غزل زیبا بخوانیم 🌱🩵
یک نفر افتاده مثل سنگ، در جان و تنم
این غریبه، آشنایم نیست، میگوید منم
چشم میمالم کجا از خویش دور افتادهام
باز میپرسم کجا ، دنبال دل دل کردنم
من اگر گمگشتهی کنعانی خود نیستم
بوی یوسف پس چرا میآید از پیراهنم
من نه در مصرم، نه در کنعان، نه در این و نه آن
تا بیابم خویش را، هر روز چاهی میکنم
آه ! معلومم نشد آیینه دار کیستم ؟
محو در خویشم بفرما، بشکنم یا نشکنم
سوی چشمان تو ، تردید مرا روشن نکرد
در نگاهت میل رفتن بود و حکم ماندنم
بار ها خود را شکستم تا بتام را نشکنم
آن تبر باقیست ، آری همچنان بر گردنم
غرق در تنهایی خویشم، چنان تنگی صبور
سخت بیتابم ببین ، لبریز دریا دامنم
روز و شب را سوختم، خاکسترم را باد برد
کی گلستان میشود، آتش به جان روشنم
#علی_داوودی
.