#خاطره شما⚘️
روز جمعه بودحاجت خیلی مهمی داشتم مستاصل بودم
با اشک وزاری توی دلم نیت کردم اولین نشونه روکه دیدم هرچی که بود از هر امام ومعصومی بود متوسل میشم به همون امام
حتما خدا میخادبواسطه اون حاجتم بده
صدای زنگ در بلند شد
پسر کوچولوم دوید بطرف در یه جرقه تو دلم روشن شد خودم پیش دستی کردم درو باز کردم
همسایمون بود گفت سفره ختم صلوات داریم
به نیت 14معصوم حالم خراب شد خدایا این نشونه بود
با شوق استقبال کردم و آنروز به مجلس ختم صلوات رفتم و در فرستادن صلوات ها شریک شدم
خدا شنید ودعوتم کرد
وقتی صلوات ها تموم شد سبک شدم 😊حس کردم چقدر خدا بهمون نزدیکه توی یه اتاق در بسته باهاش درد دل کردم
حس شیرین که خدا به حرفهام گوش داده حاجت از یادم برد🙏
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#خاطره
در کنار عید دیدنی و مهمانی های عید نوروز، خیلی خوب است به فکر کسانی باشیم که پول کافی ندارند تا برای عید نوروز آماده شوند. یادم می آید یکسال پدرم موقع خرید لباس های جدید، گفت برای بهترین دوستتان هم لباس انتخاب کنید. من هر لباسی که به نظرم زیبا می رسید را برای بهترین دوستم انتخاب کردم و خواهر و برادرم هم همینطور. بعد از تمام شدن خرید پدرم بما گفت بچه هایی هستند که همسن ما هستند ولی بخاطر شرایط سخت لباس نو ندارن و در واقع لباس هارو برای اونها خریدیم. بعد ما رو بجایی برد که لباس های نو رو به بچه ها هدیه کنیم.
اون بچه ها هم مثل ما که لباس نو خریده بودیم و خوشحال بودیم از داشتن لباس های نو خیلی خوشحال شدن و ما باهم دوست شدیم و هنوز هم بهترین دوستای همدیگه هستیم.
#تربیت
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#خاطره حج🕋 یکی از اعضای محترم 👇
سلام خانم قربانی عزیزم
طاعات وعباداتتون قبول ومقبول
من ازبچگی زیاد خون دماغ میشدم
و مقدار خون هم زیاد بود باور کنین ی پیاله ماست خوری میشد خیلی وقتا😳 اما ظاهرا ما نسل روغن خوبیم ؛ که الحمدلله خیلی اثری نداشت روی بدنم شایدم مفید بود
بهرحال
سالی که من مشرف شدم حج ۱۹ یا ۲۰ سالم بود
دربین صفا و مروه حس کردم خون دماغ شدم
خب خیلی نگران بودم لباسام آلوده ونجس نشه
الان رو نمیدونم اونموقع ورودی ازصفا به خانه خدا شیب دار بود خلاصه من سرم گذاشتم پایین وپام بالا مدتی این خونها از بینی میرفت پایین 😜😐
که بیرون نریزه بعدشم بلندشدم دستم آب کشیدم وبقیه اعمالم رو انجام دادم
وجالب اینکه دیکه خون دماغ نشدم به نظر خودم ی معجزه بود که دیگه شفا گرفتم اونجا
اینم ی خاطره من ازسفرحج
ممنون از کانال خوب وشیرین ومفیدتون
دوستون دارم ازدور💚💜💙
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#خاطره
ارسالی از اعضای محترم
سلام علیکم عزیزجانم طاعات وعباداتتون قبول حق التماس دعا ❤️💙💚💜
ی خاطره از بچگیای پسرم.
حدودا هشت سالش بود توی کلاس خیلی ورجی ورجی میکرد معلمشون بهش گفته بود حق نداری ازروی صندلیت بلندبشی'،
معلمشون گفتن:بعد ی مدتی دیدم ی صندلی اینور واونور میره نگاه کردم دیدم پسرشماس😳
گفتم چرا اینجوری میکنی؟گفت:اخ شما گفتین حق ندارم ازروی صندلی بلند بشم😜
منم مجبورشدم باصندلی حرکت کنم
ممنونم ازکانالتون💖💖
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#سفر_اربعین
سعی داشتم قبل از سفر خودمون رو از لحاظ جسمی تقویت کنم ولی خیلی موفق نشدم
مثلا دوست داشتم حجامت کنم..نشد
یا اینکه چند روزی بادام بخورم و...
خصوصا برای بچه ها
اما صفای این سفر به سختی هاش من جمله بیماری هاست
همون اوایل سفر جوجه کمی مشکل معده پیدا کرد
پیرو او ما هم با دیدن مختصر نشانه هایی از بیماری در جسممون
بحث کم خوردن رو جدی گرفتیم
که البته باز همون قدر خوردن هم با روح مواسات با اسرا سازگار نبود
که ما به گمان خودمون برای ابراز همدردی با مصیبت زدگانی والا مقام و گرسنه و تشنه قدم در این مسیر گذاشته بودیم
آب و خرمایی که این قدر فراوان در این مسیر به چشم می خورد و در برابر سایر پذیرایی ها جلوه ای در نظر زوارنداشت خوراک اصلی اسرا بود آن هم بسیاااار محدود
چقدر از ادعا تا عمل فاصله هست
شاید بیماری های مختصر، هدیه ی خدا بود تا در عمل کمی به ادعامان نزدیک شویم و اندکی از رنج آنها را بچشیم
گرچه به قول سخنران گروه ، تمام سختی که ما و همه زوار می کشند شاید برابری با یک دقیقه از مصایب حضرت زینب سلام الله علیها نکند
بعد از خرما و آب ،فلافل بیشترین وعده غذایی ما بود
#خاطره
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#خاطره از پیاده روی
پیاده روی ما به اینصورت بود که بعداز نماز صبح راه میفتادیم تا ساعت یک و دو دیگه هوا خیلی گرم میشد میرفتیم موکب برای استراحت
یکی ازین روزها که دنبال موکب میگشتیم
یکی ازاین عراقیها مارو دعوت کرد بریم خونشون خونه قدیمی بود راهنمایی که کردن رفتیم داخل خونه یه اتاق بود که یک فرش قرمز قدیمی توش پهن بود
خیلی به دل مینشست حس خوبی بهمون میداد دو تا خانم اونجا بودند با خوشرویی از ما استقبال کردند
اومدند پیشمون نشستن دیگه با عربی دست و پا شکسته با هم دیگه صحبت کردیم اونها نسبت های ما رو پرسیدن تعداد بچه هامون و پرسیدن ما هم ازشون پرسیدیم خلاصه خیلی باهم دوست شدیم پرسیدیم تا حالا اومدین ایران یکیشون گفتن نه ولی اون یکی گفت اومده مشهد و زیارت حضرت معصومه اژشون دعوت کردیم که بیان ایران
اون که اومده بود ایران میگفت ایران جمیل 😍
میخواستیم اگر بشه چادر هامون بشوریم یکی از خانم ها بزور چادرمون و ازمون گرفت برد شست و پهن کرد خیلی شرمنده مون کردن
بعدش رختخواب پهن کردند چند ساعت خوابیدیم بعدش پاشدیم باهاشون خداحافظی کردیم و رفتیم
راستی یادم رفت ناهار هم برامون آوردند
هر روز پیاده روی خیلی خوب و خاطره انگیز بود ولی اینروز بهترینش بود🩶😭
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb