از آفتاب پاییزی متنفرم.
برام مثل یه غذایی که واسش زحمت کشیدی ولی شور شده/ یه مکالمه معذب طولانی که انقدر بینش وقفه افتاده چندروز طول کشیده/ یه نقاشی ای که بعد چندماه تهش قشنگ از آب درنیومده/ یه قراری که برای هماهنگیش خیلی ذوق داشتی ولی خوب پیشنرفته/ یه امتحانی که براش کلی خوندی ولی هیچی یادت نمونده میمونه.
*خدایا باور کن این آفتاب اخمآلودی که داره میتابه مال چلهتابستونه نه آخرپاییز.
دلشوره یِ ما بود_۲۰۲۳_۱۱_۲۹_۰۰_۴۷_۲۹_۵۱۴.mp3
زمان:
حجم:
2.1M
[ جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت ]
رابطه زندگی با من اینجوریه که وقتی دارم غصه های تلنبار شده هفته رو میخورم سریع یه غصه یهویی از هرکجا که شده جور میکنه که به جای غصههای گذشته غصهی تازه بخورم.
وقتایی که هم کلی غصه دارم هم درس نوبتی میخورمشون/میخونمشون.
مثلا الان تا هشت نیم غصه میخوریم از هشت نیم تا نهنیم درس میخونیم و منتظر میشیم تا ساعت ده شه که دوباره بتونیم غصه میخوریم.
چون نمیتونم اولویت بندی کنم که کدوم یکی از کارام مهمتره پس هیچکدومو انجام نمیدم که عدالت بینشون برقرارشه.
همیشه حرص آشفتگی های تو کلهم رو سر قدموهام خالی میکنم انقدر شاخه شاخه ازش میچینم که کل فکرای توسرم خالیشه، تهش من میمونم و شاخه های نامرتب مو و کله پُر ازخالی.