منبرک
🗓 به مناسبت ۱۳ دی، سالروز شهادت الگوی اخلاص و عمل سردار سپهبد قاسم سلیمانی به دست استکبار جهانی 🔰 د
✅ دغدغۀ دوم: زنان بیپناه (۲)
👈 ادامه پست قبلی...
💢 آیا میدانید بر خلاف آنچه درباره افغانستان و وضعیت زنان در افغانستان شنيدهايد، در دهه ۱۹۵۰ میلادی دختران در کابل و سایر شهرهای افغانستان در مدرسه تحصیل میکردند؛ نیمی از دانشجویان حاضر در دانشگاهها زنان بودند و ۴۰ درصد از پزشکان افغانستان زن بودند. همچنین ۷۰ درصد از معلمان و ۳۰ درصد از کارمندان زن بودند؟
🔹 برخلاف دروغپردازیهای رسانههای آمریکایی درباره وضعیت بد زنان افغانستان، قانون اساسی افغانستان که در سال ۱۹۶۴ نوشته شد، حقوق پایه بانوان را به رسمیت شناخته بود؛ از جمله حق رای و پرداخت برابر نسبت به مردان. حتی تعدادی از زنان نیز به پستهای مهم سیاسی و همینطور عضویت در پارلمان و قضاوت رسیده بودند. و برخلاف چیزهایی که درباره پوشش اجباری زنان افغانستان دیده و یا شنيدهايد، در این دوران بسیاری از زنان افغانستانی برقع نمیپوشیدند.
🔻پس از شروع درگیریهای نظامی در افغانستان که حمایت آمریکا در مسلح کردن برخی از این گروهها تاثیر داشت، گروههای افراطی مذهبی مانند طالبان با حمایتهای تسلیحاتی روی کار آمدند. علیرغم اینکه آمریکا از رفتارهای نامناسب این گروهها نسبت به زنان آگاه بود اما چون فعالیت آنها از نظر سیاسی در ابتدا راستای اهداف آمریکا بود، آمریکاییها حمایت کامل از آنها داشتند و هیچگونه انتقادی راجع به رفتارهای بد آنها با زنان نمیکردند.
♦️ ناآرامیها و از بین رفتن ثبات در افغانستان و همچنين روی کار آمدن طالبان وضعیت زنان افغانستانی را نابسامان کرد. گرچه طالبان در ابتدا مورد حمایت آمریکا بود، اما چون از نظر سیاسی کاملاً همراه با آمریکا نبودند آمریکاییها همین رفتارهای محدودیت زای طالبان برای زنان را بهانه مداخله و حضور خود قرار دادند.
🔺در واقع آنها با شعار مبارزه برای چیزی وارد افغانستان شدند که خود آن را به وجود آورده بودند! پس از آن نیز به مدت بیست سال، همواره تداوم حضور خود را به بهانه همان توجیه کردند. در حالی که مسبب آن خودشان بودند. اما وضعیت زنان پس از حضور آمریکا هیچ تغییری نکرد و حتی بدتر شد.
💢چه کسی زنان و کودکان عراق را نجات داد؟ حاج قاسم سلیمانی. چه کسی برای نجات زنان و کودکان افغانستان در تلاش بود؟ حاج قاسم سلیمانی.
🔻 داستانهای زنان سوری و عراقی در ماجرای حمله داعش را نیز شنیدهاید که گروه تروریستی مورد حمایت آمریکا چطور آنها را اسیر کرده و به بردگی میفروختند و حاج قاسم آنها را نجات داد.
🔹 حاج قاسم میگوید: «در دیاله دیدیم کودکی را از سینه مادرش گرفتند و آن را روی آتش سرخ کردند و لای پلو گذاشتند و برای مادرش فرستادند. این جنایات وحشتناک در سابقه بشریت نایاب است. داعش بیش از دو هزار زن جوان ایزدی را بین خودشان دست به دست میکردند و به فروش میرساندند و کشتارهای پانصد نفره انجام میدادند. آن طفلی را که دیدیم با خنده سرش را در شرق حلب بریدند گوشهای از جنایات آنها بود.»
💢 حاج قاسم سلیمانی حقیقتا منجی واقعی زنان و کودکان منطقه بود از چنگال داعش و آمریکا و ناتو. به همین جهت است که زنان ایزدی در شهادت حاج قاسم با سوز دل عزاداری می کردند و مراد شیخ کالو، فرمانده شاخه ایزدی حشد شعبی می گفت: «تنها دو نفر بودند که پای اقلیتهایی چون ایزدیها ایستاده و از آنها دفاع کردند؛ ابومهدی المهندس و حاجقاسم.»
♦️ حتی شاید بتوان گفت که حاج قاسم سلیمانی سربازهای زن آمریکایی را هم نجات داد. کافی است به گزارشهایی که از وضعیت زنان در ارتش آمریکا در زمان حضور در عراق رجوعی بکنیم. مارجوری کوهن در کتاب «ارتش علت مرگ زنان سرباز را پنهان میکند» در سال ۲۰۰۶ مینویسد:
🔹 «اخیراً کارپینسکی به هیئتی از قضات که در مورد نقض حقوق بشر تحقیق میکردند، گفت که ژنرال ریکاردو سانچز، فرمانده ارشد سابق ارتش آمریکا در عراق، دستور داد تا علت مرگ چند سرباز زن که در عراق خدمت میکردند، پنهان بماند. کارپینسکی شهادت داد که این زنان به دلیل کم آبی جان خود را از دست دادند. آنها از نوشیدن مایعات در اواخر روز خودداری میکردند؛ زیرا میترسیدند که مجبور شوند اواخر شب از توالت استفاده کنند. آنها میترسیدند که اگر مجبور به استفاده از توالت - که دور از پادگان آنها بود – شوند، مورد حمله و تجاوز سربازان مرد به خود بعد از تاریک شدن هوا قرار بگیرند.»
🔹 ما چنین دنیایی داریم ولی افسوس که اینها را کسی نمیداند. ما باید راجع به ظلم آمریکا به زن صحبت کنیم.
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🗓 به مناسبت ۱۳ دی، سالروز ابلاغ پیام تاریخی امام خمینی رحمة الله علیه به گورباچف رهبر شوروی سابق (۱۳۶۷ ه. ش)
🔰 نامهای تاریخی
✉️ حضرت امام رحمة الله علیه مدتی قبل از فروپاشی شوروی سابق و در زمانی که هیچ کس انتظار این واقعه مهم را نداشت، در نامهای به گورباچف با پیشبینی سقوط قریبالوقوع این ابرقدرت، سران شوروی سابق را به راه حق دعوت فرمودند:
🔹 «جناب آقای گورباچف، برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزههای تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد».
🔹 هنوز مدت زمان کوتاهی از نامه تاریخی امام راحل رحمة الله علیه نگذشته بود که در میان بهت و حیرت جهانیان، رژیم شوروی فروپاشید!
💬 چند سال پیش گورباچوف در مصاحبهای این جمله را مطرح میکند و میگوید:
🔹 مخاطبِ پیام آیتالله خمینی از نظر من همۀ اعصار در طول تاریخ بود. زمانی که من این پیام را دریافت کردم، احساس کردم شخصی که این پیام را نوشته بود، متفکر و دلسوز برای سرنوشت جهان است. من از مطالعۀ این پیام استنباط کردم، او کسی است که برای جهان نگران و مایل است من انقلاب اسلامی را بیشتر بشناسم و درک کنم. اگر ما پیشگوییهای آیتالله خمینی را در آن پیام جدی میگرفتیم، امروز قطعاً شاهد چنین وضعیتی نبودیم.
♨️ گورباچوف به آمریکا اعتماد کرد و ضربهاش را خورد…
📚 منبع: برگرفته از کتاب دوگانههای سرنوشتساز اثر #حجت_الاسلام_راجی
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🗓 به مناسبت ۱۳ دی، سالروز شهادت الگوی اخلاص و عمل سردار سپهبد قاسم سلیمانی به دست استکبار جهانی
🔰 دغدغههای حاج قاسم
✅ دغدغۀ سوم: دغدغۀ مردم
🔹 سومین مورد دغدغۀ مردم بود. حاج قاسم مردم ایران را به شدت دوست داشت. همانگونه که دغدغۀ مردم مظلوم همه کشورها را داشت. حجتالاسلام کاظمی کیاسری روایت میکند:
🔹 امان از این ترکشها؛ چه دردها که به جان حاجی نمیانداختند. مدام دردش را میخورد. یادم هست بعضی وقتها قرآن که میخواست بخواند گردن بند طبی میبست. دائم بدنش را به هم فشار میداد تا شاید دردش کم شود. میخواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمیگذاشت. میگفت: «این درد مال منه، عادت میکنم»، میگفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمیبندی به گردنت؟ دردت رو کمتر میکنهها.» میگفت: «من ببندم نیرو چی میگه؟ نمیگه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتیام را که دید. خندید. گفت: «این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. اینها نباشه یادم میره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی، اونا نمیدادن بدنشون رو کسی ماساژ بده.» بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و درد دین آدم رو میکشه.»
🔹 این حاج قاسم سلیمانی است. اینکه مردم اینگونه حاج قاسم را دوست دارند او هم مردم را دوست داشت. راننده حاج قاسم میگفت:
«حاج قاسم نمیگذاشت هیچ وقت بوق بزنم میگفت مردم میترسند. اگر یک ماشین از فرعی میآمد بیرون، سریع به من میگفت آروم برو. دیگر من میدانستم که همیشه باید به بقیه راه بدهم، چون حاج قاسم دغدغه مردم را داشت.»
🔹 او حتی در سطح جامعه نیز بسیار عادی رفت و آمد میکرد. حجتالاسلام کاظمی کیاسری میگوید:
🔸 راننده از توی آینه زل زده بود به صورت حاجی. حاج قاسم پرسید: «چیه؟ آشنا به نظرت میرسم؟» خوب خوب نگاه کرد که درست بشناسدش. آخرسر گفت: «شما با سردار سلیمانی نسبتی داری؟ برادرش نیستی؟ پسرخالهاش چی؟» حاجی جواب داد: «من سردار سلیمانیام.» جوان لبهایش باز شد به خندیدن. گفت: «میخوای من رو رنگ کنی؟ خودم این کارهام.» حاجی با خندهاش خندید و دوباره گفت: «من سردار سلیمانیام.» جوان دودل و مردد گفت: «بگو به خدا» گفت: «به خدا من سردار سلیمانیام.» زبانش بند آمده بود. دیگر حرفی نزد. گاز ماشین را گرفت و رفت. چند دقیقهای که گذشت حاجی سکوت را شکست و پرسید: «زندگیت چطوره؟ با گرونی چه میکنی؟ مشکلی نداری؟» جوان چشمهایش را از آینه دوخت به حاجی. گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم.
♦️ حاج قاسم حتی در سیل و زلزله کنار مردم بود و در هنگام حوادث به کمک آنها میرفت.
🔹 پیرمرد دو دستش را گرفته بود بالای سرش، عکس امام هم بین دستهایش بود. تا زیر زانو توی آب ایستاده بود. آبی که کل زندگیاش را شسته و برده بود. مدام میگفت: «هیچ چیزی نمیخوام اما عکس امام نباید خیس بشه.» هر کار میکردند از خانهاش برود بیرون نمیرفت. آب داشت پیشروی میکرد، میگفتند: «از خونهت بیا بیرون آب داره میرسه خونه میریزه روی سرت.» دست میکشید روی عکس امام. میگفت: «زمان جنگ دیدم تیرها میخوردن کنار پاهامون ولی بهمون نمیخوردن. همش از برکت این سید بود.» تند و تند عکس امام را میبوسید. حاجی تا زیر زانو رفت توی آب پیشش. دستش را گرفت و بوسید. گفت: «قسمت میدم به همین سید از این خونه بیا بیرون تا سیل بهت آسیب نزنه.» پیرمرد حاجی را بغل کرد. حاجی از آن مهلکه آوردش بیرون. کل زندگی پیرمرد بین دست هایش بود. بیخود خیال میکردیم زندگیاش را آب برده.
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🗓 به مناسبت ۱۳ دی، سالروز شهادت الگوی اخلاص و عمل سردار سپهبد قاسم سلیمانی به دست استکبار جهانی
🔰 دغدغههای حاج قاسم
✅ دغدغۀ چهارم: دغدغۀ ولایت (۱)
🔹 پنجمین کاری که دغدغۀ حاج قاسم بود دغدغۀ ولایت بود. حجت الاسلام کیاسری میگوید:
🔹 مراسم دانش آموختگی دانشگاه امام حسین عالی بود. فرماندهان نظامی ایستاده بودند. حضرت آقا از پلهها رفتند بالا و روی جایگاه آمدند. فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند احترام نظامی گذاشتند. احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت. یک دست به احترام معمول نظامی کنار سر گذاشته بود، یک دست هم روی سینه. میدانستم هیچ کار حاجی بیحکمت نیست. پرسیدم: «حاجی عرف نظامی اینه که برای احترام دست رو کنار سر میذارن. این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیهاش چیه؟» گفت: «حس کردم آقا نگرانه. دست گذاشتم روی سینهم تا بگم حاج قاسم فدات بشه آقای من.»
🔹 این دغدغۀ ولایت بود.
🔹 در جایی دیگر ابراهیم شهریاری روایت میکند: نشان ذوالفقار؛ نشانی که کسی بعد انقلاب در ایران نگرفته بود. شنیدن خاطره از زبان خودش حلاوت دیگری داشت: «از دفتر آقا تماس گرفتند: آقا فرمودند تشریف بیارید، کارتون دارم، با لباس نظامی هم بیایید. شصتم خبردار شد که برای چی میخوان برم. یک سال پیش هم صحبتش شده بود و طفره رفته بودم. این بار هم بهانه آوردم که میخوام برم سوریه، فرصت ندارم. دوباره از دفتر تماس گرفتند گفتند: «بیایید حتما هم با لباس نظامی باشید.» گفتم: «به یک شرط قبول میکنم؛ سلام خدمت آقا برسونید و بگید قبل از این کار، میخوام چند دقیقه باهاشون صحبت کنم.» گفتگوی دونفره شان را هم شرح داد: «به آقا گفتم: شما که برای جمهوری اسلامی بیشتر زحمت کشیدید، خودتان را فدا کردید، چه کارهای بزرگی کردید، چه کسی برای شما نکوداشت گرفته که حالا شما میخواهید برای من بگیرید. از شما میخواهم این مدال را به من ندهید. حضرت آقا دوباره فرمودند: «من میخواهم این مدال را بگیرید.» توی عمرم روی حرفشون نه نیاورده بودم، قبول کردم؛ «فقط به شرطی که تا زنده هستم این مدال رو به لباسم نزنم.»
♦️ خیلیها تلاش میکردند که بین حاج قاسم و آقا اختلاف بیفتد. میرفتند پیش حاج قاسم و یک چیزهایی میگفتند که بالآخره یک چیزی بگوید. یوسف افضلی از همرزمان شهید میگوید:
⭕️ چند دقیقه یک روند گفته بود و حاجی فقط شنیده بود. لبّ کلامش این بوده که: «حاجی! شما این قدر زحمت میکشید، اما قدرتون رو نمیدونن...» وقتی ساکت شد، حاجی در جواب گفته: «شما چرا ناراحتی؟ من یه سربازم، نهایتش میگن برو جای دیگه نگهبانی بده، من هم میگم چشم. اینکه ناراحتی نداره.» یک عمر خودش را سرباز میدانست؛ سرباز ولایت، سرباز مردم، سرباز سپاه، سرباز نظام و سرباز این مرزوبوم. دلش میخواست با همین نام هم در تاریخ بماند.
🔹 توی وصیت نامهاش نوشته بود: «همسرم من جای قبرم را در حرم شهدای کرمان مشخص کردهام، محمود میداند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارتهای عنوان دار.»
👈 ادامه در پست بعدی...
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
منبرک
🗓 به مناسبت ۱۳ دی، سالروز شهادت الگوی اخلاص و عمل سردار سپهبد قاسم سلیمانی به دست استکبار جهانی 🔰 د
✅ دغدغۀ چهارم: دغدغۀ ولایت (۲)
👈 ادامه پست قبلی...
🔹 در یکی از سخنرانیهایش گفت: «والله والله والله یکی از مهمترین شئون عاقبتبخیری رابطۀ قلبی و دلی شما با این حکیم فرزانه است که امروز سکاندار این کشور است.» کسی که بسیاری از کشورها را رفته و همه جا را دیده و از لحاظ معنوی در اوج معنویت است. سه بار قسم جلاله میخورد که مهمترین شأن عاقبت به خیری ایستادگی پای این شخص است. این میشود دغدغۀ ولایت. شما وصیتنامه حاج قاسم را ببینید؛ اولش، وسطش و آخرش، همهاش دغدغۀ ولایت فقیه است.
✍ در همان ابتدای وصیتنامهاش مینویسد:
🔹 «خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز -که جانم فدای جان او باد- قرار دادی.»
و کمی میآید جلوتر:
🔹 «نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی [که] اصلاحطلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا. آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم، بلکه فدا میکنیم.»
همینگونه ادامه میدهد و میگوید چندتا نصیحت دارم:
🔹 «اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذکرات او بهعنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیرمسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید!»
🔹 باز دوباره خطاب به مراجع:
«سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان، به علمای عظیمالشأن و مراجع گرانقدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی مراجع عظام تقلید؛ سربازتان از یک برج دیدهبانی دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزشهای آن [که] شما در حوزهها استخوان خُرد کردهاید و زحمت کشیدهاید، از بین میرود. این دورهها با همه دورهها متفاوت است، این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقینمیماند. راه صحیح، حمایت بدون هرگونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و ولی فقیه است. نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند. همه شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولی فقیه است.»
و همینگونه وصیتنامه را ادامه میدهد و میرسد به اینجا:
🔹 «حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه میراث امام خمینی رحمة الله علیه هستند و میبایست مورد حمایت جدی قرار گیرند. من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات با بیانتان و دیدارهایتان و حمایتهایتان با ایشان میبایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود. دست مبارکتان را میبوسم و عذرخواهی میکنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرفیابیهای حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد. سربازتان و دستبوستان.»
🔹 و همین گونه ادامه میدهد؛ یعنی شما هر بند از وصیتنامه حاج قاسم را ببینید یک دغدغه وجود دارد به نام ولی فقیه. من تعجب میکنم چگونه کسی میتواند حاج قاسم سلیمانی را دوست داشتهباشد اما با آقا زاویه داشته باشد. مگر چنین چیزی امکان دارد؟ مگر چنین چیزی میشود؟ بعضیها به عقاید حاجقاسم کار ندارند، خوششان نمیآید. ما باید بتوانیم این افراد را که فقط همین جوری خوشش میآید به عنوان یک کسی که شجاع است بتوانیم سطح او را ارتقا دهیم. از سطح دوستداشتن فردی به دوستداشتن یک مکتبی به نام «مکتب سلیمانی.» این حاج قاسم یک مکتب بود آقا فرمودند حاج قاسم شخص نبود، مکتب بود.
