میفرمود: یک شب جمعه زائر حرم حضرت امیر المؤمنین علیهالسلام شدم، مشغول زیارت و دعا بودم و از خدا میخواستم به خاطر حضرت علی علیهالسلام کتاب «درر السمطین» که در آن زمان کمیاب بود و در تکمیل مباحث کتاب الغدیر نیاز داشتم را برایم مهیا کند.
🔹️ در این زمان یک عرب دهاتی برای زیارت حضرت مشرف شد و از حضرت میخواست که حاجت او را برآورده کند و گاوش را که مریض بود شفا دهد.
یک هفته گذشت و من کتاب را پیدا نکردم، بعد از یک هفته دوباره برای زیارت مشرف شدم. از حُسن اتفاق، وقتی که مشغول زیارت بودم، دیدم همان مرد دهاتی به حرم مشرف شد و از حضرت تشکر مینمود که حاجت او را برآورده کرده. وقتی من کلام آن مرد را شنیدم محزون شدم چون دیدم امام علیهالسلام حاجت او را برآورده کرده بود ولی حاجت مرا برآورده نکرده است.
🔹️ خطاب به حضرت گفتم: جواب این مرد دهاتی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! و من مدتی است متوسل میشوم به خدا و شما را شفیع قرار میدهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید ولی آن کتاب مهیا نشده آیا من کتاب را برای خودم میخواهم؟ یا به خاطر کتاب شما الغدیر؟ گریه کردم، از حرم بیرون آمدم آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم.
🔹️ در عالم خواب دیدم به خدمت حضرت امیر(ع) مشرف شدهام، حضرت به من فرمود: آن مرد ضعیف الایمان بود و نمیتوانست صبر کند... از خواب بیدار شدم و صبح سر سفره بودم که در زده شد. در را باز کردم، دیدم همسایهای که شغلش بنایی بود داخل شد و سلام کرد، سپس گفت: من خانه جدیدی خریدهام که بزرگتر از این خانه است و بیشتر اساس خانه را به آنجا انتقال دادهام، این کتاب را در گوشه خانه پیدا کردم، همسرم گفت: این کتاب به درد شما نمیخورد و شما آن را نمیخوانی آن را به همسایهمان شیخ عبدالحسین امینی هدیه کن شاید او استفاده کند.
🔹️ کتاب را گرفتم و غبارش را پاک کردم، دیدم همان کتاب خطی «درر السمطین» است که دنبالش بودم.
📗 مهدی، لطفی، علامه امینی جرعه نوش الغدیر، ص،۷۵
#نشان_کوی_دوست
#به_وقت_تفکر
#تهذیب
@Manahejj
🌀 عشق و معرفت
📝 عنایت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به بادیهنشین بامعرفت
🔹️جَاءَ أَعْرَابِيٌّ وَ قَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِنِّي مَأْخُوذٌ بِثَلاَثِ عِلَلٍ عِلَّةِ اَلنَّفْسِ وَ عِلَّةِ اَلْفَقْرِ وَ عِلَّةِ اَلْجَهْلِ فَأَجَابَهُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ يَا أَخَا اَلْعَرَبِ عِلَّةُ اَلنَّفْسِ تُعْرَضُ عَلَى اَلطَّبِيبِ وَ عِلَّةُ اَلْجَهْلِ تُعْرَضُ عَلَى اَلْعَالِمِ وَ عِلَّةُ اَلْفَقْرِ تُعْرَضُ عَلَى اَلْكَرِيمِ.
🔹️ فَقَالَ اَلْأَعْرَابِيُّ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْتَ اَلْكَرِيمُ وَ أَنْتَ اَلْعَالِمُ وَ أَنْتَ اَلطَّبِيبُ
🔹️ فَأَمَرَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِأَنْ يُعْطَى لَهُ مِنْ بَيْتِ اَلْمَالِ ثَلاَثَةَ آلاَفِ دِرْهَمٍ وَ قَالَ تُنْفِقُ أَلْفاً بِعِلَّةِ اَلنَّفْسِ وَ أَلْفاً بِعِلَّةِ اَلْجَهْلِ وَ أَلْفاً بِعِلَّةِ اَلْفَقْرِ
〰️〰️〰️〰️
🔹️بادیهنشینی نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام آمد و عرض كرد يا اميرالمؤمنين من سه گرفتاری دارم. گرفتاری نفس و گرفتاری فقر و گرفتاری جهل.
🔹️ پس اميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمود اى برادر عرب، گرفتاری نفس بر طبیب عرضه میشود و گرفتاری جهل بر عالم عرضه میشود و گرفتاری فقر بر كريم عرضه میشود.
🔹️پس بادیهنشین عرض كرد كه يا اميرالمؤمنين تویى كريم و تویى عالم و تویى طبيب.
🔹️ پس امير المؤمنين عليهالسّلام فرمود که او را از بيتالمال سه هزار درهم دادند و گفت نفقه كن هزار درهم را برای گرفتاری نفس و هزار درهم برای گرفتاری جهل و هزار درهم برای گرفتاری فقر.
📗 جامع الأخبار، ج ۱، ص ۱۳۸، الفصل ۹۶ في حق السائل.
بیمعرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
#نشان_کوی_دوست
#به_وقت_تفکر
#تهذیب
@Manahejj
🌀 عشق و معرفت
📝 تأثیر دلشکستن پدر در تلقین و عذاب قبر و عنایت امیرالمؤمنین علیهالسلام
🔹️ آیتالله آقا سیّدجمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید.
🔹️ ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبی داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد.
🔻 پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است. گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟
گفت: چون او در چنين زمانی (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی!
با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان میفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضی هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبی دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد.
🔹️ وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است...
📗 گزیدهای از کتاب دو گوهر بهشتی آیتالله قرهی
〰〰〰〰〰
📌 یکی دیگر از وقایعی که آیتالله گلپایگانی در تخت فولاد دیدند از زبان حجتالاسلام حسین انصاریان:
b2n.ir/TakhtFulad
#نشان_کوی_دوست
#به_وقت_تفکر
#تهذیب
@Manahejj