همیشه حرص آشفتگی های تو کلهم رو سر قدموهام خالی میکنم انقدر شاخه شاخه ازش میچینم که کل فکرای توسرم خالیشه، تهش من میمونم و شاخه های نامرتب مو و کله پُر ازخالی.
وقتی فکر میکنم که دارم جون میکنم تا برسم به اون نقطه ای که بقیه دارن جون میکنن ازش بیرون بیان حقیقتا دلم میخواد همه چیزو ول کنم برم.
این آدمایی هستن که یهویی یه سطح زیادی از توجه و هیجان و طغیان احساسات نشون میدن از خودشون،
قبل هرچیزی بزنید تو دهنشون چون بلافاصله بعد اینکه بهشون ریاکت مثبت بدید میزنن زیر همه چی و شما میمونید و یه عالم احساساتی که نباید.
دل نبندید به این آدما که یه لحظه خوبن یه لحظه بد. دل نبندید به احساسات شرطی این آدما. شرطیشون نشید که به فقدان کشیده میشید. قبل اینکه برسید به بنبست و بیفتید تو باتلاق احساساتتون تا میتونید دورشید.
از این روزهایی که بیش از اندازه کمرنگم.
ء.
این روزا وقتی یهویی بعد کلی انتظار یه پیام ازش رو صفحه گوشیم میبینم فارغ از هرچیزی لبم کش میاد به خنده، اونقدری کش میاد که با خودم میگم احمق نکن با خودت.
ولی چیکارکنم؟ نمیفهمه دیگه دله. حماقت زیاد میکنه، خوب و بد سرش نمیشه، اصلا این همه سرپیاما غصه خورد دو بارم بخنده. مگه قراره چیبشه؟
چشم انتظاری هم خوبه ها. بهت امید میده، همش منتظری که یه طوری بشه دوباره پروانه ها تو دلت پرواز کنن، دیگه برات مهم نیست همین پروانه ها یه روزی راه نفستو میگیرن.
بههرحال این دلما حرف حساب حالیش نمیشه، شما به بزرگی خودتون ببخشید.