eitaa logo
معرفت مهدوی
773 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ وقت به امام زمانت کمک نکن! ▪️ در کربلا برخی حاضر نشدند از خودشان برای امام زمانشان مایه بگذارند و زندگی و وجود خود را خرجِ امام حسین علیه السلام کنند. حتی وقتی امام حسین برای دعوتِ آنها پیک فرستاد تا آنها را به قیمتِ بهشت و سعادتِ حقیقی برای خود بخرد، آنها اسب و شمشیرشان را تقدیم حضرت کردند. نفهمیدند که امام، یار می‌خواهد نه مال و اگر شمشیر و اسبی هم در راهِ یاری او خرج می‌شود، مالی است همراه با خودِ یار. ▫️ حواسمان باشد اگر در زُمره‌ی یاران و یاوران امام زمانمان نباشیم و خودمان را برای او خرج نکنیم، تأسف و اشکِ پشیمانی بعد از آن سودی نخواهد داشت؛ همانگونه که برای عبیدالله بن حُر جعفی نداشت. ▪️ کربلا به ما آموخت تنها کمک به امام زمان کافی نیست، بلکه باید تمامِ زندگی‌ را وقفِ امام کرد و تمامِ عمر در رکاب او بود. پس به بهانه‌ی اینکه به او کمک کردی، خودت را کنار نکش! ادامه دارد eitaa.com/marefat72
🔵 یک قرار روزانه 🔵 🔺هر روز یک فراز از زیارت جامعه کبیره (برای شناخت امام و انس با حضرت ) ✨ یا مولای (عج) أَشْهَدُ أَنَّ ... إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَ عَلَيْهِ تَدُلُّونَ وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ وَ إِلَى سَبِيلِهِ تُرْشِدُونَ وَ بِقَوْلِهِ تَحْكُمُونَ سَعِدَ مَنْ وَالاكُمْ وَ هَلَكَ مَنْ عَادَاكُمْ وَ خَابَ مَنْ جَحَدَكُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ وَ أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَيْكُمْ وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُمْ وَ هُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ ✨مولای من (عج) شهادت میدهم که شما مردم را به سوى خدا مى خوانيد. و به وجود او راهنمايى مى كنيد. و همواره در حال ايمان به او هستيد. و تسليم او مى باشيد. و به فرمانش عمل مى كنيد. و به راهش ارشاد مى نماييد و به گفته اش حكم مى كنيد. هركه شما را دوست داشت،خوشبخت شد. و هركه شما را دشمن داشت به هلاكت رسيد. و هر كه شما را انكار كرد زيانكار شد. و هركه از شما جدايی نمود گمراه گشت. هركه به شما تمسّك جست به رستگارى رسيد. و هركه به شما پناه آورد ايمنى يافت. كسى كه شما را تصديق نمود سالم ماند. و هركه متمسّك به شما شد هدايت يافت. https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
🔰شرح دعای ندبه 🔰 🔹در اين فراز متذکر وسعت زمینی و زمانی و تاریخی و جغرافیایی اسلام خواهی بود. و سپس عرضه می‌داری: 🔹«وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُرَاقَ وَ عَرَجْتَ بِهِ (بِرُوحِهِ) إِلَي سَمَائِكَ وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَي انْقِضَاءِ خَلْقِكَ». و براق را مُسَخَّر او فرمودی و به وسیله آن او را به ‌سوی آسمان خود به معراج بردی و علم گذشته و آينده، تا انقضاء خلقت را در جان او به وديعت سپردی. 🔹اين فراز به معراج آن حضرت اشاره دارد که اول سوره إسراء متذکر آن شده است و ما را متوجه اين قاعده مهم می‌گرداند که پيامبرِ دینی که بايد تا قيامت تمام مناسبات بشريت را مديريت کند چگونه از همه اسرار عالم آگاه شده و بر اساس همان آگاهی ها دين خود را به بشريت اعلام فرموده است. https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
☀️ بصیرت و انتظار فرج☀️ 🔹حجاب آخر الزمانی(بخش چهارم) ✨در اوايل انقلاب اسلامی، نور حضرت صاحب الامر،(عج)تا اندازه‌ای ظاهر شد و در نتيجه آن ظهور نسبی، شور و شوق آسمانی شدن همراه با آرمان‌های بلند انسانی، اکثر افراد جامعه را فرا گرفت ولی ما دوباره معصيت كار شديم و نور امام در غيبت بیشتر رفت، باز بحمدالله به شعارها و اهداف انقلاب اسلامی روی آورديم به اميد آن‌که شرايط ظهور تامّ حضرت فراهم شود. ✨ زيرا مهدی (عج) در مقام امامت خود يك حقيقت ‌است و چون اکثر مردم ايران ظلمات حاكميت شاه را فهميدند و به امام خمينی«رضوان‌الله‌عليه» به عنوان نايب امام زمان(عج)روی آوردند، نور حضرت صاحب الامر(عج)به ميان آمد. ✨ حال اگر مردم به نحوی نظر خود را به اندیشه‌ای غير از انديشه‌ی امام خمينی«رضوان‌الله‌عليه» بيندازند، نور حضرت صاحب الامر (عج)ضعيف می‌شود؛ زيرا غيبت و ظهور و فرج و خفای امام (عج) شدت و ضعف برمی‌دارد مگر آن‌که فرج کلی فرا رسد. ✨ در همين رابطه حضرت صادق (ع)به زُراره مي‌فرمايند: «اَعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَهُ لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّر» امام خود را بشناس كه اگر او را شناختى، زيانى به تو نخواهد رسيد خواه اين كار زود بشود يا دير. اين روايت با طرح موضوع تقدم و تأخرِ فرج، ما را متوجه شدت و ضعف در نور ظهور می‌کند. ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
🔴 🌀الحمدالله آیت الله العظمی گلپایگانی کاملاً بهبود یافتند و همراه ایشان به ایران بازگشتیم. در راه برگشت در خلوتم هی با خودم زمزمه می کردم و اشک می ریختم و صداش می زدم ممنونم یا صاحب الزمان! یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان! 🌀 وقتی به قم رسیدیم کامپیوتر را به مدرسه امام مهدی علیه السلام آوردم خیلی خوشحال بودم از اینکه تونستم کاری برای نشر کتاب های اهل بیت علیهم السلام انجام بدم که هرچه بهتر و گسترده تر منتشر بشه یهویی متوجه مشکل شدم و اون این بود که کسی نمی دونست چطور باید این دستگاه رو راه اندازی کنه، تمام کسانی که کامپیوتر داشتند را آوردم مدرسه تا روش استفاده ی از اون رو به ما یاد بده، حتی یک مهندس ارمنی از تهران آوردیم، ولی حرف همه اونها این بود که این مدل IBM هست چون در ایران نبوده، ما نمی دونیم که چطور میشه باهاش کار کرد و تنها راه چاره اون هست که یک نفر به انگلیس بره و آموزش ببینه و من از این قضیه خیلی ناراحت بودم. ادامه دارد..... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔶 مبانی معرفتی مهدویت🔶 🔺مبنا و چگونگي رؤيت امام(ع) ✨انسان با رياضت كشيدن لايق رؤيت مي‌شود. روحش بالا و بالاتر مي‌رود و مي‌تواند حضرت را رؤيت كند، البته اين بدين معنا نيست كه هركس مدعي رؤيت حضرت شد مورد تأييد باشد و ما از نقش خيالات اين افراد غافل باشيم. ولي چنانچه به‌واقع رؤيت آن حضرت واقع شد اين رؤيت ناگهان تبديل به غيبت حضرت مي‌گردد. سؤالي كه مطرح مي‌شود اين است كه امام در آن حالت كه يك‌مرتبه غايب شدند كجا رفتند؟ آيا پشت سنگ و ديواري مخفي شدند؟ جواب اين است كه خير! امام هيچ‌جا مخفي نشدند، بلكه همان‌طور كه از افق جان آن فرد ظهور كردند، از همان افق غايب شدند، حضرت از درون آن فرد طلوع كردند و آن فرد با چشم باطن حضرت را ديد و با گوش باطن، صداي حضرت را شنيد و از همان افق هم غايب شدند. البته امام، هرجا اراده كنند، ظاهر مي‌شوند. 🎙استاد طاهر زاده ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝 🌷به خاطر کار پدرم، ما چندین بار در تهران و قم خانه عوض کردیم. اثاث مختصرمان، پشتمان بود. بالاخره دفعه آخری که تهران خانه گرفتیم همان جا ماندگار شدیم؛ یک خانه حوالی میدان خراسان. انگار آن خانه برای آقاجان آمد داشت. از آن به بعد، اوضاع مالی اش خوب شد. آقاجان اجازه نداد دیگر قالی ببافیم، می گفت: «نمی خوام دخترهام برای مردم کار کنن. گفتیم: «چشم.» 🌷حق مدرسه رفتن هم نداشتیم؛ قدیمی ها فکر می کردند درس خواندن به درد دختر نمی خورد. می گفتند دختر باید شوهرداری و بچه داری کند؛ باز هم گفتیم چشم. من فقط یک سال رفتم مدرسه و بعدش مجبور شدم بمانم خانه. 🌷 تقریبا دوازده سالم شده بود. خواهرم فاطمه عروسی کرده و رفته بود. چیزی از عروسی اش یادم نیست، فقط یادم می آید بعدش من خیال برم داشته بود که شده ام رئیس خانه. نه که خودم هیچ کاری نکنم. ولی بگویی نگویی دستور می دادم. کارهای خانه را نوبتی کرده بودیم. یک روز ظرف شستن با من بود، غذا پختن با خواهر دیگرم اعظم سادات ، جارو کردن با آن یکی خواهرم و روز بعد برعکس. 🌷تا پانزده سالم بشود، مادرم نگذاشت از رفت و آمد خواستگارها چیزی بفهمم، البته دانستن و ندانستن من هم توفیقی نداشت. آن وقت ها اصلا به حرف و دل دختر نبودند که، می نشاندندمان سر سفره ی عقد و باید به انتخاب پدر یا بزرگ ترها بله می گفتیم. کسی نظر ما را نمی پرسید. آن موقع ها خیلی اتفاقی فقط از یکی شان با خبر شدم. ادامه دارد..... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔵شناخت شخصیت مادر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف(قسمت سوم)🔵 🔺روایت این است: فردي به نام بشربن سـلیمان که ازشخصـیت هاي بسیار مورد اعتماد امام هادي و امام عسکري علیه ما السلام است و از نوادگان ابوایوب انصاري اسـت و درشـهرسـامرا و در همسـایگی امـام هادي علیه السـلام زنـدگی میکرد می گوید: روزي یکی ازخدمتگزاران امام هادي علیه السـلام به نام «کافور» به دنبال من آمدکه امام تو را احضارکرده است. 🔺من به خـدمت امـام هـادي علیه السـلام شـرفیاب شـدم و امـام هادي علیه السـلام رو به من کرد و فرمود: اي بشربن سـلیمان! توو خـانواده ات به عنوان انصـار پیغمبر اکرم صـلی الله علیه وآله و محبیان اهلبیت علیه مالسـلام محسوب می شویـد و این افتخار محبت خاندان ما در خانواده شما ریشه دار است، میخواهم به تو رازي را بگویم وکاري را به تو بسپارم که به عنوان یکی از افتخارات در زنـدگی شـما ثبت شود. 🔺پذیرفتم، آنگاه ایشان نامه اي را به زبان وخط رومی نوشت و به همراه یک کیسه زرد رنگی که در آن دویست و بیست دینار اشـرفی بود به من داد و فرمود: این نامه و این پول را بردار و به بغداد برو و درکنار پل بغداد منتظر باش. 🎙 استاد فیاضی ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🔴 هیچ وقت به امام زمانت کمک نکن! ▪️ در کربلا برخی حاضر نشدند از خودشان برای امام زمانشان مایه بگذارند و زندگی و وجود خود را خرجِ امام حسین علیه السلام کنند. حتی وقتی امام حسین برای دعوتِ آنها پیک فرستاد تا آنها را به قیمتِ بهشت و سعادتِ حقیقی برای خود بخرد، آنها اسب و شمشیرشان را تقدیم حضرت کردند. نفهمیدند که امام، یار می‌خواهد نه مال و اگر شمشیر و اسبی هم در راهِ یاری او خرج می‌شود، مالی است همراه با خودِ یار. ▫️ حواسمان باشد اگر در زُمره‌ی یاران و یاوران امام زمانمان نباشیم و خودمان را برای او خرج نکنیم، تأسف و اشکِ پشیمانی بعد از آن سودی نخواهد داشت؛ همانگونه که برای عبیدالله بن حُر جعفی نداشت. ▪️ کربلا به ما آموخت تنها کمک به امام زمان کافی نیست، بلکه باید تمامِ زندگی‌ را وقفِ امام کرد و تمامِ عمر در رکاب او بود. پس به بهانه‌ی اینکه به او کمک کردی، خودت را کنار نکش! ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
📝 رمان 💠 همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» 💠 زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. 💠زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» 💠 انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. 💠 عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» ادامه دارد... ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━