eitaa logo
کانال احمد مبلغی
800 دنبال‌کننده
368 عکس
121 ویدیو
30 فایل
روش شناسی
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ عبادتی که در آن، دل با خدا نیست ایمان، واژه‌ای نیست که در حاشیه‌ی کتاب‌ها بخوابد، یا خطی بر تخته‌ی ذهن که با اولین باران فراموشی پاک شود؛ ایمان، صدایی‌ست از درون، نجواگر و نجیب، که نه از راه گوش، بل از راه جان شنیده می‌شود. قطره‌ای‌ست از آسمان معنا که در کوزه‌ی دل می‌چکد، نسیمی‌ست که از سحرگاه فطرت می‌وزد، و درون را بیدار می‌کند، بی‌آن‌که غوغا به‌پا کند. ایمان، سفر است، نه صرفِ خبر؛ دل‌سپاری‌ست، نه فقط دانایی. و وای اگر دل، در این سفر، تنها نباشد؛ وای اگر نام دیگری، جز خدا، همراه دل باشد... ریا، آغازی بی‌صداست. سایه‌ای‌ست که آرام، بر دیوار دل می‌خزد؛ مهی‌ست که از روزنه‌های نادیده وارد می‌شود. در را نمی‌کوبد، اما خانه را از آنِ خود می‌کند. پرده‌ای‌ست نازک، اما تیره؛ چون بر دل افتد، رونق می‌گیرد، جان می‌میرد، و ایمان، رنگ می‌بازد. و آن‌چه می‌ماند، شبحی‌ست از ایمان؛ بی‌جلوه، بی‌طپش، بی‌پرواز... چون پرنده‌ای‌ست که در قفس تصویر افتاده باشد: بال دارد، اما خیال؛ چشم دارد، اما بی‌رویا. خداوند در حدیثی قدسی فرمود: «أنا خيرُ شريك؛ من أشرَكَ معي غيري في عملٍ عمِله، لم أَقبَله إلّا ما كان لي خالِصاً» من بهترین شریکم؛ اگر در عملی، غیر مرا شریک سازند، آن عمل را نمی‌پذیرم، مگر آن‌که خالص از آنِ من باشد. و این، تمام حکایت دل است. دل، اگر مأوای غیر شود، دیگر محراب نیست. آینه‌ای‌ست که چند رخ در آن افتاده؛ و هیچ رخِ خدایی، در آن نمی‌درخشد. عمل، اگر برای خدا نباشد، بازمی‌گردد؛ اما نه به سوی آسمان، که به سوی همان دیده‌ی تحسین‌گر، همان نگاه، همان لبخند، همان تماشا. و این است بزرگ‌ترین زیان: خسارتِ عبادت، در معامله‌ای با غیر خدا. ریا، تنها شرک نیست؛ نفاق است، اما پوشیده. دل، ظاهرِ بندگی دارد، اما عطر حضور خدا از آن نمی‌تراود. دست، در طاعت است، اما چشم، در کمین تحسین. زبان، می‌گوید «یا الله»، اما گوش، منتظر «آفرین» است. چنین کسی، در نیمه‌راه است؛ نه در صف مؤمنان، نه در دل کافران. ایستاده در مرزی مبهم، در خانه‌ای بی‌صاحب، در میانه‌ی نوری که نیست، و ظلمتی که نیامده است. و در پایان، دلش نه از آنِ خداست، نه از آنِ خویش. چه نیکوست آن دلِ خالی؛ آن خانه‌ی کوچکِ بی‌فرش و بی‌نقش، که تنها یک نام، بی‌قلم و بی‌حبر، بی‌صدا و بی‌زبان، بر دیوارش نشسته: خدا. شیطان، آن تاجر کهنه‌کار و زیرک، در بازار دین‌داری ظاهری ما، بیشترین سرمایه را گذاشته است. او، دل‌های ما را خوب می‌شناسد: دل‌هایی که سودای بهشت جسمانی دارند، نه شوق لقای رحمانی. دل‌هایی که حسنات را به کاشی‌های عمارت آخرت بدل می‌کنند، و گمان می‌برند که با عبادت، آسمان را فتح کرده‌اند. اما نمی‌دانند که آجرهایی که بر دیوار طاعت می‌نهند، آغشته به ریاست؛ و آن‌چه می‌سازند، قصر نیست، قفس است. ما در حال صعودیم، اما نردبان‌مان را شیطان، بر دیوار جهنم گذاشته است. درخت ریا، در زمین عبادت ما کاشته شده، و از آبِ نیت‌های مشوب سیراب می‌شود. رشد می‌کند، شاخ و برگ می‌زند، و سرانجام، ثمره‌اش آتشی‌ست که آن‌چه ساخته‌ایم را خاکستر می‌کند. امام خمینی، آن دیده‌بان باطن، در این‌باره سخنی به این مضمون دارد، می فرماید: «نوع مردم داراى بهشت جسمانى اعمالى هستند... شيطان از همين راه وارد شده، ريشه ريا و سالوس را در اعمال آنها آبيارى مى‌كند، تا حسنات‌شان را مبدل به سيئات سازد، و آنان را از راه مناسک و عبادات به جهنم دركات دراندازد...» آری، آن‌چه با نماز و دعا خواستیم آباد کنیم، همان‌هاست که خرابه‌ی جان‌مان شد. این است تلخ‌ترین حقیقت بندگی: آن‌که در حال عبادت است، اما در مسیر تباهی گام می‌زند. آن‌که «الله‌اکبر» می‌گوید، اما در باطن، دیگری را بزرگ می‌دارد. آن‌که در محراب ایستاده، اما رو به غیر دارد. و چه بسیار آنان که کم نماز می‌خوانند، اما دل‌شان خالص است؛ و چه بسیار آنان که بسیار می‌خوانند، اما با شیطان هم‌صف‌اند؛ آنان که شیطان را به مسجد آوردند، بی‌آن‌که بدانند. پس نیکوست که انسان، پیش از آن‌که «الله‌اکبر» بگوید، دل را بپرسد: برای که برخاسته‌ای؟ اگر پاسخ، خالص بود، برخیز. و اگر نه، خاموشی، از طاعتی که آلوده است، برتر است.
💥 روش‌شناسی اندیشه‌ورزی آقا ضیاء عراقی در علم اصول در سپهر دانش اصول، محقق عراقی را از افلاک سه‌گانه این علم به شمار می‌آورند. بسیاری از پژوهندگان بر این باورند که وی صاحب مکتبی اصولی است با روش‌ورزیِ ویژه که شناسایی آن، از ضروریات دستِ نخست این دانشِ بنیادین به شمار می‌رود. سخن آنجاست که متأسفانه، مکتب‌شناسیِ اصولی به معنای حقیقیِ کلمه، و طبعاً بازشناسیِ مکتبِ آن اصولیِ فرزانه، آن‌گونه که شایسته‌ی قامت رفیع دانش اصول و ژرفای اجتهاد است، شکل نپذیرفته است. آنچه در این سطور ارائه می‌گردد، اشاره‌ای است گذرا به پارهای از زنجیره‌های روشی آن مکتب گرانسنگ. گرچه این نگره بر محور مکتب عراقی می‌چرخد، اما چارچوب مفهومی آن قابلیت تسری به شناخت هر مکتب اصولیِ دیگری را داراست و می‌تواند الگویی برای واکاوی روش‌شناختی جریان‌های فکریِ این علم باشد. بدیهی است که پویش این عرصه، طلبِ ژرف‌اندیشی افزون‌تر، پی‌گیری مستمر، و گفتمان‌سازی علمیِ گسترده‌تری دارد. با این حال، آنچه پیش‌روی اهل نظر نهاده می‌شود، چهارچوبی برای نگرش و شالوده‌ای برای آغازِ این راهِ معرفتی است. روش آقا ضیاء در اندیشه‌ورزی اصولی را می‌توان دست کم در چهار محور اصلی جای داد: 🔶 ۱. تحلیل مفهومی و فلسفیِ معنا در مرکز دستگاه فکری آقا ضیاء، تحلیل مفاهیم اصولی با دقت‌های فلسفی-مفهومی قرار دارد. عناصر کلیدی این محور عبارت‌اند از: الف. تحلیل مفهومی دقیق وی مفاهیم را به اجزای بنیادین‌شان می‌کاود و با کنار زدن کاربردهای پراکنده، به ساختار معنایی آن‌ها می‌رسد. مثلاً در تبیین ماده «أمر»، با تفکیک میان معانی جامد و مشتق، بنیان‌های زبانی و مفهومی آن را روشن می‌سازد. ب. تمایز بین مفهوم، مصداق و منشأ انتزاع آقا ضیاء با دقت بسیار، بین ماهیت مفهومی یک واژه، مصادیق خارجی آن، و منشأ انتزاع مفهوم (یعنی واقعیتی که مفهوم از آن گرفته شده) فرق می‌گذارد. این تفکیک، سنگ بنای تفکر فلسفی-اصولی اوست و مانع از خلط‌های بسیاری در فهم الفاظ می‌شود. ج. تمایز بین مقام ثبوت و مقام اثبات تمایز بین مقام ثبوت و اثبات در واقع:، یک ابزار فلسفی – تحلیلی برای تبیین مفاهیم است؛ و یکی از زیرمجموعه‌ی تحلیل مفهومی – فلسفی یا روش‌های کشف معنا به حساب می‌آید. تمایز ثبوت و اثبات، نوعی تمایز معرفتی-هستی‌شناختی است و اغلب در تحلیل‌های فلسفی مفاهیم کاربرد دارد؛ مرحوم آقا ضیا مثل بسیاری از اصولیان از این عنصر روشی بهره جسته است هرچند که بین اصولیان بهره گیرنده از این روش در چگونگی بهره‌گیری از آن تفاوت به چشم می‌آید. او در موارد متعدد، به تمایز میان آنچه در واقعیت هست (مقام ثبوت) و آنچه در گفتار و دلالت‌ها ظهور دارد (مقام اثبات) توجه دارد. این تمایز، به او امکان می‌دهد که مثلاً در مبحث طلب، تفاوت میان «طلب واقعی» و «ظهور در طلب» را تحلیل کند و نشان دهد که استعمال لفظ، لزوماً متوقف بر تحقق خارجی معنا نیست. د. منشأ انتزاع به‌مثابه ابزار تحلیل او در بررسی مفاهیمی چون «أمر» نشان می‌دهد که معنای «طلب» منشأ انتزاع مفهوم است، نه خودِ مفهوم. هـ. تقسیم‌سازی مفهومی او برای فهم بهتر مفاهیم، آن‌ها را به اقسام دقیق تقسیم می‌کند، مثلا در مبحث امر، از این روش بهره‌گیری می‌نماید (مثل «أمر» به معنای جامد و مشتق)، و از این طریق، شبکه‌ای مفهومی می‌سازد که در آن هر اصطلاح جای خود را دارد و از دیگران تمایز می‌یابد. 🔶 ۲. قواعد تحلیل‌های زبان‌شناختی و استعمالی آقا ضیاء در تحلیل‌های خود به قواعد دقیق زبانی نیز وفادار است؛ اما نه با اتکا به ظواهر، بلکه با تعمقی عقلی در کارکرد زبان: الف. تفکیک وضع، استعمال و تحقق او تصریح می‌کند که وضع (قرار دادن لفظ برای معنا)، استعمال (استفاده از لفظ در معنایی خاص) و تحقق خارجی معنا (وجود واقعی آن معنا) سه حوزه‌ی جدا از هم‌اند. این تفکیک، اساس فهم درست از استعمالات اصولی است. ب. تحلیل صرفی و نحوی در بحث «أمر»، تفاوت میان حالت جامد (مفرد جمع‌پذیر: «أمور») و مشتق (اسم یا فعل: «أوامر») را بر پایه‌ی صرف عربی بیان می‌کند و از این طریق، معنای دقیق‌تری به‌دست می‌دهد. وي در عین حال، گاه به شکستن اصطلاحات رایج: فهم سطحی یا قرض‌گرفته‌شده از اصطلاحات دانش‌های هم افق روی می‌آورد مثلاً در تعریف مطلق که در آن دو واژه جنس و شیاع به کار برده شده است، این دو واژه «جنس» و «شیاع» را به چالش می‌کشد و مخاطب را به جای تکیه بر تعاریف ظاهری منطق یا نحو، به تعمق در مبانی مفهومی وامیدارد. بدین وسیله او به صورت برجسته در موارد متعدد از تعاریف مرسوم رشته‌های دیگر (منطق، نحو) فراتر رفته و مفهومی ویژه را برای حل مسائل حوزه اصول، پدید می‌آورد. ج. بهره‌گیری از قواعد لغت
در تحلیل معانی متعدد الفاظ، همانند بسیاری از اصولیان به قواعد اشتقاق، اشتراک، و وحدت و کثرت معنا توجه دارد. مثلاً در بحث «اشتراک لفظی»، نشان می‌دهد که یک لفظ ممکن است با وضع متعدد، دارای معانی مختلف باشد و این امر با قواعد وضع منافات ندارد. 🔶 ۳. روش‌های کشف و داوری مفاهیم آقا ضیاء برای رسیدن به معنا، صرفاً به قواعد زبانی بسنده نمی‌کند، بلکه از روش‌های معرفتی و عقلانی استفاده می‌کند: الف. رجوع به وجدان زبانی (تجربه‌ی عرفی) در اثبات اشتراک لفظی، به‌جای استدلال خشک، به «وجدان زبانی» مراجعه می‌کند و می‌گوید: ما این را در زبان خود با وجدان می‌بینیم. ب. استقراء مفهومی در مواردی مانند شناسایی مصادیق معانی لفظی، از استقراء بهره می‌گیرد تا نشان دهد که فلان معنا، در زبان، منحصر به یک استعمال نیست. ج. دفع توهمات و تنقیح مفاهیم او به‌جای ورود سریع به نتیجه، ابتدا اشکالات و توهمات رایج را فهرست و تحلیل می‌کند (مثلاً توهمِ منافات اشتراک با حقیقت وضع یا ارجاع همه معانی به یک جامع). این رویکرد، مدل تفکر انتقادی و تحلیلی را آشکار می‌سازد. د. تحلیل عقلی – منطقی در مواردی که اشتباهات ناشی از خلط یا افراط در تعمیم پیش می‌آید، با تحلیل‌های عقلانی و منطقی، آن‌ها را رد می‌کند؛ مثلاً تمایز میان طلب واقعی و طلب ظاهری را با تحلیل دقیق حل می‌نماید. 🔶 ۴. اصول کلان اندیشه‌ورزی در نهایت، فراتر از روش‌های خاص، آقا ضیاء بر پایه‌ی اصولی بنیادین می‌اندیشد: الف. خودبسندگی مفهومی مفاهیم را درون‌زا و در چهارچوب زبان اصولی تحلیل می‌کند؛ نه با ارجاع به نظام‌های فکری بیرونی یا فلسفه‌های وارداتی. رویکرد او در نگاه عمومی به‌عنوان حرکتی به سمت ظریف‌نگری بیشتر، عمق علمی، ارتباط مسئله‌محور و نمایش روشن تأثیر تمایزات نظری بر فهم عملی نمود می‌یابد. این روش، گفتمان را از صرف طبقه‌بندی اصطلاحی فراتر برده و به تحلیلی پویا از معنا و پیامدهای آن در فهم زبان و تکلیف تبدیل می‌کند. ب. دقت تحلیلی و مرزگذاری مفاهیم او همواره به تفکیک مفاهیم نزدیک به هم می‌پردازد و از خلط بین آن‌ها به‌شدت پرهیز دارد. ج. پالایش مفاهیم از خلط‌ها و شوائب از توجیهات تکلف‌آمیز فاصله می‌گیرد و تلاش دارد تا مفاهیم اصولی را در نهایت وضوح و خلوص به‌دست دهد. د. حرکت از ظاهر الفاظ به ماهیت مفاهیم از واژه‌شناسی عبور می‌کند و با نفوذ به لایه‌ی معنایی – هستی‌شناختی مفاهیم، به چیستی آن‌ها می‌پردازد. ✅ جمع‌بندی نهایی روش آقا ضیاء عراقی در علم اصول، ترکیبی است از دقت فلسفی، تحلیل مفهومی، شناخت زبان‌شناختی و تعقل منطقی. او با تلفیق این عناصر، دستگاهی روشى برای فهم اندیشیدن در دانش اصول فقه بنا می‌نهد. او می‌اندیشد؛ نه با استناد سریع به ظاهر واژه، نه با تکیه‌ی صرف بر قواعد لفظی، بلکه با نفوذ در لایه‌های پنهان معنا، با پالایش عقلانی و تحلیل‌های انتزاعی، و با پاسداشت زبان، به مثابه آینه‌ی تفکر اصولی.
سه سیاق مترابط و معنادار و معنا بخش در آیاتی از سوره معارج https://iqna.ir/fa/news/4296707
يكم. فوائد بحث و بررسی نظریه مؤشرات ( شاخصه‌ها) ۱. ظهور در قامت نظریه‌ اى مهم در حوزه ثابت و متغیر: نظریه شاخصه‌ها، در قامت یک نظریه‌ی استوار در حوزه ثابت و تغیر ظاهر مى شود. می‌کوشد فقه را در حوزه تحولات زمانه از قفس جمود از یک طرف و از گردابِ بی‌ضابطه‌ی تغیّر از طرف دیگر خارج سازد؛ بلکه مسیری را بگشاید که در آن، «ثبات» حُسن تدبیر باشد و «تغییر» صواب تفقّه. ۲. جان‌بخشی به نصوص: در پرتو شاخصه‌ها، بخش‌هایی از متون، از سکونِ کلمات به حیاتِ معنا برمی‌خیزند؛ حروف نصوص شرعی، نبض می‌گیرند و واژگان، به ضرباهنگ نیازهای انسان معاصر، تپیدن می‌آغازند. نصوص، شریان‌هایی در اندام زمان می‌گردند؛ تا وحی، نه فقط تلاوت شود، که زیسته گردد. ۳. گشودن دروازه‌ی غایات و اهداف شریعت به روی فقه: شاخصه‌ها، دروازه‌ای‌اند به سوی قلمرو مقاصد، برای قرائتی زمان‌شناسانه و زبان‌فهمانه از حکم. در این منظر، مقاصد، فانوس راه‌اند، نه عصای داوری؛ هم‌نفس با نص، بی‌آنکه حریم آن را بشکافند. ۴. بازآرایی نسبت شریعت و مصلحت: در این افق تازه، مصلحت نقش دیگری غیر از آنچه که در فقه کلاسیک طرح است پیدا می‌کند به این معنا که از سطح ملاک‌بودن در فتوا که در فقه کلاسیک مطرح است و ضرورت آن محل امکان نیست فراتر می‌رود؛ به معیار عقلانیت در سطح کلان بدل می‌شود؛ تا شریعت، هم از عرش حاکمیت معنا یابد و هم در فرشِ تدبیر جاری گردد. مصلحت، نه رقیب حکم، که رفیق حکمت است؛ تا فقه، از حصار صِرفِ تکلیف، به افقِ «تعقلِ مأمورانه» گام نهد. ۵. پیوند فقه با واقعیت: شاخصه‌ها پلی‌اند میان زبان وحی و زیست انسان؛ واسطه‌ای میان آسمان و زمین. آن ها، فقه را از خلوت‌نشینی در برج انتزاع، به گفت‌وگو با صحنه‌ی زیست اجتماعی فرامی‌خوانند؛ تا حکم، در بطن واقعه بتپد، نه بر حاشیه‌ی واقع ایستد. ۶. تنظیم و اولویت‌بندی احکام: آنگاه که شاخصه‌ها رخ می‌نمایند، ثبات و تغیّر در احکام، لباسی شفاف به تن می‌کنند؛ مرزها روشن می‌شود و مراتب احکام در هندسه‌ای متوازن، منزل می‌ گزیند. عقل، سامان می‌یابد و نقل، نوا می‌گیرد. ۷. تمهیدِ میدان گفت‌وگوی فقهیِ بین‌مذاهبی، بر شالوده‌ی شاخصه‌ها و مقاصد: نظریه‌ی شاخصه‌ها، که از گوهرهای اندیشه‌ی شهید صدر است، روزنی نو به افق مقاصد می‌گشاید؛ نه آن‌گونه که مقاصد را چونان ملاکِ صدورِ حکم بنگرد ـ که خود محلّ اختلاف است ـ بلکه آن‌گونه که مقاصد، به‌مثابه‌ی نشانه‌های راه و راه‌نمای پویش، چراغی می‌افروزند بر مسیر احکام حکومتی، در مواجهه با نوپدیدهای زمانه و دگرگونی‌های زندگی انسان. در این نگرش، مقاصد نه به عنوان ملاک برای استنباط احکام ثابت، که در خدمت شکل‌دهی به بُعد سیّال و متغیّر شریعت‌اند. و این، بستری فراهم می‌آورد برای گفت‌وگویی ژرف، سنجیده، و مؤثر میان مذاهب بر سر مقاصد.
💥 نوآوران عرصه فقه در پهنه‌ی پرپیچ‌وخمِ اقوال و آرا، هماره مردانی سر برآورده‌اند که نه تنها خود در گردنه‌های اجتهاد، نشانی از نوآوری و دگرگونی نهاده‌اند، بلکه گذرگاه‌های اندیشه را نیز به دو پاره ساخته‌اند: پیش از ایشان و پس از ایشان. آنان را می‌توان نقطه‌های عطفِ تبارشناسی فقه خواند؛ چرا که با آمدنشان افق‌های تازه‌ای گشوده شد، و با رفتنشان، راه‌هایی نو بر مسالک پیشینیان بسته شد. از جمله‌ی این پیشاهنگان، شهید اول ـ قدّس سرّه ـ است، که با طبعی جوشان و ذهنی ژرف، چون به رأیی مى رسید، از ابراز آن پروایی نداشت و از تغییر اقوال گذشتگان درنگ نمی‌کرد، پس از وی، بسیاری از آرائی که وی درانداخته بود، دست‌به‌دست شد و در ساحت فقاهت، مأخوذ و مقبول گشت. محقّق اردبیلی و شیخ انصاری نیز از همین مجموعه هستند. در روزگار ما نیز، چهره‌هایی پدیدار شده‌اند که ساحت فقه را از نو آراسته و معالم آن را دگرگون ساخته‌اند؛ از آن جمله، حضرت امام خمینی، شهید صدر، مرحوم آیت‌الله خویی، مرحوم نائینی، و مرحوم حکیم‌اند، که هر یک به نحوی آرا را بازخوانی کرده و بر پیکره‌ی فقه، طرحی نو افکنده‌اند. پویایی فقه، با رکود نمی‌سازد، و جوهر اجتهاد، در پذیرش تجدید و تجدد است.
💥 و آری، آن سنگین است... مگر بر خاشعان. ﴿وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ﴾ خشوع… لحظه‌ای‌ست که ذهن خاموش می‌شود تا دل سخن بگوید. نقطه‌ی آغاز است؛ آغاز راه، آغاز حضور، و نخستین کلید. خشوع را نمی‌توان خواند، حفظ کرد، آموخت یا از میان صفحات کتاب بیرون کشید. خشوع نه هنگام درس می‌آید، نه هنگام بحث، نه هنگام حفظ. خشوع می‌آید وقتی که ساکت شوی… وقتی عقل‌ها خاموش شوند و روح به سخن درآید. خشوع در گنبدهای بلند نمی‌نشیند، بلکه در ژرفنای خاموشی‌ست. از سایه‌ای آرام می‌خیزد، از لحظه‌ای بی‌نام، از لرزشی بی‌صدا. خشوع را باید چشید… زیست… و گاه، با آن گریست. آدمی، بسیار می‌داند ولی بودن را نمی‌فهمد. همه چیز را تحلیل می‌کند، اما در برابر هیچ چیز خشوع نمی‌ورزد. عقلش تیز است، دلش تهی. ذهنش سخت، روحش سرد. جزئیات را می‌بیند، اما کل را حس نمی‌کند. در کلمه دقیق می‌شود، اما ندا را نمی‌شنود. ما از بیرون می‌درخشیم و از درون پژمرده‌ایم. ذهن‌ها را صیقل می‌دهیم، و دل‌ها را وانهاده‌ایم. نظریه را حفظ می‌کنیم و لرزش را از یاد می‌بریم. و فراموش کردیم... آری، فراموش کردیم. فراموش کردیم که دل، کارگاه تولید مفاهیم نیست، مأوای نرمی‌ست، وطن مهربانی‌ست، و چراگاه نخستین لرزش. فراموش کردیم که نماز، در حقیقت، اجرای ماشینی نیست؛ لحظه‌ای‌ست از سکوت در دستان ابدیت. نماز، سکوت است… اما سکوتی گویا؛ عملی است… اما عملی همراه با خشیت، با اشک، با لرزه. فراموش کردیم که خشوع در زمین خشک نمی‌روید، در دل سخت نمی‌شکفد، در ذهن پرهیاهو نمی‌زید. خشوع، گلی‌ست که جز در خاک نمناک تواضع نمی‌روید، و جز در دل‌هایی که شکاف خورده‌اند از شوق، شکوفا نمی‌شود. همچنان‌که گل از سنگ نمی‌روید، خشوع نیز از صخره‌ی جان برنمی‌خیزد. فراموش کردیم که به نماز می‌آییم، آن را به جا می‌آوریم، شکلش را می‌آراییم، واژگانش را می‌سنجیم… اما همچنان سنگین می‌ماند، بی‌روح، تهی… مگر آن‌گاه که چیزی در دل فرو بریزد… چیزی همچون فروپاشی، همچون ذوب شدن… همچون خشوع. ﴿وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ﴾ آری، سنگین است… طاقت‌فرسا، دشوار، نفس‌گیر… مگر بر آنان که دلشان سبک شده، نرم شده، شکسته، و طمأنینه را چشیده‌اند در برابر پروردگارشان. و باز فراموش کردیم… و چه بسیار که فراموش می‌کنیم. فراموش کردیم آن ندا را که بی‌پرده فرمود: «ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم.» بسیار خواندیم، اما نشنیدیم. بسیار تکرار کردیم، اما نلرزیدیم. چنان از کنارش گذشتیم، که گویی هیچ نبود… و رفتیم. فراموش کردیم که رابطه‌ی خدا و دل، نه اندیشه‌ای‌ست، نه تفسیری، نه مبحثی در کلام؛ بلکه لحظه‌ای‌ست... برق‌آسا… لرزشی‌ست... آهی‌ست در سکوت. نزدیکی‌ای‌ست که سنجیده نمی‌شود، لمسی‌ست که دیده نمی‌شود، حضوری‌ست که نیازی به اندیشه ندارد، بلکه باید با دل لمسش کرد. فراموش کردیم که این رابطه، نیاز به انباشت مفاهیم ندارد، نه به عصاره‌گیری فکر، نه به غواصی در معانی سنگین. فقط کافی‌ست دل، لحظه‌ای خم شود… نه زیاد، نه طولانی، نه در انظار… فقط لحظه‌ای… لبه‌ای پنهان درونش نرم شود، رازی کوچک در گوشه‌ای فراموش‌شده بلرزد، سکوتی از لابه‌لای شیارهایش نفس بکشد… و ناگاه باران رحمت فرو می‌ریزد، نوری از جایی ناشناخته می‌جهد، و حضوری در تو شعله‌ور می‌شود… نه از بیرون، بلکه از درون… بی‌اجازه، بی‌مقدمه، بی‌تفسیر، بی‌دلیل. و فراموش کردیم که خدا… نمی‌خواهد او را بفهمانی، نمی‌خواهد شرحش دهی، نمی‌خواهد در مفاهیمش بگنجانی، یا در واژه‌نامه‌ها زندانی‌اش کنی. او شکستگی‌ات را می‌خواهد. می‌خواهد که با دل، فقط با دل، به خاک بیفتی. "...الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ" «…آنان‌که چون یاد خدا بر آنان رود، سجده‌کنان فرو می‌افتند و تسبیح پروردگارشان می‌گویند و تکبّر نمی‌ورزند.» وقتی خشوع فرود می‌آید، نماز دگرگون می‌شود. از وظیفه به دیدار بدل می‌شود، از عادت به واقعه، از واژه به حضور، از «من» و «تو» به «او» تنها. در آن لحظه، نماز دیگر تکلیف نیست، عشق است؛ سجده، دیگر فرود نیست، صعود است؛ رکوع، دیگر حرکت نیست، لرزش است. تو می‌افتی، نه بدنت؛ تو فراموش می‌شوی، نه کلماتت. نام‌ها، نشانی‌ها، همه محو می‌شوند… و تنها چیزی می‌ماند… چیزی که نه می‌توان گفت، نه نوشت… اما می‌توان دید، می‌توان زیست.
