مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ(کهف۳۹)
آنچه خدا بخواهد صورت میپذیرد
و هیچ نیرویی جز به وسیله خدا نیست.
خدایا خودت از اون نگاها که حواسمون
نیست به زندگیمون بنداز
سلام صبح بخیر
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سلام واحترام دوستان گرامی امروز با مطالب
🌺 مطبخ
🌸 روج درمانی
🌺 من خدای خودم را دوست دارم
🌸 ارسالی
🌺 زندگی بدون دغدغه
و.....در خدمت شما هستیم
#من_خدای_خودم_را_دوست_دارم
وقتی وجود بینهایت خدا رو حس کنیم خیلی از مسائل حل می شود و دیگر غم و غصه معنا پیدا نمی کند ، وقتی که خدا رو حس کنیم و بدانیم که یه کسی هست که همیشه حواسش به ما هست دیگه نگران نیستیم وقتی که قدرت و یگانگی خداوند را درک کنیم دیگه برای هیچ مسئله ای خودمون رو ناراحت نمی کنیم فقط کافیه خدا رو باور کنیم و فقط کافیه خدا رو بپذیریم و وجود خودمون رو از وجود خدا بدونیم اونوقت درون ما معجزه اتفاق می افته و اونوقت درون ما زیبا و بزرگ و با صفا می شه
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#مطبخ
این مدل سالاد را خیلی دوست دارم هم خوشمزه هستش هم تهیه اش آسونه شما هم درست کنید ومزه اش را امتحان کنید
مواد لازم:
سیب زمینی: دو عدد
ذرت شیرین: ۱ لیوان
پیازچه : ۲ الی ۳ عدد
شوید تازه: سه قاشق غذاخوری
سس: مخلوط ماست و مایونز
نمک و فلفل سیاه: به اندازه لازم
طرز تهیه:
ابتدا سیب زمینی را اب پز کنید و بعد از پخته شدن پوست آن را بگیرید و بصورت نگینی خورد کنید. پیازچه تمیز شده و شسته شده را خورد کنید . بعد شوید تازه خورد شده را اضافه کنید. در کنار آن کنسرو ذرت شیرین را بیفزایید. نمک و فلفل و سس ( سه قاشق مایونز و یک قاشق ماست را مخلوط) و به مواد اضافه کنید.
این سالاد یک نوع غذای کامل محسوب شده و ارزش غذایی بالایی را دارا است. مدت آماده شدن آن نیم ساعت است
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#ارسالی
از اعضای محترم
سلام وقت شما بخیر طاعات قبول باشه
در مورد حدیث خدمت به پدر و مادر، خداروشکر من تمام سعیم رو میکنم که از من راضی باشند، و به گفته خودشون از من راضی هستند، در هفته چندبار بهشون سر میزنم، خریدهای مادرم رو انجام میدم، جارو یا کاری داره براش انجام میدم، چون مادرم زیاد توان اشپزی نداره گاهی اونجا میرم اشپزی میکنم بعدا همسرم میان اونجا دور هم غذا میخوریم،گاهی هم براشون غذا میفرستم،گاهی میان پیشم،اوایل همسرم زیاد موافق نبود اما باصحبت قانعش کردم که اگر پدر و مادر ایشون هم زنده بودن همین کار براشون میکردم،(قبل از ازدواج پدر و مادرشون فوت شدن) و بعد ایشون هم بامن همراه شدن، از بین دختران اغلب من کارهاش انجام میدم برادرام هم هرکدوم به نحوی مسئولیتی رو تقبل کردن، من و خواهرم از حقوقمون ماهیانه مبلغی رو برای مادرم اختصاص دادیم که اگر چیزی نیاز داره بخره، هردو به من وابسته هستن بخصوص مادرم، هر روز صبح به محض بیدار شدن براش صبح بخیر میفرستم و روزانه حداقل یکبار زنگ میزنم حالش رو میپرسم و ببینم کاری داره براش انجام بدم یانه،همه اینها رو نه از سر وظیفه بلکه بخاطر عشق و محبتی که به اونها دارم انجام میدم، و همه از این وابستگی ما باخبرن، ان شاءﷲ خدا از من قبول کنه. در این بین برای پدر و مادر همسرم که فوت شدن قران میخونم خیرات میدم صلوات میفرستم، اگر زیارتگاهی میریم نیابتی زیارت میکنم و براشون اونجا نماز میخونم حتی به همسرم یاداوری میکنم که ایشونم انجام بده، اینطور همسرم میبینه که من به فکر پدر و مادر ایشون هم هستم، و این باعث همراهی کردن ایشون با من هست
#روزمرِگی
#حدیث
#زوج_درمانی
اگر همسرتان غرغرو است
با او صحبت کنید که چرا غر میزند
بسیاری از ازدواجهای موفق و خوب به این دلیل به ازدواج ناموفق تبدیل میشوند که افراد بلد نیستند با هم صحبت کنند و ارتباط برقرار کنند. گفتگو کردن با یکدیگر آن قدر مهم است که یک گفتگوی ۱۵ دقیقهای میتواند یک مشکل سه ماهه را حل کند. پس بهتر است با او درباره علت این رفتارش صحبت کنید تا بتوانید راه حل درست را پیدا کنید.
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#ارسالی
خاطره حج🕋
ما ایام رجب سال ۱۳۸۴ مشرف شدیم عمره.کلی تولد و شهادت داریم تو رجب که گل سرسبدش تولد امیرالمومنین علیه السلام هست.ما روز آخرسفرمون مصادف شده بود با ۱۴ رجب.روز۱۳ رجب تو هتل برامون جشنی ترتیب دادن و پذیرایی کردن تو سالن هتل بود.اتاق ماهم درست رو به سالن باز میشد.مسئول کاروان فرمودن بعداز جشن بیایید لیبل چمدان هاتون بگیرید.ما اومدیم تو اتاقمون شکلاتهایی که داده بودنو باز کردیم خوردیم.یه شیطنت کردم و چسب شکلات رو چسبوندم پیشونی حاج آقامون گفتم اینم لیبل تو😅وااای همسرم حواسش نبود همونجور رفت بیرون از مسئول لیبل گرفت اومد تو اتاق یهو چشمم خورد بهش دیدم جلد شکلات هنوز روی پیشونیشه.زدم زیرخنده گفتم اینجوری رفتی بیرون گفت اره مگه چیه؟چسب رو نشونش دادم گفت خدا بگم چکارت کنه دیدم بمن چپ چپ نگاه میکنن پس بگو به پیشونیم چسب شکلات بوده😂😂😂دیگه هنوزم بعداز۱۷ سال هنوزم یادمون میفته میخندیم.گفتم دوستان هم لبخندی بزنن تو این روزهای نزدیک به سال نو.التماس دعا🌺
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#زندگی_بی_دغدغه
تا وقتی که چیزی برای نگرانی ندارید، نگران نباشید. شاید شما هم از آن دسته افرادی هستید که وقتی امور بر وفق مرادشان است و مشکل خاصی ندارند، شروع می کنند به اظهار نگرانی و ناراحتی درباره بدبختی های پیش نیامده که شاید روزی اتفاق بیفتد و همه چیز را نابود سازد. یا وقتی شخصی سر وقت در جای مقرر حاضر نشد یا کاری مطابق برنامه پیش نرفت، فکر کنند که بدترین نمایش زندگیشان اجرا شده است. شاید همیشه اندکی ترس و نگرانی در ورای ذهنتان رخنه کرده باشد. در هر صورت، بیهوده بودن بسیاری از نگرانی های شما با گذر زمان ثابت می شود و اغلب نگرانی ها غیر قابل توجیه هستند، گاهی حتی اموری که پایان آن ها را ناگوار پیش بینی کرده ایم و نگران بوده ایم، سرانجام خوشی دارند، بنابراین آرام باشید و از زندگی بهره بر گیرید و درباره آینده ی یاس آلود این همه ناله سر ندهید.
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#برشی_از_کتاب📚
از همان پول طبقه بالای خانه را ساخت در حالی که آن زمان اصلا ضرورتش را احساس نمی کردم . ولی او همیشه آینده نگر بود .بعد از آن تصمیم گرفت تا وقتی مسجد ساخته نشده دهه اول محرم طبقه بالا زیارت عاشورا بخوانیم اوایل حرفی نداشتم. بعد ها که باید دو تا بچه مدرسه ای، چای و صبحانه را آماده می کردم صدایم کم کم در آمد . من دیگه برات کاری نمی کنم .خودت نذر کردی خودت هم کار هایش را بکن . خسته شده بودم . تا اینکه حساب کار را دادند دستم .
صدای در خانه آمد بچه ها در را باز کردند. تا پرسیدم کی بود. همه با هم صدایشان را جمع کردند توی گلویشان. از هر کدامشان یک چیزی دستگیرم شد. پسر عموی آقایی آمده اسمش حسین است دو تا پسر هم داره. اسم هر دو تاشون هم علی هست. تعجب کردم. سید جواد همچین فامیلی نداشت.
یک راست رفته بودند طبقه بالا ( همانجایی که زیارت عاشورا خوانده می شد. ) خودش (حسین ) پایین آمد و رفت توی آشپز خانه. هر چه به چشم هایم فشار آوردم نتوانستم صورتش را ببینم. با خودم گفتم:《سید جواد نابینا است پس چرا چشم های من نمی بینه؟ یک پارچ بزرگ شربت درست کرد. دو سه لیوان ریخت. و بقیه پارچ را به بچه ها داد و گفت: این را به مادرتان بدهید. بگویید نمی خواهد برای ما کاری کند. ما هر جا برویم خودمان برای مجلس خودمان کار میکنیم. که یکدفعه از خواب پریدم. به پهنای صورت اشک می ریختم. از حرف هایم توبه کردم. حساب کار دستم آمد.
#چشم_روشنی
#امام_حسین(ع)
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘیم ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍمون،
ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩیم ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ... ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘیم
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩیم ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ...
سلام صبح بخیر
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb