✨🌷 باسمه تعالی 🌷✨
💠⚜ زاویه دید⚜💠
صبح بود و آقای جلالی داشت میرفت سر کار.
در را باز کرد و به کوچه قدم گذاشت.
چهرهاش هیچ حسی را در خود نداشت؛ 😐 مثل صفحهی سفیدی که منتظر است رویش چیزی بنویسند.
به محض اینکه چشمش را بالا آورد، آن اتّفاق افتاد. تکلیف آن صفحهی سفید روشن شد و اخم غلیظی رویش نقش بست! 😠
در ادامه، لبها بهپیوست ابروها به حرکت درآمدند 😖☹️ و غرغر را شروع کردند:
نگا کن حالا! بنّایی شروع کرده! همینو کم داشتیم! کوچه رو به چه وضعی درآورده! این بچههای شرّ همسایه 👧🏻👶🏻 هم که منتظرن یه کپّه ماسه یه جا ببینن، شیرجه بزنن روش و پخش و پلاش کنن!
یادم باشه ظهر که برگشتم، برم در خونهشون بهشون بگم که حواست رو جمع کن بنّایی کردنت باعث آزار ما همسایهها نشه! 😤
💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠
نیم ساعت بعد، خانم رحیمی از منزل کناری بیرون آمد برای خرید صبحگاهی.
چهرهاش با همان لبخند همیشگیِ حاضر و آماده، نقّاشی شده بود. 😊
به محض اینکه چشمش را بالا آورد، آن اتّفاق افتاد:
لبخندش جان گرفت و پررنگتر شد و در ادامه، 😃 لبهای به لبخند کشآمده، به حرکتی تازه درآمدند و تحلیل و برنامهریزی کردند:
اینجا رو نگا کن! ☺️ خدا رو شکر بالاخره دست و بالشون باز شد. بالاخره تونستن شروع کنن به تعمیرات خونهشون! چقدر خوب! حتماً منیره خانوم الان خیلی خوشحاله!
اوه! اوه! بچّهها 👧🏻👶🏻 رو بگو چه جشنی گرفتن! معلومه که حسابی با این ماسهها بازی کردن و بهشون خوش گذشته!
یادم باشه وقتی برگشتم، برم خونهشون به منیره خانوم بگم توی این اوضاع خاک و خُلیِ خونه و بودن کارگرا، بیاد پیش ما بمونه.
بعدشم بگم با هم کمک کنیم ماسههایی رو که تا وسط کوچه اومده جمع کنیم و دورش آجر بچینیم که باز پخش نشن. برای بچّهها هم چندتا سطل و بیلچه بخرم بذارم اینجا که راحتتر بازی کنن.
#روزمان_را_خودمان_میسازیم
#همسایگی
#مهربانی_هست
✍ #طهورا_فاکر
🔗 #منگنهچی
http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
✨🌷 باسمه تعالی 🌷✨
💠⚜ زاویه دید⚜💠
صبح بود و آقای جلالی داشت میرفت سر کار.
در را باز کرد و به کوچه قدم گذاشت.
چهرهاش هیچ حسی را در خود نداشت؛ 😐 مثل صفحهی سفیدی که منتظر است رویش چیزی بنویسند.
به محض اینکه چشمش را بالا آورد، آن اتّفاق افتاد. تکلیف آن صفحهی سفید روشن شد و اخم غلیظی رویش نقش بست! 😠
در ادامه، لبها بهپیوست ابروها به حرکت درآمدند 😖☹️ و غرغر را شروع کردند:
نگا کن حالا! بنّایی شروع کرده! همینو کم داشتیم! کوچه رو به چه وضعی درآورده! این بچههای شرّ همسایه 👧🏻👶🏻 هم که منتظرن یه کپّه ماسه یه جا ببینن، شیرجه بزنن روش و پخش و پلاش کنن!
یادم باشه ظهر که برگشتم، برم در خونهشون بهشون بگم که حواست رو جمع کن بنّایی کردنت باعث آزار ما همسایهها نشه! 😤
💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠
نیم ساعت بعد، خانم رحیمی از منزل کناری بیرون آمد برای خرید صبحگاهی.
چهرهاش با همان لبخند همیشگیِ حاضر و آماده، نقّاشی شده بود. 😊
به محض اینکه چشمش را بالا آورد، آن اتّفاق افتاد:
لبخندش جان گرفت و پررنگتر شد و در ادامه، 😃 لبهای به لبخند کشآمده، به حرکتی تازه درآمدند و تحلیل و برنامهریزی کردند:
اینجا رو نگا کن! ☺️ خدا رو شکر بالاخره دست و بالشون باز شد. بالاخره تونستن شروع کنن به تعمیرات خونهشون! چقدر خوب! حتماً منیره خانوم الان خیلی خوشحاله!
اوه! اوه! بچّهها 👧🏻👶🏻 رو بگو چه جشنی گرفتن! معلومه که حسابی با این ماسهها بازی کردن و بهشون خوش گذشته!
یادم باشه وقتی برگشتم، برم خونهشون به منیره خانوم بگم توی این اوضاع خاک و خُلیِ خونه و بودن کارگرا، بیاد پیش ما بمونه.
بعدشم بگم با هم کمک کنیم ماسههایی رو که تا وسط کوچه اومده جمع کنیم و دورش آجر بچینیم که باز پخش نشن. برای بچّهها هم چندتا سطل و بیلچه بخرم بذارم اینجا که راحتتر بازی کنن.
#روزمان_را_خودمان_میسازیم
#همسایگی
#مهربانی_هست
✍ #طهورا_فاکر
🔗 #منگنهچی
http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495