شهید ابوالفضل ابوالفضلی 🌹
نام پدر: محمد
ولادت: ۱۳۴۴/۱۱/۰۵
محل تولد: کاشان
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۱
مزار: گلزار شهدای دارالسلام کاشان
شهید ابوالفضل ابوالفضلی، پنجم بهمن 1344در کاشان به دنیا آمد. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. یازدهم اسفندماه 1362 در عملیات خیبر در طلائیه به شهادت رسید. پیکرش یازده سال بعد، پس از تفحص و شناسائی در دوازدهم آبان ماه 1373، روز حماسه و ایثار کاشان، تشییع و در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد.
وصیت نامه شهید در اینجا ↙️
shahidd.blog.ir/post/944
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
طلاییه و پیکر ابوالفضل هایی که روز تولد امام رضا(ع) پیدا شدند!
shahidd.blog.ir/post/946
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
خاطره تفحص دو شهید بنام ابوالفضل
عید اون سال با شب ولادت آقا امام رضا (ع) یکی شده بود. توی سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. آخر مراسم نوبت من شد که بخونم. دست به دامن آقا قمر بنی هاشم(ع) شدم. عرض کردم: ارباب شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید. نذارید ما شرمنده ی خانواده ی شهدا بشیم.
فردا صبح از بچه ها پرسیدم: رمز حرکت امروز به نام کی باشه؟ فکر می کردم چون روز ولادت امام رضاست (ع) همه می گن:*امام رضا(ع)* اما حاج آقا گنجی گفت:* یا ابوالفضل (ع)* گفتم: امروز روز ولادت امام رضاست(ع). گفت: دیشب به آقا ابا الفضل (ع) متوسل شدیم، امروز هم به اسم اون حضرت میریم تا از دستشون عیدی بگیریم.
دست به کار شدیم. بعد از چند دقیقه اولین شهید پیدا شد. خوشحال بودیم. اسم شهید هم روی کارت شناسایی ش بود هم روی وصیت نامه ش:
*شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام باقر(ع)، گروهان حبیب از کاشان*
بچه ها گفتند:* توسل دیشب، رمز حرکت امروز و اسم شهید با هم یکی شده!* بی اختیار به زبونم جاری شد : که اگه اسم شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقاست.
... داشتم زمین رو می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز پریدند داخل گودال. از بیل مکانیکی پیاده شدم خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود.
آبی زلال هم از حفره ی خاکریز بیرون می ریخت. گفتم حتما آب از قمقمه ی شهید است؛ اما قمقمه ی شهید که کنار پیکرش بود، خشک ِ خشک بود. نفهمیدم آب از کجا بود که با پیدا شدن پیکر، قطع شد. وقتی پلاک شهید را دیدیم، دیگر دنبال آب نبودیم.
پلاکش رو که استعلام کردیم گفتند:
*شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمد باقر(ع)، گروهان حبیب از کاشان.*
shahidd.blog.ir/post/946
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
هدایت شده از کاروان انقلاب
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️گروه سرود پدر دختری❤️
ایده واقعاً عالیه، اجرا هم عالی
چقدر حس خوبی نسبت به #پدر و #حجاب ایجاد میکنه؛ 💛
#کاروان_انقلاب 🇮🇷
@karvane2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن، من گفتم فعلا میخوام برای خدا بجنگم...
مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟ پس مجاهد فی سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
👤راوی: حجتالاسلام مهدوی بیات
شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
🗓 ۸ اسفند، سالروز شهادت شهید خرازی مخاطبین محبان ولایت همگی جهادتبیین راراه شهدابرای خودقراردهیم
@moheban_velayatt313
سرلشکر شهید خلبان بیژن فعلی در تاریخ ۱۳۲۶/۰۶/۲۵ در شهر ملایر چشم به جهان گشود و دوران کودکی و بعد از آن نیز در شهر اهواز بودند ، ایشان در سال ۱۳۴۶ پس از سپری کردن تحصیلات متوسطه در رشته علوم طبیعی برای ادامه تحصیلات عالیه به دانشگاه افسری علوم و فنون هوائی شاهنشاهی وارد شدند و در رشته خلبانی مشغول به کسب علم و دانش در این زمینه گردیدند در سال ۱۳۴۹ با درجه ستوان اولی و کسب امتیازات بالا از دوره های آموزش خلبانی در آمریکا و پاکستان به وطن بازگشتند و در پایگاه شکاری دزفول (وحدتی) به مدت ۹ سال به عنوان خلبان بالگرد مشغول به خدمت شدند ، تا زمان جنگ که از اوایل تابستان ۱۳۵۹ با عراق بصورت پراکنده در نقاط مرزی شروع شده بود و ایشان با تنی چند از هم قطاران ۳ یا ۴ مرتبه در شلمچه و کردستان مورد اصابت گلوله قرار گرفته بودند.
بعداً در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۵۹ ایشان به همراه همسر و دو فرزند به پایگاه نوژه همدان انتقال یافتند و جهت شناسائی نقاط دور مرزی بارها به منطقه قصر شیرین و سر پل ذهاب بوسیله بالگرد گسیل شدند.
سرانجام در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۵۹ شهید بیژن فعلی به همراه چند نفر نظامی دیگر جهت شناسایی به داخل مرز دشمن رخنه کرده که تقریباً ۴۰ کیلومتر از سر پل ذهاب گذشته بودند که بالگرد آنها مورد اصابت پدافند دشمن قرار میگیرد و به همراه دو تن از همراهانش به فیض شهادت نائل می آیند .
عکس های شهید در اینجا ↙️
shahidd.blog.ir/post/957
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
جاویدالاثر سرگرد خلبان شهید قدرت الله کیانجو ، اصفهان
خادم شهدا سه شنبه ۹ اسفند ۰۱ ۰۱:۳۳
سرگرد خلبان شهید قدرت الله کیانجو ، اصفهان
سیزدهم اردیبهشت ۱۳۲۵، در اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش رضا، مشاور املاک بود و مادرش، معصومه نام داشت. تا پایان کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. سرهنگ دوم هوانیروز بود. سال۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان نهاجا در جبهه حضور یافت. هفدهم مهر ۱۳۵۹، با سمت خلبان در اهواز شهید شد.
پیکر مطهرش پس از ۳۳ سال دوری از خانواده در ۹ آبان سال ۱۳۹۱ در اصفهان تشییع شد و در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
برادرش #حمید نیز شهید شده است.
shahidd.blog.ir/post/953
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
به یاد جاویدالاثر شهید سرلشکر خلبان بیژن فعلی🌹
می خواهند از تو بگویم ، از تویی که ندیدمت. می خواهند از تو بنویسم ، از تویی که نشناختمت. تویی که وقتی کوچک بودم و طعم زیبای خوابهای رویایی را می چشیدم، مانند پرستویی عاشق در تابستانی دل انگیز که همه چیز سر از خاک درآورده بود، کوچ کردی و سر بر خاک نهادی . چه بگویم؟ چه خاکی؟ چه سر نهادنی؟ نه! مانند پرستویی عاشق کوچ کردی به شهر آرزوها ، کوچ کردی به شهری که آرزویش را داشتی .
به شهری که همه کوچه های آن رنگ و بوی شما را داشت. به شهری که هر چه در آن بود عشق بود و شور ، نور بود و نور . آخر می گویند که همیشه در به در به دنبال نشانی این شهر بودی. شهری که روی نقشه نمی توانی پیدایش کنی ، برای همین در مناجاتت نوشتی: ((خدایا ! همه جا در به در به دنبال تو می گردم و می دانم که با شهادت به تو خواهم رسید.))
خوب بابا جون ، از من دلگیر نشو که چرا نمی شناسمت ، آخر ما کجا و خورشید کجا ! برای تفسیر شما باید عشق را دید. باید عاشق را شناخت .آخر ، میدانی، از شماها خیلی کم نوشته اند ، از شما خیلی کم گفته اند . می خواهم بگویم خیلی غریب بودید ، خیلی غریب هستید . دوست دارم داد بکشم ، فریاد کنم ، و به همه بگویم آی آدمها! آی پرستوهای عاشق! آی دلسوخته ها! آی درد هجران کشیده ها! آی در راه مانده ها! آی قلم بدست ها! از پدرم بنویسید. از پرستوهایی که کوچ کردند به شهر عشق و شهادت. از پدر هایمان که به خدا علم هایشان بر زمین مانده ، گرد و خاک علم ها را پاک کنید ، بدست گیرید علم هایشان را.
آی کسانی که با پرستو ها بودید ، چرا مهر سکوت بر لب زدید؟ از پرستوها بنویسید، از آنهایی که یک شبه ره صدساله پیمودند .
می گویند پدرم فاتح بود، فاتح سوسنگرد. می گویند در میدان نبرد چون شیر خدا می جنگید و در میدان دعا و راز و نیاز زاهدی بود که ساعت ها سر بر سجاده می گذاشت. می گویند غیر از خدا از هیچ چیز نمیترسید ، شجاع بود و دلاور. می گویند قدم های محکم و آرامی داشت، نشان دار بی نشان بود، طالب شهرت نبود. می گویند به من خیلی علاقه داشت، ولی وابسته نبود. دل به دنیا نمی داد، عاشق بود ، عاشق آسمان . می گویند رفت که من در شام غریبان بنشینم تا بزم دیگران روشن بماند .
باباجون ، غروب ها به خصوص غروبهای جمعه خیلی احساس دلتنگی می کنم، خیلی دوست دارم ببینمت ، ولی ، نه ! خوشحالم که نیستی تا ببینی خفاشان شب ، این جغد های شوم ، این دشمنان دوست نما چه ناله های دلخراشی سر می دهند . خوشحالم نیستی تا ببینی این انسانهای کور و کر در مقابل ایثار و فداکاری شما چه علامت سوالی گذاشته اند. این روز ها میشود درد غربت شما را لمس کرد که فقط خدایتان با شما بود و حالا هم فقط خدا با ماست، همین ما را کفایت می کند . خوشحالم نیستی تا ببینی قلم هایی که باید عشق را تفسیر کنند ، عاشق را تعریف کنند ، چگونه تیشه به ریشه ی عشق می زنند . خوشحالم نیستی تا ببینی کوچه ها دیگر رنگ و بوی شماها را ندارد ، خیابانها زیبا سازی می شود . خوشحالم نیستی تا ببینی ...
پدر جان ای کاش مزاری داشتی تا شبهای جمعه به سراغت بیایم و درد دل کنم ! نه ، چه می گویم !؟ مگر میشود عشق را خاک کرد؟! مگر سرخی عشق با سیاهی خاک در هم می آمیزد؟! هیهات ! ما کجا و افلاک کجا ؟!
باز باید فریاد کشید که آی ادمها ! بیایید قلم هایتان را با مرکب سرخ عشق پر کنید ، بیایید حماسه ها را به تصویر بکشید ، بیایید به این نسل و نسل های آینده نشان دهید که وطن پرستی یعنی چه ؟بنویسید که چگونه می شود غیر از خدا هیچ چیز را ندید . بیایید پدرم را …نه … پرستو ها را از قفس آزاد کنید ، بیایید مرهمی باشید برای زخمهای ایران . بیایید آب گوارای ایثار و فداکاری را به پای عشق بریزید تا بارور شود. بیایید برای شناساندن راهشان و مقصدشان کاری کنیم … آیا این انتظار برای دلهای کوچک رنجدیده ای مثل من انتظار بیجایی است؟ آیا توقع زیادی است که می خواهم بدانم در شام غریبان چه کسی نشسته ام ؟
پدرم! ای ستاره بدر من ، ای قهرمان زندگیم ، ای سفر کرده عاشق، ای کاش می دیدمت، ای کاش می شناختمت....
دلنوشته فرزند شهید بیژن فعلی
shahidd.blog.ir/post/954
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda
قهرمان همه دوران ، شهید عباس دوران 🌹
در سال ۱۳۶۱ جنگ تحمیلی هر روز شعلهورتر میشد و صدام رئیس دولت بعث عراق برای مانور سیاسی از برپایی کنفرانس غیرمتعهدها سخن میگفت و از مدتها قبل به کمک آمریکا بغداد را به زعم خود به دژ نفوذناپذیری تبدیل کرده و تبلیغات بسیار وسیعی به راه انداخته بود تا حدی که برای سران غیرمتعهد بنزهای سفارشیاش را بر روی اتوبانهای نوساز بغداد راه انداخت، خیلی خرج کرده بود. از یک طرف هم مدام، تبلیغ میکردند که ایران نمیتواند بغداد را ناامن کند. در این شرایط بود که سرهنگ خلبان عباس دوران برای جلوگیری از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها، بیستم تیرماه ۱۳۶۱ مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن کند.
آن زمان صدام اعلام کرده بود که بغداد غیرقابل نفوذ بوده و هیچ خلبانی نمیتواند به آن نفوذ کند و این بخشی از اهمیت آخرین ماموریت بود. ماموریتی که احتمال برگشت آن تنها ۵ درصد بود اما او به همه تعلقات پشت کرد و شهادت را به جان خرید و با سه هواپیما که هر کدام دو سرنشین داشتند مأموریت یافتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آنها بمباران پالایشگاه بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و «پایگاه الرشید» یا ساختمان اجلاس در بغداد بود.
عراق برای سر شهید عباس دوران که در تعداد پرواز جنگی در نیروی هوایی رکورد داشت، جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها کوبید و با شهادت خود، کاری کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد.
shahidd.blog.ir/post/962
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda