خواستن اگر به معنای هوس داشتن باشد ، توانستن نیست و صاحب هوس را به مقصود نمیرساند...
"خرد سیاسی در زمان توسعه نیافتگی"
#رضا_داوری_اردکانی
💠 به راستی آیا دوستی با خلق به معنی همراه شدن با سخنها و تفکرات عامهپسند و رایجِ آنهاست؟ یا میتوان با امید به برافروختن چراغ تفکر و در پیش گرفتن راه غربت ، دوستی حقیقی با انسانها را انتظار کشید؟ ...
اینجاست که شاید چهار سفر عرفا در وادی تفکر معنای جدید و حقیقیتر و نزدیکتری نزد ما پیدا میکند ؛ سفر من الخلق الی الحق ، سفر بالحق فی الحق ، سفر من الحق الی الخلق بالحق ، سفر فی الخلق بالحق...
◇ من نمیتوانم بگویم که تفکر چگونه و کی می آید؛ اما نشانه های آن را کمابیش میشناسم. اهل تفکر تنها هستند و به غوغا و شهرت اعتنا نمیکنند. آنها سودای سود و زیان ندارند و زندگیشان در خدمت تفکر است ، نه آنکه تفکرشان تابع مقتضیات و مصالح و منافع باشد. متفکران با یکدیگر همزباناند، ولی صرفاً از دیگران نمی آموزند و گوششان از جای دیگر چیزهایی میشنود و این شنیدن مایهٔ جدایی آنان از خلق میشود ، ولی این جدایی آغاز وصلی تازه است. اینکه میگویند اهل تفکر و نظر باید با مردم باشند از جهتی درست است ، ولی از جهت دیگر به دشمنی با تفکر میانجامد، زیرا معمولا با مردم بودن به معنی مراعات مصالح و منافع زودگذر گرفته میشود ، و چه بسا این نزدیکبینی متضمن زیان باشد و اگر مدت زمانی دوام یابد ممکن است قومی را به درماندگی و فلاکت بکشاند. به این معنی ، متفکران از خلق جدا هستند ، اما از آنجا که راهگشای آیندهاند یا نوری در راه آینده میافکنند ، دوست مردمان و خادم آناناند. آنها عاشقانه به حق رو میکنند و ناچار پروای خلق ندارند. ولی باید پرسید اگر پروای حق نباشد خلق چه میکند و به کجا میرود؟ حق دوستی و مهر و محبت و دردمندی از نشانه های تفکر است که درست در مقابل خودپرستی و بی مهری و بیدردی است. اما در این زمانه این نشانه ها را نمیبینیم. در این بازار خودنمایی، هیچ کس دلِ شکسته نمیخواهد و نمیخرد. اصلا شکسته دلی کجاست؟ راه بازار خود فروشی پیداست. این دیگر چیز پوشیده ای نیست که من کشف کرده باشم و دیگران ندانند. هر فرقهای فرقۀ دیگر را ملامت میکند و رسم و راه خویش را موجه میداند و این در بازار سود و سوداگری عجب نیست. تا وقتی این بساط برپاست تفکر مجالی ندارد. آیا باید تصمیم بگیریم آن را برچینیم تا خیل متفکران از در درآیند؟ ما از این بساط جدا نیستیم که بتوانیم تصمیم بگیریم و هیچ چیز را نمیتوانیم تغییر بدهیم ، مگر آنکه تغییر در وجود ما پدید آمده باشد و نسبت تازه ای با حق پیدا کرده باشیم. مپرسید که حق چیست ، زیرا حق را با آن نسبت و در آن نسبت میتوان یافت.
اگر روزی کسانی پیدا شدند که پروای نام و ننگ و هوس شهرت نداشتند و علم و فضل را متاع غرور نکردند و از خلوت و تنهایی نترسیدند و به دانش اندک از راه به در نرفتند و حد خود را دانستند و آثار ناچیز را بزرگ نیگاشتند... میتوان به آغاز تفکر امیدوار شد، ولی در وضع کنونی ، ما از تفکر دوریم و زبان متفکران ، اعم از شرقی و غربی ، را در نمی یابیم . اگر خلاف میگویم و در دیار ما تفکر جایی دارد که من نمیدانم گفته های من بدان زیان نمیرساند ، و به طور کلی ، انکار هیچ منکری در قبال تفکر اثر ندارد. اما اگر آنچه دیده و دریافتهام وجهی دارد باید به این موضوع اعتنایی تام کرد؛ زیرا تا ندانیم که از تفکر دوریم، همچنان دور میمانیم. ما اکنون از امیدها و باید و نبایدها حرف میزنیم، تنها امیدی که جایی ندارد ، امید تفکر است و بدون این امید ، تمام امیدهای دیگر آرزوی خام و خیال محال است . امید تفکر سرها را از "همه امیدی" خالی میکند و پایه امیدهای دیگر را میگذارد. اگر این امید پیدا شود، تفکر هم آغاز شده است. این امید جدا از تفکر نیست ، بلکه آغاز آن است.
برشی از کتاب #وضع_کنونی_تفکر_در_ایران
اثر #رضا_داوری_اردکانی