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🗓 به مناسبت ۱۳ دی، سالروز شهادت الگوی اخلاص و عمل سردار سپهبد قاسم سلیمانی به دست استکبار جهانی
🔰 دغدغههای حاج قاسم
✅ دغدغۀ پنجم: دغدغۀ تبیین
🔹 پنجمین دغدغۀ حاج قاسم دغدغۀ تبیین بود. حاج قاسم از هر فرصتی برای تبیین استفاده میکرد تا معارف انقلاب را تبیین کند. جواد تاجیک میگوید:
🔹 یکبار حاج قاسم را دیدیم و گفتم خوش به حالت بعد از جنگ تو در میدان هستی و ما آمدهایم شلمچه و روایتگری میکنیم. گفت: «خیلی دوست دارم بیام شلمچه برای دانشجوها صحبت کنم ولی خب محدودیتها اجازه نمیده.» بعد در مورد راه اندازی یک جریان برای دانشجویان کشور درخواستی کردم. با روی خوش قبول کرد و گفت: «من علاقهمند به ارتباط با دانشجوها هستم، مخصوصا اونهایی که شاید شما ظاهرشون رو نپسندید. توی مسافرتها هم بیشتر تمایل دارم یکی از همین جوونها کنارم بنشینه تا از فرصت پرواز برای گپ و گفت استفاده کنم.»
💬 حجت الاسلام عارفی میگوید:
با حاجی رفیق بودیم؛ عین برادر. وقتی هوای سوریه به سرمان زد، رفتیم سراغش؛ با رئیس دانشگاه فرهنگیان کرمان. گفتیم: «حاجی ما میخوایم بیایم سوریه.» گفت: «برای چی؟» گفتیم: «همه دارن میرن، ما هم میخوایم بیایم. ما اینجا توی کرمان همه جا پیش شما هستیم، اونجا چی؟» خندید و گفت: «تو که توی دانشگاهی، این آقا هم همین طور. امروز جبهه دانشگاه مهمتر از سوریهست. برید اونجا کار کنید بچههای مردم رو نجات بدید، راهنمایی کنید. داوطلب سوریه زیاد داریم، هروقت نیاز شد خبرتون میکنم.»
💬 دختر حاج قاسم میگوید:
یکبار در هواپیما نشستهبودیم. سمت چپ من پدرم نشستهبود و سمت راست من یک خانم که معروف به شلحجاب بود نشستهبود. هواپیما کمی تاخیر داشت. این خانم هم همینطور به نظام بد و بیراه میگفت. احتمالاً گفتهبود این نظام کدام کارش درست است که هواپیماییاش درست باشد. پدرم داشت کتاب میخواند. یک لحظه نگاه کرد ببیند چه کسی است که این حرفها را میگوید و دوباره شروع کرد به کتاب خواندن و کمی شیرینی همراه پدرم بود که به من دادند و گفتند به این خانوم تعارف کن. بعد که هواپیما پرید خلبان آمد پیش پدرم احوالپرسی کرد و گفت نگفته بودند که شما در این هواپیما حضور دارید. بفرمایید داخل کابین! پدرم گفتند همینجا راحتم. همینطور که صحبت می کرد، این دختر گاهی نگاه میکرد و فهمید که حاج قاسم است و حالا حرفهای ضد نظام گفتهاست و در کنار حاج قاسم سلیمانی نشسته است. خلبان که رفت حاج قاسم رو کرد به این دختر خانم و گفت شنیدم یک سری مباحث را گفتید. دختر گفت نه حاج آقا! چیز خاصی نبود با خودش فکر کرده شاید الان در هواپیما را باز میکنند و دختر را بیرون میاندازند! پدرم این جمله را گفت: «شما هرچی گفتی درست بود. اما یک چیز را بگویم، هر چقدر مشکل است توسط من مسئول است! حضرت آقا به بهترین صورت در حال مدیریت کردن است. ما مسئولین گوش نمیدهیم.»
❇️ دغدغۀ تبیین را ببینید. آدم خودش را خرد کند که تبیین انجام دهد. حاج قاسم دغدغۀ تبیین داشت. میرفت برای رزمندهها صحبت میکرد. در بخشی از صحبتها بهجای اینکه عملیاتی باشد تبیین میکرد. میگفت چرا ما اینجاییم؟ چرا ما آمدهایم سوریه؟ چرا داریم در عراق میجنگیم؟ برای رزمندهها تبیین انجام میداد. اینها میشود تبیین. او تبیینگر واقعی چهرۀ دشمن بود چهرۀ واقعی دشمن را به همۀ عالم نشان داد. نشان داد نقشههای دشمن چیست؟ چه کارهایی دارد انجام میدهد. در سخنرانیهایش یکی یکی مباحث را تبیین میکرد و چهرۀ دشمن را نشان میداد. اگر حاج قاسم ۴۰ سال خط مقدم بود، ما که پشت خط بودیم باید تبیین میکردیم. اما خود حاج قاسم میآمد و تبیین میکرد یعنی هم مالک بود هم عمار.
🔻 بزرگواران این نگرانی وجود دارد. امروز شما میبینید که آقا وسط میدان آمدهاست و در حال تبیین است و این اصلاً چیز خوبی نیست. یادتان است در فیلم مختار زمانی که مختار آمد با مصعب بیرون کوفه بجنگد، یکی از فرماندهان گفت: «مختار تو برگرد! اگر دشمن ببیند که تو بیرون آمدی میفهمد که عقبه وجود ندارد.» امروز احساس میشود این اتفاق میافتد. وقتی آقا پیاپی در حال تبیین است، نکند عقبه وجود ندارد و عقبه کارش را درست انجام نمیدهد. ما باید تبیین میکردیم ما باید گرههای ذهنی را باز میکردیم این کار را انجام ندادیم آقا این کار را انجام میدهد. این سخنرانی چند روز پیش آقا تقریباً ۵۰ دقیقه چرایی حضور ایران در محور مقاومت را توضیح میدادند در حالی که ما باید میگفتیم، نه آقا.
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🏴 به مناسبت شهادت حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام (۲۵۴ ه. ق)
💢 مهمترین عامل فقر و ذلت
✨ قال ابوالحسن الثالث علیه السلام:
🔹 الْعُقُوقُ یُعْقِبُ الْقِلَّهَ وَ یُؤَدِّی إِلَى الذِّلَّه
✨ امام هادی علیه السلام می فرمایند:
🔹 عاق والدین به فقر گرفتار می شود و ذلیل خواهد شد.
📚 منبع: بحار الأنوار- جلد ۷۱- صفحه: ۸۵
________________
📖 داستانک:
🔹 یکی از بزرگان، در جوانی با دو تن از دوستانش، عزم کردند که به طلب علم روند. چاره ای جز این ندیدند که از شهر خود، هجرت کنند و به جایی روند که بازار علم و درس، در آن جا گرم تر است. او، به خانه آمد و عزم خود را به مادر خبر داد.
🔹 مادر، غمگین شد و گفت: «ای جان مادر! من ضعیفم و بی کس، و تو حامی من هستی؛ اگر بروی، من چگونه روزگار خود را بگذرانم. مرا به که می سپاری؟ آیا روا می داری که مادرت تنها و عاجز بمانَد و تو دانشمند شوی؟».
🔹 از این سخن مادر، دردی به دل او فرود آمد. ترکِ سفر کرد و آن دو رفیق، به طلب علم از شهر، بیرون رفتند.
🔹 مدتی گذشت و او همچنان حسرت می خورد و آه می کشید. روزی در گورستان شهر نشسته بود و زار می گریست و می گفت: «من این جا بی کار و جاهل ماندم و دوستان من به طلب علم رفتند. وقتی باز آیند، آنان عالِم اند و من هنوز جاهل.»
❓ ناگاه پیری نورانی بیامد و گفت: «ای پسر! چرا گریانی؟».
♻️ جوان، حالِ خود را باز گفت.
❓ پیر گفت: «خواهی که تو را هر روز درس گویم تا به زودی از ایشان درگذری و عالم تر از دوستانت شوی؟».
♻️ گفت: «آری، می خواهم». پس هر روز، درسی می گفت تا سه سال گذشت. بعد از آن، معلوم شد که آن پیر نورانی، خضر(ع) بود و این نعمت و توفیق، به برکت رضا و دعای مادر یافته است.
📚 منبع: گزیده تذکره الاولیاء، دکتر محمد استعلامى ، صفحه ۳۵۹
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🏴 به مناسبت شهادت حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام (۲۵۴ ه. ق)
✅ جامعه جامعه جامعه ...
💬 پدر علامه مجلسی؛ آیت الله محمد تقی مجلسی، میفرمود: من هیچ امامی را زیارت نکردم مگر اینکه فقط جامعه کبیره را خواندم.
📖 داستانک
💬 سید حسن موسوی رشتی میگوید:
🔹 به قصد حج با کاروانی حرکت کردیم. در یکی از منازل مسئول کاروان نزد ما آمد و گفت: این منزل بسیار خطرناک است، از منزل خود دور شده بودیم که برف شروع به باریدن کرد بطوری که رفقا هر کدام سر خود را پوشانیده به سرعت می راندند.
🔹 من نیز هر چه تلاش کردم تا به آن ها برسم ممکن نشد، تا آن که آن ها رفتند و من تنها ماندم. در کنار راه نشستم، در حالی که بسیار نگران و مضطرب بودم.
🔹 در آن حال، در مقابل خود باغبانی که در دست بیلی داشت که بر درختان میزد تا برف از آنها بریزد، پس او نزد من آمد و فرمود: تو کیستی؟ عرض کردم: رفقای من رفتهاند و مسیر را گم کردهام.
✳️ فرمود (به زبان فارسی): نافله بخوان تا راه را پیدا کنی. من مشغول خواندن نافله شدم. بعد از فراغ از نافلهی شب باز آمد و فرمود: چرا نرفتی؟ گفتم: والله راه را نمیدانم.
✳️ فرمود: زیارت جامعه بخوان. من زیارت جامعه را از حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم. از جای خود برخاستم و زیارت جامعه را به طور کامل از حفظ خواندم.
✳️ باز نمایان شد و فرمود: چرا نرفتی؟ گفتم: راه را نمیدانم فرمود: زیارت عاشورا را بخوان. من زیارت عاشورا را از حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم، پس برخاستم و از حفظ مشغول خواندن زیارت عاشورا شدم تا آن که تمام صد لعن و صد سلام و دعای علقمه را خواندم.
🔹 دیدم باز آمد و فرمود: چرا نرفتی؟ هنوز هستی؟ گفتم: بله هستم تا صبح.
