eitaa logo
منِ من...
28 دنبال‌کننده
5 عکس
6 ویدیو
0 فایل
درون توست اگر خلوتی و انجمنی است، برون ز خویش کجا می روی؟ جهان خالی است...
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹️مهیای رو به رو شدن با امر الهی... یکی از آن افراد عبدالله ابن عمر است که وقتی با امام بحث می‌کند، در نهایت می‌گوید اجازه دهید سینه شما را بوسه زنم و جایی را که پیامبر بوسید را ببوسم. این تقدسی هست که آنان دارند که همه‌چیز را می‌داند اما هنوز این نحوه از عبادتش او را مهیای حضور در آن اراده الهی و یگانگی با مشیت الهی نکرده است. لذا نمی‌تواند با حضرت همراه شود و اصلاً معنای حرکت امام را نمی‌فهمد. نهایتاً امام به او می‌فرمایند که من پیامبر صلی‌الله علیه و آله را خواب دیدم که فرمودند: " إنّ الله شاء أن یراک قتیلاً " . فرد دیگری هست که می‌پرسد چرا اهل بیت خود را همراه خود می‌برید؟ امام می‌فرمایند: "مشیت خداوند بر این است که آنان نیز اسیر شوند" . سؤال‌کننده به دنبال غرضی در کار امام حسین علیه‌السلام است و دلیلی می‌خواهد اما حضرت جز دل‌سپردن به سخن و مشیت الهی هیچ حرف دیگری ندارند. همانطور که شیطان در عالم قدس سؤال می‌کند چرا من که از آتشم، باید بر آدمی سجده کنم که از خاک است؟ این سؤال آنجا چه جایگاهی دارد؟ گویا شیطان هنوز در نسبتی با خداست که در آن نسبت نمی‌تواند امر و اراده الهی را در وجود خود محقق کند بلکه به دنبال یک دلیلی می‌گردد تا آن امر الهی را انجام دهد. اینجاست که بندگی واقعی اتفاق نمی‌افتد. بندگی واقعی آنجاست که تعلق و دل‌سپردنی وجود دارد اما اگر بخواهیم به خاطر دلیلی امر الهی را قبول کنیم، اینجا امر و سخن الهی را قبول نکرده‌ایم بلکه آن دلیل را قبول کردیم و این چیزی است که در نهایت کفر وجودی انسان را آشکار می‌کند و کربلا پیدا شدن دوباره چنین صحنه‌ای در عالم اسلام است. گویا صحنه قرار دادن خلیفه بر روی زمین ، دوباره در کربلا خود را نشان می‌دهد. گویا امام حسین علیه‌السلام در کربلا صحنه‌ای را به مسلمانان نشان می‌دهند که در آن مقام خلیفة‌اللهی انسان که پذیرفتن مشیت و اراده الهی است را به نمایش می‌گذارند. چیزی که در غفلت از غدیر برای اسلام اتفاق افتاد. معنای غدیر و معنای ولایت امیرالؤمنین علیه‌السلام بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله آشکار نشد. متوجه نشدند که ما بعد از پیامبر کسی را می‌خواهیم که در نسبت با مشیت الهی جامعه مسلمانان را اداره کند. در زمان پیامبر صلی‌الله علیه و اله اگر مشکل و مسئله‌ای پیش می‌آمد و به ایشان می‌گفتند، ایشان آنان را دعوت می‌کرد به اینکه در انتظار وحی باشند و خودشان حرف خاصی نمی‌زدند. دعوت می‌کردند در انتظار وحی باشند تا گشایش الهی برای مسلمانان اتفاق بیفتد. بلافاصله بعد از رحلت ایشان وقتی خلیفه اول بر مسند خلافت نشست، گفت کسی تا کنون در بین ما بود که به او وحی می‌شد. به من وحی نمی‌شود و من بر اساس فکر خودم و بر اساس آن چیزی که از قرآن و روایات متوجه می‌شوم، بر شما حکم می‌رانم. گویا حرف معقولی می‌زند اما متوجه نیستیم که عبودیت واقعی که پیامبر آورد، قرار گرفتن در نسبت با مشیت و امر الهی است. جایی که باید منتظر بود که گشایشی از جانب خدا برای ما پیش اید و ما خود را در نسبت با اراده الهی قرار دهیم و عبادات ما را مهیای پذیرفتن مشیت الهی می‌کند. شب عاشورا که حضرت مهلتی می‌گیرند که عبادتی بکنند، گویا آن عبادت برای مهیّا شدن برای پذیرفتن مشیت الهی است که فردا در مصیبت‌هایی که پیش می‌آید، این مسلمان‌ها بتوانند در مقام صبر نسبت با مشیت الهی باشند. ما به نحوی عبادت می‌کنیم که در آن شاید تکالیف خود را درست انجام می‌دهیم اما این تکالیف ما را مهیای پذیرفتن امر و اراده الهی نمی‌کند. لذا آن کفر باقی می‌ماند و در نتیجه دینداری واقعی را که درک مقام خلیفةاللهی است که یگانگی اراده انسان با اراده خداست را نمی‌چشیم. همان چیزی که انسان در آن وسعتی پیدا می‌کند و انسان خود را در وسعت حق می‌یابد. همان چیزی که برای امام حسین علیه‌السلام پیش آمد. امام حسین علیه‌السلام در پذیرفتن آن مشیت الهی به وسعت یک تاریخ و به وسعت یک عهد وسیع الهی در جهان حضور پیدا کرد و یاد ایشان، یاد خداست. با ذکر امام حسین علیه‌السلام ما خدا را به یاد می‌آوریم. کربلا نشان دادن صحنه مقام خلیفةاللهی انسان است و عبور دادن انسان از نوع نگاهی که با مشیت الهی نمی‌تواند کنار بیاید. ادامه دارد...
سلام بر ام البنین های ایران
دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار طالعِ بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر وَه که با خرمنِ مجنونِ دل‌افگار چه کرد ساقیا جامِ مِی‌ام دِه که نگارندهٔ غیب نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد... حافظ
احمد در هر جمعی بود ، این حرف را می‌زد: ((جمهوری اسلامی ، جمهوری تامین دنیای شما نیست ، جمهوری تامین ایمان است. جمهوری امتحان الهی است برای جوان‌ها. مادرها و پدرها ، همسران و همه تا اصحاب الجنه و اصحاب النار از هم متمایز شوند و جبهه بهترین اسباب این سنجش است.)) کتاب "پاییز آمد" - خاطرات فخرالسادات موسوی ، همسر سردار شهید احمد یوسفی
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک موقع هست که مسئله‌ی مدیریت کشور را در این سطح می‌بینیم که من به وظایف‌ام عمل می‌کنم و این مدیریت‌ها و اقدامات را انجام می‌دهم؛ ولی یک موقع هست که مثل اصحاب امام حسین علیه‌السلام به دنبال این هستیم که از ایشان می‌پرسند: «أَ وَفَیتُ؟» آیا وفا کردم؟ یعنی نحوی از رفتن و حضور که راضی نمی‌شود به اینکه این کارم را انجام دادم و تمام شد. چون افق کربلایی در مدنظرش هست، و خودش را در نسبتی با انقلاب می‌بیند که راضی نمی‌شود که آن کاری را که انجام داده است را تمام‌شده ببیند. نهایتاً به دنبال این است که آیا وفا کردم به آن عهد یا نه؟ آیا آن عهدم را در این تاریخ وفا کردم یا نه؟ این یک نسبت دیگر است. شاید بر عهده‌ی همه‌ی ما وظایفی هست و حال کم و زیاد انجام می‌دهیم ، اما آیا یک معنایی از انجام وظیفه و کار در نظر ما آمده است که آن وفای به عهد را در آن طلب کنیم؟ اینکه آقا می‌فرمایند: شهید رییسی خستگی ناپذیربود! راز این در چیست؟ مگر بر اصحاب عاشورا خستگی غلبه می‌کرد؟ چگونه با همه‌ی آن جراحت‌ها تا آخر می‌ایستادند و باز می‌خواستند بایستند؟ و به امام حسین می‌فرمودند: آیا می‌شود که من کشته شوم و دوباره زنده شوم و دوباره کشته شوم و این هزار بار تکرار شود تا من احساس کنم که وفای به عهد کردم؟ آیا می‌شود من این‌گونه حاضر باشم؟ آیا می‌شود که من این نحوه از حضور را پیدا کنم؟
متن کامل 👇 ● آیا وفا کردم؟ ... در شب عاشورا امام سجاد علیه‌السلام مى‏‌فرمایند: پدرم به اصحاب فرمود: «فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لا خَیْراً مِنْ‏ أَصْحَابِی‏ وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْراً. ً أَلَا وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ.» من اصحابى باوفاتر و نيكوتر از اصحاب خودم سراغ ندارم اهل بيتى از اهل بيت خودم نيكوكارتر و با عاطفه‏تر نمى‏بينم. خدا از طرف من جزاى خير به شما عطا فرمايد. آگاه باشيد كه من گمان نمی كنم اين گروه يك روز مرا يارى نمايند. آگاه باشيد كه من به شما اجازه دادم، عموما آزاد هستيد برويد. از طرف من بيعت و مانعى براى شما نيست. ‏و فرمودند: این قوم [سپاه عمر بن سعد] مرا مى‏‌طلبند و اگر به من دست یابند، از تعقیب دیگران صرف نظر مى‌‏کنند. ابتدا حضرت عباس علیه‌السلام سخن را آغاز کردند و عرض کردند: چرا این کار را بکنیم؟ آیا براى این‌که بعد از تو باقى بمانیم؟! «نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَدا» سخن اصحاب در آن شب چنین بود: به خدا هرگز چنین نخواهیم کرد و جان‌ها و اموال خاندان خود را فدای شما خواهیم نمود و همراه شما می‌جنگیم تا با سرنوشت شما شریک شویم. زشت باد بر زندگى بعد از شما. سپس مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا اگر تو را تنها بگذاریم، در اداء حق تو در نزد خدا عذرى داریم؟ اما به خدا قسم از تو جدا نمى ‌شوم تا آنکه نیزه‌‌ام را در سینه‌‌هایشان بشکنم و مادامی که قبضه شمشیرم در دستم باشد، با آن می‌جنگم و اگر سلاحى نداشته باشم، با سنگ آنها را مى‌‌زنم تا آنکه با تو بمیرم. سعید بن عبد الله حنفى عرض کرد: به خدا قسم تو را رها نخواهم کرد، به خدا قسم اگر بدانم که کشته مى‌‌شوم، سپس زنده مى‌‌شوم، سپس زنده سوزانده مى‌شوم سپس تکه تکه مى‌‌شوم و هفتاد مرتبه با من چنین شود، باز هرگز از شما جدا نمى‌‌شوم. سپس زهير بن قين برخاست و گفت: به خدا قسم اى پسر پيغمبر دوست دارم كه من كشته شوم، سپس زنده شوم و هزار بار اين عمل تكرار شود ولى خداى تعالى كشته‌شدن را از جان تو و جان اين جوانان كه برادران و فرزندان و خاندان تواند باز گيرد. و جمعى ديگر از ياران آن حضرت به همين مضامين سخن گفتند و عرض كردند جان‌هاى ما به فدايت؛ ما دست‌ها و صورت‌هاى خود را سپر بلاى تو خواهيم كرد كه اگر در پيش روى تو كشته شويم، به عهدى كه با پروردگار خود بسته‏ايم وفادار بوده و وظيفه‏اى كه به عهده داريم، انجام داده باشيم. راستی راز وفاداری این اصحاب به‌خصوص حضرت اباالفضل علیه‌السلام نسبت به امام حسین علیه‌السلام در چیست؟» اینکه یاران حضرت احساس می‌کردند اگر امام حسین علیه‌السلام را رها کنند و بروند، دیگر هیچ نیستند، یعنی هرچند زندگی به ظاهر هست اما دیگر خودی ندارند ، و همچنین احساس می‌کردند وجودشان فقط در نسبت با این عهدی است که با امام حسین علیه‌السلام بستند و خودشان را در معنایی جز این حضور نمی دیدند ، این نگاه همان معنای حضور تاریخی است. یک وقت کربلا را اینطور می‌بینیم که یک امامی هست که مورد آزار قرار گرفته و ما می‌خواهیم به او کمک کنیم و نگاه دیگر اینطور است که می‌گوییم ما اصلاً وجودی و بودنی غیر از در نسبت با امام حسین علیه‌السلام نداریم. یعنی ما اصلاً نمی‌توانیم غیر از در بودن با امام حسین باشیم. این نحوه از نسبت شاید گمشده‌ی انسان امروز است. انسان امروز وجود و بودن خودش را فراموش می‌کند و به یک زندگی که منافعش را تأمین کند، می‌چسبد. این همان سست‌عهدی و بی‌تاریخی است. آنجایی است که دیگر هیچ چیزی معنا ندارد. حال می‌گوییم آیا در نسبت با کربلا می‌شود خودمان را در یک عهدی بیابیم؟ آیا می‌توانیم از این نسبت پوچی که با جهان داریم، آزاد شویم و یک عهدی در وجود ما پیش بیاید؟
ما با درک کربلا در انتظار یک نحوه بودنی هستیم که با انقلاب اسلامی، آن نحوه بودن به ما داده شده است. انقلاب اسلامی صحنه‌ی تجدید عهد با کربلاست و آن کاری که امام خمینی کردند، این بود که توانستند صحنه‌ی کربلایی تاریخ امروز را به نمایش در بیاورند و مسیری را پیش بردند که ما امروز اگر بخواهیم آن حیات واقعی و تاریخی خودمان را که در این روضه‌ها طلب می‌کنیم، آن را باید با حضور در صحنه هایی که با انقلاب اسلامی پیش می‌آید پیدا کنیم. مانند راهی که شهید رئیسی با زندگی و شهادتشان پیمود... یک موقع هست که مسئله‌ی مدیریت کشور را در این سطح می‌بینیم که من به وظایفم عمل می‌کنم و این مدیریت‌ها و اقدامات را انجام می‌دهم؛ ولی یک موقع هست که مثل اصحاب امام حسین علیه‌السلام به دنبال این هستیم که از ایشان می‌پرسند: «أَ وَفَیتُ؟» آیا وفا کردم؟ یعنی نحوی از رفتن و حضور که راضی نمی‌شود به اینکه این کارم را انجام دادم و تمام شد. چون افق کربلایی در مدنظرش هست، و خودش را در نسبتی با انقلاب می‌بیند که راضی نمی‌شود که آن کاری را که انجام داده است را تمام‌شده ببیند. نهایتاً به دنبال این است که آیا وفا کردم به آن عهد یا نه؟ آیا آن عهدم را در این تاریخ وفا کردم یا نه؟ این یک نسبت دیگر است. شاید بر عهده‌ی همه‌ی ما وظایفی هست و حال کم و زیاد انجام می‌دهیم ، اما آیا یک معنایی از انجام وظیفه و کار در نظر ما آمده است که آن وفای به عهد را در آن طلب کنیم؟ اینکه رهبری می‌فرمایند: شهید رییسی خستگی ناپذیربود! راز این در چیست؟ مگر بر اصحاب عاشورا خستگی غلبه می‌کرد؟ چگونه با همه‌ی آن جراحت‌ها تا آخر می‌ایستادند و باز می‌خواستند بایستند؟ و به امام حسین می‌فرمودند: آیا می‌شود که من کشته شوم و دوباره زنده شوم و دوباره کشته شوم و این هزار بار تکرار شود تا من احساس کنم که وفای به عهد کردم؟ آیا می‌شود من این‌گونه حاضر باشم؟ آیا می‌شود که من این نحوه از حضور را پیدا کنم؟ با این نحوه درکی که از کربلا می‌توانیم پیدا کنیم، یک حسی و یک نحوه فهمی ایجاد می‌شود که راضی نمی‌شود به آن کاری که انجام داده است. چون هنوز نگران آن وفای به عهد است. نگران این است که آیا او قبول کرده است یا نه؟ نگران این است که آیا آن امر را به نتیجه رسانده‌ام؟ ما امروز در یک بی‌تاریخی هستیم و به همین دلیل است که امروز یک‌سری وظایف ظاهری به عهده‌ی ماست. از وظایف فردی مثل نماز خواندن تا کارهایی که نسبت به مردم داریم، در همه‌ی آن‌ها محاسبه می‌کنیم و می‌گوییم که وظیفه‌ی خود را انجام دادیم و نهایتاً چند وظیفه را هم انجام ندادیم و خدایا ببخش. ولی هنوز برای ما این معنا مطرح نیست که آیا در این نماز وفای به عهد کردم؟ آیا در این کاری که به عهده‌ام بود، آیا وفای به عهد کردم؟ این همان بی‌تاریخی است. کارهایی را انجام می‌دهیم ولی هنوز دغدغه‌ی اینکه وفای به عهدی اتفاق افتاده باشد را نداریم، چون اصلا عهدی نداریم و در عهدی نیستیم . اگر آن را پیدا کنیم ، آن‌وقت تازه با آن وفای به عهد است که معنای حقیقی زندگی برای ما روشن می‌شود. در غیر این صورت که همان زندگی عادی است که ما داریم که همه خیالمان راحت است که داریم یک سری کارهایی را انجام می‌دهیم ، اما نمی‌فهمیم که چرا این زندگی هیچ طعمی ندارد و چرا هیچ احساس حیاتی در آن نیست. زیرا آن بی‌تاریخی غلبه دارد و مجال چشیدن زندگی را به ما نمی‌دهد. در طلب کربلا یک درکی برای ما پیش می‌آید که گویا مسئله‌ی اصلی آن وفای به عهد است. آیا می‌توانیم در آن عهد خودمان را حاضر کنیم؟ نشانه‌ی آن حضور تاریخی این است که انگار نمی‌توان به آن کاری که داریم انجام می‌دهیم، راضی شویم. نشانه‌اش این است که انگار دنبال یک عهد قلبی هستیم که آیا شد؟ آیا توانستم آن کار را انجام دهم؟ آیا وفا کردم؟ «أَ وَفَیتُ؟»...