✅ تقوا: آفرینش بی پایان انسان از خویشتن خویش 💥 تقوا، زندگی‌ست تقوی نه نردبانی‌ست برای آویختن مدال‌های فضیلت! نه صندوقچه‌ای‌ست برای عتیقه‌ها! تقوا، تابلویی نیست بر دیوار آیین، تا چشم‌ها از آن لذّت برند، و دل‌ها بی‌تفاوت از کنارش بگذرند! تقوا، موزه نیست، نمایش نیست، تماشا نیست… تقوا، زندگی‌ست! نه برای آویختن، که برای برخاستن! نه برای تحسین، که برای ساختن! نه برای تزیین گذشته، که برای تولد آینده! 💥 تقوا: زنجیره‌ای از زادن‌های بی پایان تقوا، آن است که در هر لحظه زاده شوی... هر صبح، خیزشی باشد در تو! هر دم، طوفانی در جانت برخیزد! هر نفس، پوست بیندازی، نه از تن، که از تکرار! از گذشته بگریزی، از عادت بپری، از مرزها بگذری، و در آتشی فرو روی که نه برای سوختن، که برای ساختن است! آتش آشتی، آتش تطهیر، آتش عشق! آتشی که خاکستر نمی‌کند، که زر می‌آفریند؛ که نه خصمِ توست، که خلوتِ توست با خدا و خلق خدا! تقوا، پروژه‌ای‌ست همیشه شعله‌ور؛ یک راه بی‌پایان، یک دعوت همیشگی به زادن، به شوریدن، به شکفتن! تقوا، قرآنی‌ست که در تو حلول می‌کند، پنهان در سطرهای خونت، جاری در بیت‌های نبضت؛ نه در کتاب، که در تو! نه در صفحه، که در ساحت دل! تقوا، جوشش پنهانِ نوری‌ست در اعماق تاریک‌ترین شب‌های جانت، و نجوایی‌ست خاموش که فریاد می‌شود، اگر گوش دل بسپاری! جریانی پنهان در ژرفای دل، نوری که از عمق جان بالا می‌آید، در کوره‌ی اراده گداخته می‌شود، بخاری می‌سازد، و چرخ‌های عمل را در جهان می‌گرداند؛ و آن بخار، دوباره به قلب بازمی‌گردد: داغ‌تر، روشن‌تر، زلال‌تر… اشکی می‌شود که می‌ریزد، و جرقه‌ای که بیدار می‌کند. تقوا: زنجیره‌ای از زادن‌های بی‌پایان است… جایی که دل، نور می‌زاید، و نور، قدم برمی‌دارد، و قدم‌ها، بار دیگر نور می‌پراکنند… و در این رفت و برگشت، انسان زاده می‌شود، از خاکستر خویش… آزاد، پاک، تازه؛ چنان که گویی اکنون آفریده شده است! 💥 تقوا: جدال زنده‌ی درون و برون نه لحظه‌ای گذرا در سینه، نه رفتاری سطحی بر ظاهر، که جدلی زنده‌ است: یاد، عمل می‌آفریند، و عمل، یاد را زلال‌تر می‌کند؛ همچنان‌که درخت، سایه می‌دهد، و سایه، به ریشه جان می‌بخشد. و آن حدیث روشن نبوی: «هرکه دانشش افزون شود، اما عملش نه؛ جز دوری از خدا چیزی نیافته…» پس هر افزایشی علم نیست، و هر كوششى، قرب نیست! 💥 تقوا: زلزله‌ای بر زمین رکود! تقوا… نه نردبان خزیدگان است، نه آسایشگاه عارفانِ در حاشیه، نه خلوت صوفیانِ خسته از خلق! تقوا، حرکت است! حرکتی از ژرفای جان، لرزشی در استخوان‌هایت، که در تو می‌خروشد: برخیز و بکوش! اگر تو را متوقف کرد، یخ زده‌ای… اگر کنارت کشید از زندگی، فریب خورده‌ای… اگر منجمدت ساخت، رهایش کن! زیرا تقوا، خواب نیست… بیداری‌ست! آتش است، نه خاکستر؛ خروش است، نه خموشی؛ حرکت است، نه انزوا! تقوا، زلزله‌ای‌ست در درون، بر عادت‌ها، زلزله‌ای که می‌لرزاندت، تا دوباره خودت شوی؛ تا از دل آوار، دوباره برخیزی! 💥 در منطق قرآن، تقوا زندگی‌ست که راه می‌رود نه بریدن از مردم، که فرو رفتن در بافت زندگی‌ست… نه غرق‌شدن در گل، که شستن آن با آب طهارت است. زهد، نه گریختن از دنیا، که فرود آمدن در گلِ آن برای پاک‌کردنش است. نماز، نه در انزوای خلوات، بلکه در دلِ جمع، در همهمه، در آتشِ میدان! تقوا یعنی آگاهی در لحظه‌ی تاریکی، بصیرت در زمانی که چشمان همگان کور شده‌اند. 💥 تقوا: سایه‌ی آسمان بر زمین عطشان تقوا سایه است، اما سایه‌ای که نمی‌افتد… و ابری‌ست، اما نه برای باران، که برای معنا… تقوا، آن است که برای خدا زندگی کنی، در زمین باشی، اما زمین در تو نباشد… میان مردم راه بروی، اما قلبت در آسمان باشد، و گام‌هایت از نوری باشد که دیده نمی‌شود. از آن بگذری، بی‌آنکه در آن ماندگار شوی… آتشی خاموش را در درون داشته باشی، و با آن، راه‌هایی را روشن کنی که سال‌هاست تاریک مانده‌اند… معنایی خفته در چشم‌ها را بیدار کنی، و آدم‌هایی را برویانی که فراموش نمی‌شوند، زیرا عیال خدا هستند… تجلّی او در خاک! صدایی باشی برای آسمان، لرزشی برای معنا، سایه‌ای برای اراده‌ی خدا در زمینی که همه‌چیز در آن خشکیده، آب‌ها ته کشیده، اشک‌ها خشک شده‌اند… مگر در دل آن‌که تقوا دارد؛ تقوایی که آبیاری می‌کند، می‌افروزد، و دوباره زندگی را می‌رویاند! 💥 و تقوا… از خود تو آغاز می‌شود از نگاهت، از لطافت دلت، از انصافت وقتی توان انتقام داری، از بخششت در لحظه‌ی زخم… عدالت را برپا کن، نه از خشم، که چون خدا آن را دوست دارد. ببخش، نه از ضعف، که چون دلت از نفرت نیرومندتر است. انتقام را مهار کن، وقتی وسوسه‌ات می‌کند… انصاف بورز، وقتی خودت در درد ایستاده‌ای… بر زخمی که بر تو نشسته، آبِ گذشت بپاش… چون این‌گونه، به خدا نزدیک‌تری.
💥 پس برخیز... که در تو نسیمی خواهد وزید، شبیهِ هیچ نسیمی که پیش از این وزیده باشد. گویی تازه آفریده شده‌ای، گویی جهان برای نخستین‌بار در چشمان تو طلوع کرده است. گامِ اولت، گام نیست؛ تولد است، و هر گامِ بعد، پژواکِ ندایی‌ست از ژرفای جانت که می‌گوید: برخیز... زندگی چشم به راه توست! اما اگر برنخیزی... اگر در جا بمانی... همان‌جایی خواهی ماند که رویاها در آن می‌میرند، دل زنگ می‌زند، و خاطره‌ها در تاریکی فراموشی گم می‌شوند. سایه‌ای می‌شوی بی‌خورشید، صدایی بی‌طنین، نفَسی بی‌جان... پس اکنون، بی‌هراس، فریاد بزن: تقوا… یا فروپاشی! تقوا… یا حل شدن در پوچیِ این جهانِ بی‌مرز! تقوا… یا فراموشیِ خود، دلیل آمدنت، و مقصد رفتنت! تو باید انتخاب کنی… یا برای او بودن… و به همه‌چیز رسیدن، یا بی‌او ماندن… و در هیچ‌چیز گم شدن.
https://tn.ai/3369235 گفتگو با تسنیم در مورد فقه اللغه