🔹 فرمود: من اکنون تو را به قافله میرسانم. پس رفت و بر مرکبی سوار شد و فرمود: به ردیف من بر مرکب سوار شو.
⁉️ پس فرمود: شما چرا نافله نمیخوانید؟
♻️ و سه بار فرمود: نافله، نافله، نافله.
⁉️ باز فرمود: شما چرا عاشورا را نمی خوانید؟
♻️و سه بار فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا.
⁉️ و بعد فرمود: شما چرا جامعه نمی خوانید؟
♻️سه بار فرمود: جامعه، جامعه، جامعه.
❗️ من در آن حال به فکر افتادم که این شخص چه کسی بود که به زبان فارسی حرف میزد و حال آن که، در آن حدود زبانی جز زبان ترکی و مذهبی نبود و چگونه با این سرعت مرا به رفقای خود رساند؟ پس، پشت سر خود نظر کردم، کسی را ندیدم و از او آثاری پیدا نکردم.
📚 [منبع: مفاتیح الجنان]
✅ یکی از سفارشات امام زمان عج به ما خواندن زیارت جامعه کبیره است که از امام هادی علیهالسلام است.
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🗓 به مناسبت ۱۷ دی، اجرای طرح استعماری حذف حجاب به دست رضاخان (۱۳۱۴ ه. ش)
❇️ حجاب
✨ سأل نبیّنا صلّى اللّه علیه و اله جبرئیل علیه السّلام: هل تضحک الملائکه و تبکی؟ قال: نعم، تضحک فی ثلاث تعجّبا، و تبکی فی ثلاث ترحّما؛ … أمّا الثّالث المرأه البارزه إذا ماتت فیسجّى قبرها حتّى یسوّى علیه اللّبن لئلّا یطّلع على حجمها، فتضحک الملائکه و تقول: حین کانت مشتهاه فما سجّیتموها، و الآن صارت منفّره فسجّیتموها؟!
✨ پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- از جبرئیل پرسید: آیا ملائکه، گریه و خنده هم دارند؟ گفت: آرى از سه کس از روى تعجب مىخندند و بر سه کس از ترحم و دلسوزى مىگریند؛ …اما سومین جایی که میخندند:
🔹 از زنى که در زندگى، خود را از بیگانه نپوشیده پس از مرگ او را در قبر نهند و بدنش را بپوشانند که از دیدهها پنهان باشد؛ ملائکه خندند و گویند:
🔹 هنگامى که مورد رغبت بود او را نهان نکردید، اینک مستور کنید که مورد نفرت و انزجار است.
📚 منبع: تحریر المواعظ العددیه، صفحه: ۲۴۳
___________________
📖 داستان:
🔹 یکی از علمای بزرگ (مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی دامت برکاته) در مشهد مقدس برای آنکه به محضر امام زمان شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند او میگفت: در یکی از جمعه های آخر ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانهای نزدیک آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم میتابید، حال عجیبی به من دست داد، از جای برخاستم و به دنبال آن نور به درب آن خانه رفتم، خانه کوچک و فقیرانهای بود، از درون خانه نور عجیبی میتابید، در زدم وقتی در را باز کردم، مشاهده کردم حضرت ولی عصر امام زمان در یکی از اتاقهای آن خانه تشریف دارند و در آن اتاق جنازهای را مشاهده کردم که پارچهای سفید بر روی آن کشیده بودند.
🔹 وقتی من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم،
✨ حضرت به من فرمودند: چرا اینگونه دنبال من میکردی و رنجها را متحمل میشوی؟
✅ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من دنبال شما بیایم!
✨ بعد فرمودند: این بانویی است که در دوره بیحجابی (رضا خان پهلوی) هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!
📚 منبع: زیارت عاشورا و آثار شگفت صفحه ۱۰۷
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🗓 به مناسبت ۱۹ دی، سالروز شهادت سردار حاج احمد کاظمی
❇️ دری از درهای بهشت / آخرین صوت به جامانده از شهید حاج احمد کاظمی
📖 داستانک:
🔹 همراه سردار رفته بودیم اصفهان برای مأموریت. وقت برگشتن به تخت فولاد رفتیم. به گلزار شهدا که رسیدیم،
❓ شهید احمد کاظمی گفت: بچهها دوست دارید دری از درهای بهشت را به شما نشان دهم؟
♻️ گفتیم چه بهتر از این.
🔹 سردار کفشهایش را در آورد و وارد گلزار شد و ما را یک راست بر سر مزار شهید خرازی برد و گفت: از این قبر مطهر، دری به بهشت باز میشود. وقت فاتحه خواندن حال سردار دیدنی بود… ده روز دیگر او نیز پرواز کرد و کنار حاج حسین خرازی، بر در بهشت آرام گرفت…
🟡 ۱۹ دی ماه سالگرد شهادت سردار رشید اسلام شهید حاج احمد کاظمی است. کسی که تمام عشق و علاقه اش، حضرت زهرا سلام الله علیها بود. ذکر یا زهرا از زبانش نمی افتاد.
🥀 در آخرین لحظاتی که شهید محسن اسدی (همراه شهید کاظمی) در داخل هواپیما با یک دستگاه ضبط صوت، صحبتهای شهید کاظمی را ضبط میکرد، هنگامی که هواپیما در حال سقوط است، آخرین جملاتی که ایشان بر زبان میآورد این است که با آرامش به همراهان میگوید صلوات بفرستید. و با ذکر یا زهرا سلام الله علیها به شهادت میرسند.
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🌙 به مناسبت ایام ماه رجب
🔰 گریه شدید پیامبر!
🔹 عنْ ثَوْبَانَ قَالَ: کُنَّا مُحْدِقِینَ بِالنَّبِیِّ فِی مَقْبَرَهٍ فَوَقَفَ ثُمَّ مَرَّ ثُمَّ وَقَفَ ثُمَّ مَرَّ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا وُقُوفُکَ بَیْنَ هَؤُلَاءِ الْقُبُورِ فَبَکَى رَسُولُ اللَّهُ بُکَاءً شَدِیداً وَ بَکَیْنَا فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ یَا ثَوْبَانُ هَؤُلَاءِ یُعَذَّبُونَ فِی قُبُورِهِمْ سَمِعْتُ أَنِینَهُمْ فَرَحِمْتُهُمْ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْهُمْ فَفَعَلَ فَلَوْ صَامُوا هَؤُلَاءِ أَیَّامَ رَجَبٍ وَ قَامُوا فِیهَا مَا عُذِّبُوا فِی قُبُورِهِم
💬 ثوبان یکی از یاران پیامبراکرم صلی الله علیه و آله میگوید:
🔹 با رسول خدا صلی الله علیه و آله در قبرستان بودیم. حضرت ایستاد و گذشت و دوباره ایستاد.
⁉️ عرض کردم: یا رسولالله، چرا اینگونه رفتار میکنید؟
♻️ پس آن حضرت گریه شدیدی کرد، ما هم گریه کردیم. آنگاه فرمود:
✨ ای ثوبان، صدای ناله اهل عذاب را شنیدم. بر آنها رحم کردم، دعا کردم و خداوند عذاب آنها را تخفیف داد. سپس فرمود: ای ثوبان! اگر کسانی از اهل این قبرستان، که در عذابند، یک روز از ماه رجب را روزه گرفته بودند و یک شب را تا صبح قیام میکردند و به عبادت میپرداختند، در قبرها معذب نمیشدند.
📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۹۴، صفحه ۴۹
💠 #منبرک
🆔 @manbarak
🗓 به مناسبت ۲۱ دی، سالروز شهادت دانشمند جوان هستهای؛ شهید مصطفی احمدی روشن
✅ ۴ عامل موفقیت شهید مصطفی احمدی روشن
📖 داستانک:
🔹 سر قبر نشسته بودم … باران میآمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
💭 از خواب پریدم.
🔹 مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
***
🔹 بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
♻️ زد به خنده و شوخی گفت: بادمجون بم آفت نداره…
❓ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که: کی شهید میشی مصطفی؟
♻️ مکث نکرد، گفت: سی سالگی …
🔹 کمی از سی سالگیاش گذشته بود
🌧 باران میبارید شبی که خاکش میکردیم…
____________________
💬 مطلبی شنیدنی از زبان پدر شهید مصطفی احمدی روشن
✅ چهار عامل که باعث شد مصطفی، مصطفی شود آن هم از زبان پدرش، برای دانشجویان شنیدنی بود:
1️⃣ اول؛ احترام وافر به پدر و مادر.
2️⃣ دوم؛ سرباز خوب برای ایران. شبانه روز کار میکرد. روزی سه، چهار ساعت بیشتر نمیخوابید. جوان رشیدی بود ولی به خاطر کثرت کار جسم لاغری داشت.
3️⃣ سوم؛ مرید خوبی برای رهبر بود. آن بصیرت و ولایتمداری را به خوبی اجرا میکرد. آقا گفتند شهادت این جوان مانند تیری در قلب ما نشست. آقا در نماز جمعه گفتند شهادت این جوان دل ما را سوزاند. شهادت این جوان حداقل سه ماه انقلاب را بیمه کرد.
4️⃣ و چهارم؛ بندهٔ خوبی برای خدا بود. هر کاری که میکرد برای خدا بود. اگر آن پرده امنیتی بیفتد میبینید که چه عنصر عجیبی را از دست دادهاید. با ۳۲ سال سن کاری میکرد که دانشمندان هستهای از دستشان برنمی آمد. خدا حقش را ادا کرد.
❇️ این افراد مصادیق کامل جهاد علمی بودند؛ هر جا وظیفه خودشان میدیدند حاضر میشدند. اگر لازم باشد در صحنه جنگ باشند در جنگاند، اگر لازم باشد در صنعت موشکی باشند آنجا میروند، یا در بحث هستهای و… نگاه میکنند ببینند بار، کجا روی زمین مانده است…
🎙 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
💠 #منبرک
🆔 @manbarak