eitaa logo
روزمرِگی های من و مامان
57هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
4 فایل
🫶آغوش مادرانه‌ام برایت گستره است🫶 با روزمرگی‌های مادرانه👩‍👧‍👦 آموزش دستپخت مادرانه🍛🍲 آموزش‌ها و سرگرمی ارتباط با من: 🧕 @ghorbani_29 تبلیغات: 🤳 https://eitaa.com/joinchat/520225055Cabc0a1c423
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌺🌺🌺🌸🌸🌸 مادر عید بود ؛ اصلا" خود ؛ خود بهـار بود . از چهار ؛ پنج ؛ روز مانده به سال نو گندم و عدس را شسته بود و زیر پارچه سفید  توی بشقابهای خوشگل می چید ؛ گلدانهای شمعدانی را رنگ میزد تا نونوار شوند و از یكماه جلوتر هم خانه تكانی شروع میشد ؛ آن هم چه تكانی ... خانه نو می شد ؛ عید می شد ؛ بوی بهار می داد ؛ بوی تازگی ؛ بوی شكوفه.اما مادر خود عید بود ؛  گندم و عدسش كه لای دستمال خیس قد می كشید  و قد و بالایی به هم میزد در آن ظرفهای رنگارنگ و قشنگ ؛ دورشان با سلیقه ربانی قرمز می بست كه یعنی كه یعنی ! سبزه دیگر سبز شده. وقت تحویل سال پدر با افتخار به هفت سین مادر نگاه میكرد و می گفت  ماشاالله ؛ مثل هر سال قشنگ است. و مادر هم بالاخره بعد از یكسال می نشست ؛ با آن روسری آبی  رنگش كه معتقد بود این رنگ ؛ رنگ خوبی است برای همه عیدها  و شگون دارد. مادر قبل از شروع دعای سال تحویل شروع به خواندن قرآن میكرد و پدر محترمانه گوش میكرد و به فكر فرو میرفت ؛ همیشه هم مادر به زور و اجبار كتاب های درسی ریاضی و فارسی را در دامن لباسهای زیبای عیدمان میگذاشت و میگفت : اینجوری تا آخر سال درس می خوانید و یكریز میگفت : توپ سال تحویل كه در میشود آرزو كن شاگرد اول بشوی! ! . صدای شلیك توپ سال جدید كه می آمد ما دست می زدیم و اول قرآن را یكی یكی می بوسیدیم و بعد از نقلهای بید مشك سر سفره هفت سین دهانمان را شیرین میكردیم ؛ همان نقلهایی كه تا پدر زنده بود ؛ دوست دوران گرمابه و گلستانش از تبریز می فرستاد بعد پدر اول عیدی  مادر را میداد ؛ همیشه پارچه نگین دار یا چادر نمازی شاد یا گوشواره و گردنبند قشنگی ؛ كه با سلیقه خودش خریده بود و در كنارش یك دسته اسكناس بود به مادر میداد و با احترام یك بزرگتر پیشانیش را می بوسید ؛ مادر هم كه خود خود عید  بود ؛ هر سال و هرسال قرمز میشد ؛ مثل تربهای میدان بهارستان و : دست شما درد نكند آقایی میگفت و قرآن را به دست پدر میداد . پدر به ترتیب از بزرگ به كوچك ما را كه حسابی خجالت می كشیدیم می بوسید و عیدی ها را از لای قرآن به ما تعارف میكرد !  و ما هر كدام می دانستیم كه یك اسكناس سهم ما است و نه بیشتر ! و همان یك اسكناس چه غوغایی در دلمان به پا میكرد  ؟پدر هم عیـــد بود ؛ اما انگار  نیمه های عیــد !  خود ؛ خود عید نبود ؛ بهاری بود كه با او رودربایستی داشتیم ؛  بخصوص آن بوسه سال تحویل ؛ رسمی ؛ با احترام ؛ با دقت . اول دستی به سرمان می كشید و به قدو بالایمان نگاهی میكرد كه می فهمیدی برق نگاهش از لـذت  است و بعد آن بوسه های دو طرف گونه! ؛ مانند دو مدال افتخار كه به ما داده می شد . و اینگونه عیــد به خانه ما می آمد و بهار میشد...... 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb