eitaa logo
منگنه‌چی
4.6هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
86 فایل
درباره‌ی منگنه‌چی @mangenechi_ma تبلیغات و تبادل با منگنه‌چی @mangenechi_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌷 باسمه تعالی 🌷✨ 💠⚜ زاویه دید⚜💠 صبح بود و آقای جلالی داشت میرفت سر کار. در را باز کرد و به کوچه قدم گذاشت. چهره‌اش هیچ حسی را در خود نداشت؛ 😐 مثل صفحه‌ی سفیدی که منتظر است رویش چیزی بنویسند. به محض اینکه چشمش را بالا آورد، آن اتّفاق افتاد. تکلیف آن صفحه‌ی سفید روشن شد و اخم غلیظی رویش نقش بست! 😠 در ادامه، لبها به‌پیوست ابروها به حرکت درآمدند 😖☹️ و غرغر را شروع کردند: نگا کن حالا! بنّایی شروع کرده! همینو کم داشتیم! کوچه رو به چه وضعی درآورده! این بچه‌های شرّ همسایه 👧🏻👶🏻 هم که منتظرن یه کپّه ماسه یه جا ببینن، شیرجه بزنن روش و پخش و پلاش کنن! یادم باشه ظهر که برگشتم، برم در خونه‌شون بهشون بگم که حواست رو جمع کن بنّایی کردنت باعث آزار ما همسایه‌ها نشه! 😤 💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠 نیم ساعت بعد، خانم رحیمی از منزل کناری بیرون آمد برای خرید صبحگاهی. چهره‌اش با همان لبخند همیشگیِ حاضر و آماده، نقّاشی شده بود. 😊 به محض اینکه چشمش را بالا آورد، آن اتّفاق افتاد: لبخندش جان گرفت و پررنگتر شد و در ادامه، 😃 لبهای به لبخند کش‌آمده، به حرکتی تازه درآمدند و تحلیل و برنامه‌ریزی کردند: اینجا رو نگا کن! ☺️ خدا رو شکر بالاخره دست و بالشون باز شد. بالاخره تونستن شروع کنن به تعمیرات خونه‌شون! چقدر خوب! حتماً منیره خانوم الان خیلی خوشحاله! اوه! اوه! بچّه‌ها 👧🏻👶🏻 رو بگو چه جشنی گرفتن! معلومه که حسابی با این ماسه‌ها بازی کردن و بهشون خوش گذشته! یادم باشه وقتی برگشتم، برم خونه‌شون به منیره خانوم بگم توی این اوضاع خاک و خُلیِ خونه و بودن کارگرا، بیاد پیش ما بمونه. بعدشم بگم با هم کمک کنیم ماسه‌هایی رو که تا وسط کوچه اومده جمع کنیم و دورش آجر بچینیم که باز پخش نشن. برای بچّه‌ها هم چندتا سطل و بیلچه بخرم بذارم اینجا که راحتتر بازی کنن. 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
✨🌷 باسمه تعالی 🌷✨ 💠⚜ زاویه دید⚜💠 صبح بود و آقای جلالی داشت میرفت سر کار. در را باز کرد و به کوچه قدم گذاشت. چهره‌اش هیچ حسی را در خود نداشت؛ 😐 مثل صفحه‌ی سفیدی که منتظر است رویش چیزی بنویسند. به محض اینکه چشمش را بالا آورد، آن اتّفاق افتاد. تکلیف آن صفحه‌ی سفید روشن شد و اخم غلیظی رویش نقش بست! 😠 در ادامه، لبها به‌پیوست ابروها به حرکت درآمدند 😖☹️ و غرغر را شروع کردند: نگا کن حالا! بنّایی شروع کرده! همینو کم داشتیم! کوچه رو به چه وضعی درآورده! این بچه‌های شرّ همسایه 👧🏻👶🏻 هم که منتظرن یه کپّه ماسه یه جا ببینن، شیرجه بزنن روش و پخش و پلاش کنن! یادم باشه ظهر که برگشتم، برم در خونه‌شون بهشون بگم که حواست رو جمع کن بنّایی کردنت باعث آزار ما همسایه‌ها نشه! 😤 💠⚜💠⚜💠⚜💠⚜💠 نیم ساعت بعد، خانم رحیمی از منزل کناری بیرون آمد برای خرید صبحگاهی. چهره‌اش با همان لبخند همیشگیِ حاضر و آماده، نقّاشی شده بود. 😊 به محض اینکه چشمش را بالا آورد، آن اتّفاق افتاد: لبخندش جان گرفت و پررنگتر شد و در ادامه، 😃 لبهای به لبخند کش‌آمده، به حرکتی تازه درآمدند و تحلیل و برنامه‌ریزی کردند: اینجا رو نگا کن! ☺️ خدا رو شکر بالاخره دست و بالشون باز شد. بالاخره تونستن شروع کنن به تعمیرات خونه‌شون! چقدر خوب! حتماً منیره خانوم الان خیلی خوشحاله! اوه! اوه! بچّه‌ها 👧🏻👶🏻 رو بگو چه جشنی گرفتن! معلومه که حسابی با این ماسه‌ها بازی کردن و بهشون خوش گذشته! یادم باشه وقتی برگشتم، برم خونه‌شون به منیره خانوم بگم توی این اوضاع خاک و خُلیِ خونه و بودن کارگرا، بیاد پیش ما بمونه. بعدشم بگم با هم کمک کنیم ماسه‌هایی رو که تا وسط کوچه اومده جمع کنیم و دورش آجر بچینیم که باز پخش نشن. برای بچّه‌ها هم چندتا سطل و بیلچه بخرم بذارم اینجا که راحتتر بازی کنن. 🔗 http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495