#امام_باقر_علیه_السلام
#مصائب_گودال_قتلگاه
◾️شرحِ مختصر مقتل سیدالشهداء علیهالسلام از لسان مبارک إمام باقر علیهالسلام...
⚡️اگر إمام باقر علیهالسلام اینگونه از نحوه قتل سیدالشهداء علیهالسلام تعبیر نمیفرمودند، ما هیچگاه چنین تعبیر نمیکردیم...
در روایتی إمام باقر علیهالسلام فرمودند:
...وَ لَقَدْ قَتَلُوهُ قَتْلَةً نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْ یُقْتَلَ بِهَا الْکِلَابُ
▪️جدّم إمام حسین علیهالسلام را به نحوی کشتند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم, نهی کرده بود حتی سگها را بدین نحو بکشند.
لَقَدْ قُتِلَ بِالسَّیْفِ وَ السِّنَانِ وَ بِالْحِجَارَةِ وَ بِالْخَشَبِ وَ بِالْعَصَا وَ لَقَدْ أَوْطَئُوهُ الْخَیْلَ بَعْدَ ذَلِکَ.
▪️همانا آن مظلوم به وسیله شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا شهید شد و بعدا بدن مبارکش را پایمال سمّ ستوران نمودند.
📚 بحارالانوار ج۴۵ ص۹۱
#امام_باقر_علیه_السلام
🔘 ملاقات إمام باقر علیهالسلام با حضرت سیدالشهداء علیهالسلام...
در روایتی إمام صادق علیهالسلام فرمودند:
با پدرم به سوی یکی از مزارع او میرفتیم که در صحرا با پیرمردی مواجه شدیم، پدرم پیاده شد و به او سلام کرد، میشنیدم که پدرم میگفت:
فدایت شوم! بعد مدتی با هم سخن گفتند، سپس پدرم از او خداحافظی کرد.
قَامَ اَلشَّیْخُ فَانْصَرَفَ وَ أَبِی یَنْظُرُ خَلْفَهُ حَتَّی غَابَ شَخْصُهُ عَنْهُ
▪️پیرمرد برخاست و رفت و پدرم از پشت سر به او نگاه میکرد تا اینکه رفت و از چشم ناپدید شد.
پرسیدم: پدرجان! این پیرمرد چه کسی بود که تو با احترام از او سؤال میکردی؟
پدرم فرمود:
یَا بُنَیَّ هَذَا جَدُّکَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ
▪️ای فرزندم! این جدّت حسین علیهالسّلام بود.
📚الخرائج و الجرائح ،ج ۲ ص ۸۱۹
#امام_باقر_علیه_السلام
🩸ملاقات إمام باقر علیهالسلام با حضرت سیدالشهداء صلواتاللهعلیه ...
در روایتی إمام صادق علیهالسلام فرمودند:
🔖 با پدرم به سوی یکی از مزارع او میرفتیم که در صحرا با پیرمردی مواجه شدیم، پدرم پیاده شد و به او سلام کرد؛ میشنیدم که پدرم میگفت: فدایت شوم! بعد مدتی با هم سخن گفتند، سپس پدرم از او خداحافظی کرد.
📋 قَامَ اَلشَّیْخُ فَانْصَرَفَ وَ أَبِی یَنْظُرُ خَلْفَهُ حَتَّی غَابَ شَخْصُهُ عَنْهُ
▪️پیرمرد برخاست و رفت و پدرم از پشت سر نگاهش را به او دوخته بود تا اینکه آن پیرمرد از چشم ما ناپدید شد.
🔖 پرسیدم: پدرجان! این پیرمرد چه کسی بود که شما با اینهمه احترام و عظمت از او سؤال مینمودید؟ پدرم فرمود:
📋 یَا بُنَیَّ هَذَا جَدُّکَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِالسَّلاَمُ
▪️ای فرزندم! آن پیرمرد، جدّت امام حسین صلواتاللهعلیه بود.
📚الإيقاظ من الهجعة،شيخ حرّ عاملي، ج۱ ص۲۳۱
✍️ ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیدهی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست
روضهی بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پرغبار یادش هست
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
پیر بود و خمیده قامت بود
خانه اش کل سال هیأت بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضهی اسارت بود
لحظه های فرار یادش هست
سالها قلب بی قراری داشت
گله ها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت...
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
همهی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
عمه هایش چقدر ترسیدند
کوچه های شلوغ را دیدند
مست ها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
@Maghaatel
#امام_باقر_علیه_السلام
#مصائب_گودال_قتلگاه
🩸جدّ مرا اینگونه کشتند ...
در روایتی إمام باقر علیهالسلام فرمودند:
📋... لَقَدْ قُتِلَ بِالسَّیْفِ وَ السِّنَانِ وَ بِالْحِجَارَةِ وَ بِالْخَشَبِ وَ بِالْعَصَا وَ لَقَدْ أَوْطَئُوهُ الْخَیْلَ بَعْدَ ذَلِکَ.
▪️همانا جدّ مظلوم مرا به وسیله شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا کشتند و بعد، بدن مبارکش را پایمال سُمّ ستوران کردند.
📚 بحارالانوار ج۴۵ ص۹۱
✍️ روضه میخوانم از زبان کسی
که خودش داغ کربلا دیده
در حوالیِ قتلگاه حسین
خولی و شمر بی حیا دیده
باقرالعلم اینچنین فرمود
جدّ ما را به پنج حربه زدند
لشگری با تمام بی رحمی
به غریبی هزار ضربه زدند
یک نفر با هجوم شمشیرش
عده ای با هزار سر نیزه
بر تنش زخم بی شماره نشست
تیر بر تیر، نیزه در نیزه
یوسف افتاد بین صدها گرگ
پنجه هایی پلید چنگش زد
آنکه بی تیر بود و بی نیزه
از همان راه دور سنگش زد
یوسف افتاد بی رمق در خاک
پیش چشم اله و محبوبش
بی حیایی رسید و با کینه
زد به زخم حسین با چوبش
دادِ زینب بلند شد اینجا:
پسر مادر مرا نزنید
تن صد چاک و بی دفاعش را
دیگر اینگونه با عصا نزنید
#امام_باقر_علیه_السلام
🩸برای من ده سال در مِنا روضه بخوانید ...
در روایتی امام صادق علیهالسلام فرمودند:
📋 قَالَ لِی أَبِی یَا جَعْفَرُ أَوْقِفْ لِی مِنْ مَالِی کَذَا وَ کَذَا لِنَوَادِبَ تَنْدُبُنِی عَشْرَ سِنِینَ بِمِنًی أَیَّامَ مِنًی
▪️ پدرم به من فرمود: ای جعفر! از مال من فلان مبلغ را وقف کن تا نوحه سرایان در ایام مِنیٰ در مِنیٰ برایم نوحه سرایی کنند.
📚الکافی ج۵ ص۱۱۷
✍ آه یا امام باقر!
چه بگوییم و چگونه گریه کنیم بر آن مظلومی که از رگهای بریده، سفارش نمود که برایش «نُدبه و زاری» کنند؟! در آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشتهاند:
📋 أنّها اِنكَبَّتْ عَلَى جَسَدِهِ الشّريفِ و شَهِقَتْ شَهَقاتٍ حَتّى غُشِي عَلَيها. قالَت سَكينة: فَسَمعتُهُ في غَشوَتي يٕقول:
▪️وقتی که حضرت سکینه سلاماللهعلیها به گودال قتلگاه آمد، خود را به روی جسم شریف پدرش انداخت و چنان ناله و فریاد کشید که دیگر از هوش رفت. بعد از آنکه به هوش آمد، فرمود: در همان حال که غش کرده بودم، شنیدم که پدرم میفرمود:
📋 شيعَتي ما إن شَرِبتُم ماءَ عَذبٍ فَاذكُروني / أو سَمِعتُم بِغَريبٍ أو شَهيدٍ فَاندُبوني
▪️«ای شیعیان من! هر گاه از آب گوارا سيراب شديد، مرا یاد کنید! يا درباره غريب يا شهيدى چيزى شنيديد، بر من ناله كنيد!».
📚المصباح،كفعمي،ص۹۶۷.
📚الدمعة السّاكبة،ج۴ ص۳۷۵
📝 روضه خوان ها آنچه میخوانند را من دیدهام
آنچه کس را نیست یارای شنیدن دیدهام
کودکی بودم میان کاروان کربلا
ظلم ها با همرهان از دست دشمن دیدهام
من کنار جسم صد چاک جوان کربلا
جد مظلومم به حال گریه کردن دیدهام
پیکر اکبر روی دست جوانان غرق خون
عمه زینب را در آندم غرق شیون دیدهام
کودکان را تشنه در خیمه به حال احتضار
دست سقا را جدا افتاده از تن دیدهام
من تن صد چاک جدم را میان خاک و خون
زیر شمشیر و سنان و سنگ و آهن دیدهام
اهل عالم کی شنیدن مثل دیدن میشود؟
روضه خوان ها آنچه میخوانند را من دیدهام
#امام_باقر_علیه_السلام
🩸امان از «شام» که یکبار دیگر «طعنه و آزار» ، «خرابه و حبس» و «گرسنگی و تشنگی» را برای امام باقر علیهالسلام تکرار کرد...
به نقل کتاب شریف «کافی»:
🥀 وقای که هشام بن عبدالملک ملعون، امام باقر علیهالسلام به إکراه را از مدینه به شهر شام کشاند، بعد از آنکه سه روز امام علیهالسلام را معطل نگه داشت، قبل از ورود آن حضرت به اعوان و انصار خود گفت:
📋 إِذَا رَأَيْتُمُونِي قَدْ وَبَّخْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ثُمَّ رَأَيْتُمُونِي قَدْ سَكَتُّ فَلْيُقْبِلْ عَلَيْهِ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ فَلْيُوَبِّخْهُ
▪️ وقتی که محمد بن علی (علیهماالسلام) وارد مجلس شد، نخست من او را سرزنش و توبیخ میکنم، وقتی که سکوت کردم شما به اتفاق او را سرزنش کنید!
🥀 به دستور هشام، به امام باقر علیهالسلام اذن ورود دادند، حضرت وارد مجلس شاهانه شد، و با دست به اهل مجلس اشاره کرد و فرمود: «اَلسَّلامُ عَلَیکُم»؛ سلام عمومی به همه حاضران داد و نشست.
🥀 هشام دید که امام باقر علیهالسلام سلام خصوصی به او نکرد، به علاوه بیاجازه او نشست، خشمش بیشتر شد و گفت: ای محمدبن علی! همواره یک نفر از شما میان مسلمین اختلاف انداخته و مردم را به بیعت خود میخواند و خود را امام میداند؛ و امام علیهالسلام را سرزنش بسیار کرد.
🥀 وقتی که ساکت شد، اهل مجلس طبق توطئه قبل، به سرزنش و توبیخ آن حضرت پرداختند؛ پس از آنکه همه ساکت شدند، امام باقر علیهالسلام بر پا ایستاد و فرمود:
🔖 ای مردم به کجا میروید و شما را کجا میبرند؟! خداوند اولین افراد شما را به وسیله ما راهنمائی کرد و هدایت آخرین افراد شما نیز با ما خواهد بود، اگر شما به پادشاهی چند روزه دل بستهاید، پادشاهی ابدی با ما است، چنانکه خداوند میفرماید: وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ.
📋 فَأَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ
▪️در اینجا بود که هشام ملعون دستور داد آن حضرت را به زندان افکندند.
🥀 ... پس از گذشت چند روز، هشام دستور داد امام علیهالسلام را با همراهانش با چاپار به طرف مدینه ببرند و دستور داد جنسی به آنان نفروشند.
📋 وَ حَالَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ فَسَارُوا ثَلَاثاً لَا يَجِدُونَ طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً
▪️ مأموران هشام به دستور او، نگذاشتند آب و غذایی به امام باقر علیهالسلام و همراهان آن حضرت برسد! سه روز حرکت کردند در حالی که غذا و آبی نداشتند.
🥀 وضعیت به همین گونه بود تا این که به مَدیَن رسیدند و حضرت در آنجا بر بالای یک بلندی رفتند و با صدای بلند مردم آنجا را خطاب قرار دادند؛ از هیبت صدای امام علیهالسلام لرزه بر اندامشان افتاد و دروازه شهر را به روی حضرت باز کردند و اجناس خود را به امام علیهالسلام و همراهان آن حضرت عرضه کردند.
📚الکافی،ج۱ ص۴۷۱
✍ از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم
با کاروانی دیدهگریان، گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدا میزد «حسینجان» گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه میدویدم
دنبال زنها در بیابان گریه کردم
دیدم که دستهدسته در گودال رفتند
شد شاهِ عالم سنگباران گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح، من شام غریبان گریه کردم
همبازیام را پیش چشمم ضجر میزد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیدا که شد تا صبح با عمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچههای شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که میبندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاریِ قرآن گریه کردم