eitaa logo
「 منتظران ظهور」
520 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
6.2هزار ویدیو
187 فایل
﮼بسم رب المهدی اومدیم یه کاری کنیم که یک سنگ از جلوی راه ظهور برداریم. به امید کارایی برای مهدی عج.. ادمین👇👇👇 @ya_mahdii_zahra
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا! آنچه تو ناخوش میداشتی و با خاطر رحمانی تو نمی‌ساخت، انجام دادم و با این حال، باز هم به سراغت آمده‌ام و از تو می‌خواهم که آنچه را خوش دارم، عطایم کنی...🌱 حقیری بی‌مقدار، دست گدایی پیش بزرگی دراز کرده و امید دارد که آن بزرگ، سخنش را به روی چشم بگذارد، در حالی که خودش، سخن آن بزرگ را زیر پا گذاشته....🍃 عجب جسارتی است این خواسته، می‌دانم؛ امّا جود و کرم توست که چنین جرأتی به من بخشیده.✨ ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 7✨」
🍃قربانت شوم! تو که تنها عدل نداری، فضل هم داری و من هر جا که باشم به خانۀ فضل تو پناه می‌برم. 🍃می‌خواهم از تو فرار کنم امّا هر چه می‌دوم و می‌گردم، جایی را نمی‌یابم که در برابر غضبت، پناهم باشد و باز به دامان تو بازمی‌گردم و به ریسمان رحمت و مغفرت تو چنگ می‌زنم. 🍃من بندۀ فراری‌ام: از تو به تو؛ از غضبت به مغفرتت؛ از عِقابت به کرمت و من گمانی جز این ندارم که تو بنده‌هایی را که از عدلت به فضلت پناه می‌آورند، پناه می‌دهی و آنها را به عدالت‌خانۀ خویش بازنمی‌گردانی. 🍃 گمان من همیشه همین بوده و می‌‌دانم از کسانی که به تو گمان خوش دارند، خواهی گذشت. ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 8✨」
🍃خدای عزیزم! من که قدر و قیمتی ندارم! امّا تو دریای فضلی. می‌شود مرا در این دریا غرق کنی؟ 🍃من فقیرم و محتاج بخشش تو. کشکول این فقیر بیچاره را با مرواریدهای عفو خویش پر کن و دست خالی برمگردان. قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 9✨」
🍃خدای من! جرأتی که من در مقابل تو دارم، در برابر مخلوقاتت ندارم. زیرا آنها با کوچک‌ترین اشتباه، نفس کشیدن را هم برایم حرام می‌کنند. 🍃امّا حلم تو را که می‌بینم، جرأتم جان می‌گیرد. گناهانی را که پیش چشم تو مرتکب میشوم، از بی‌مقدارترین مردم هم حیا میکنم اگر ببینند. امّا از بس گناه کردم و پوشاندی گویا شرم و حیا از قاموس زندگی‌ام خط خورده. قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 10✨」
آرزوهای طول و دراز و فراوان ما پشت هم صف کشیده اند و در انتظار نگاه لطف تو به سر می‌برند.🍃 ما امید بسته‌ایم به تو، نه امیدهای کوچک. اندازۀ امیدهای ما، بیش از آن که با اندازۀ خودمان تناسب داشته باشد، با عظمت تو سازگار است.✨ ما گناه کرده ایم؛ امّا در حین گناه، امید داشتیم که تو آن را از دیدگان مردم می‌پوشانی :))🥀 قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 12✨」
🍃خدایا! تو با دانه‌های محبّتی که برای کبوتر دلمان پاشیدی، بساط دوستی با ما پهن کردی، امّا ما آن را به سنگ‌های گناه فروختیم و با طوفان هوای نفس، دانه‌های محبّت تو را پس فرستادیم. هر روز و هر دم، از آسمان لطف تو بر سر ما باران خیر می‌بارد؛ امّا از آتشفشان وجود ما به آسمان رحمت تو شرّ، فوران می‌کند.🍃 ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 14✨」
🍃خوش به حال کسی که شغلش یاد توست و جز یاد تو کاری ندارد. خدایا! ما را شب و روز مشغول ذکر خویش کن. خشم تو بی جانمان میکند. امان ببخش ما را از خشم جان‌ستانت. 🍃خدایا! حتّی خیال عذاب تو، انسان را می‌سوزاند. پناهمان باش از عذاب سوزانت. رزق و روزی ما را موهبتهای خویش قرار بده، نه حرمان و تهیدستی از فیض. ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 15✨」
🍃بزرگ‌ترین و بدیهی‌ترین ادّعای هر انسانی، بودن است؛ بی‌تو بودن، عین نیستی است. کسی که بی تو ادّعای هستی می‌کند، دروغگوی بزرگی است. 🍃راه اگر به تو منتهی نشود، بیراهه است. کسانی که بی ‌تو نفس می‌کشند، لحظه‌هایشان را در گمراهی سپری می‌کنند. 🍃تو بزرگ‌ترین سرمایۀ هر انسانی. تو بی منّت در اختیار همه‌ای. چه زیانی روشن‌تر از این که انسان، چنین سرمایه‌ای را خودش از خزانۀ وجودش بیرون کند. ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 16✨」
🍃الهی! نکند از آنهایی باشم که پس از یک عمر عبادت، شرک، درو می‌کنند و با کفر از دنیا می‌روند. خودت زندگی مرا در ایستگاه خیر، متوقّف کن. 🍃وجود حقیری دارم و ظرف تحمّلم کوچک است! از یک سو نگران دنیا هستم و از سویی دغدغۀ آخرت دارم، خودت به یاری‌ام بیا و مرا از این نگرانی‌ها و دغدغه‌ها خلاص کن. 🍃سرپرست حقیقی من تویی، که مولایی مهربان و رفیقی شفیقی. من به تو عادت کرده‌ام، نکند در این دنیا کسی را بر من مسلّط کنی که با مهربانی، قهر کرده و با شفقت، غریبه باشد! ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 17✨」
🍃قسم به عزّت تو! (که هر چه عزّت است، نزد توست)، اگر مرا از در خانه‌ات برانی و در به رویم ببندی جایی نخواهم رفت؛ هیچ جا. مگر جای دیگری هم هست؟ 🍃می‌نشینم و تا ابد نازت را می‌کشم، تا در را به رویم باز کنی و من یقین دارم که باز می‌کنی. آخر دلم گواه است که تو چقدر کریمی. 🍃تو را که شناختم، به کرَم شناختم و می‌دانم که رحمت تواندازه ندارد که تمام شود. ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃 「💌」 「 23✨」
🍃آقای من! اگر چه من از ترس این همه عذاب که گوش به زنگ و چشم به راه من است، گریه می‌کنم، ولی تکیه‌گاه من در این دنیا و آن دنیا تویی و من به تو و رحمت تو اعتماد دارم. 🍃 من به تو امید بسته ام و کار دنیا و آخرتم را به تو سپرده‌ام. 🍃در میان این همه ترس و واهمه، خودم را به رشتۀ رحمتت بسته‌ام تا هر جا رحمتت رفت، من همان جا باشم. خانه، خانۀ رحمت توست که هر که را خواهی، در آن جای می‌دهی. ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃💌」 「 24✨」
🍃آقای من! در چشمم رونق بازار همگان رو به کسادی رفته. دلم برای کسی غیر از توشوق تپش ندارد. 🍃جز بیم و هراسی که از ابّهت مقام تو در دل دارم، ترس، راه خود را بر وجودم بسته می‌بیند. 🍃چشم طمع از دستان همه برگرفته و نگاه امیدم تنها به آستان کرم تو دوخته شده. همین امید است که مَرکَب من برای آمدن به سوی تو شده و چه مرکب خوش رکابی! ‹قصّۀ من و خدا، قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند.📚› ↵استادعباسے🍃 「💌」 「 25✨」