eitaa logo
معرفت مهدوی
689 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 لینک ناشناسمون( سخنی، انتقاد یا پیشنهادی دارید بفرمائید) https://6w9.ir/Harf_9491682 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ قسمت شانزدهم: خاطراتی از مکه ؛بخش پنجم ✅خاطراتی از مکه فردای آن روز رسول خدا به من فرمودند: یا علی، در میهمانی روز گذشته ، آن مرد پیش افتاد و سخنانی را که شنیدی بر زبان آورد و قبل از آنکه من بتوانم سخنی بگویم، جمعیت متفرق شدند. حال بار دیگر غذایی همانند غذای روز قبل فراهم ساز و آن ها را دعوت کن تا مأموریت خویش را به انجام رسانم. من دستور را اجرا کردم و آن ها را دوباره فراخواندم. پیامبر مانند روز قبل، غذا را تقسیم کردند و میهمانان خوردند و سیر شدند. سپس فرمودند: با شیر از میهمانان پذیرایی کن. من نیز از همه ی آنان پذیرایی کردم و این نوبت، رسول خدا صلى الله عليه وسلم ابتکار سخن را در دست گرفتند و به آنها فرمودند: ای فرزندان عبدالمطلب، به خدا سوگند، تاکنون در میان عرب، فردی همچون من نیامده است که تا این اندازه، خیرخواه مردم خویش باشد! من بهترین و سعادت بخش ترین پیامها را برای شما آورده ام که خوشبختی دنیا و آخرت شما را تضمین می کند. خدایم فرمان داده است که شما را به سوی حق دعوت کنم. کدام یک از شما آمادگی دارد تا در این امر، یار و مددکار من باشد و من او را به برادری و وصایت و جانشینی خویش برگزینم؟ ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت شانزدهم: خاطراتی از مکه ؛بخش ششم ✅خاطراتی از مکه هیچ یک از آنان روی خوش نشان ندادند و همگی از دادن پاسخ مثبت خودداری کردند. من در میان آن جمع از همه کم سن تر بودم. در پاسخ به دعوت رسول خدا آمادگی خود را برای یاری وی اعلام کردم. رسول خدا(ص)در حالی که دست خود را روی شانه ی من گذاشته بودند، فرمودند:« این برادر و وصی و جانشین من در میان شماست. سخنانش را گوش دهید و از فرمانش اطاعت کنید.» میهمانان مسخره کنان برخاستند و به ابو طالب گفتند: تو را فرمان می دهد که از پسرت علی اطاعت کنی و به سخنانش گوش دهی! هنگامی که رسول خدا(ص) برای حفظ جان خويش و مسلمانان به شعب ابی طالب پناه بردند، پدرم برای حفظ جان آن حضرت شب ها محل خواب ایشان را تغییر می داد و به من می گفت در بستر وی بخوابم تا کسی متوجه تغییر محل استراحتشان نشود. یک شب به پدرم گفتم: پدرجان با این کار بالاخره، مرا به کشتن خواهی داد! پدرم ابو طالب در پاسخ من، این اشعار را بر لب جاری کرد: ای پسر من، شکیبا باش که شکیبایی خردمندانه تر است. هر زنده ای به سوی مرگ گام بر می دارد. به عنوان آزمونی بزرگ، تو را به قربانگاه فرستاده ایم. تا فدایی کسی باشی که نجیب و نجیب زاده است. تو قربانی کسی می شوی که گذشته ی روشن و شرافت و کرامت و بخشندگی دارد. اگر تیرهای مرگ از هر سو به سویت رها می شوند، برخی به هدف می خورند و برخی به هدف نخواهند خورد. و هر شخص زنده ای سرانجام نصیب خود را از تیر مرگ دریافت خواهد کرد، هر چند عمرش به درازا بکشد. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت هفدهم: دوران مدینه 🟢هجرت به مدینه (بخش اول) 💮قریشیان برای نابودی رسول خدا(ص) برنامه های بسیاری داشتند و به هر کاری دست می زدند. آنها پیوسته در اندیشه ی قتل رسول خدا(ص) بودند و هر راهی که به فکرشان می رسید عملی می کردند؛ اما هیچ کدام به موفقیت نینجامید تا اینکه در دارالندوة گرد هم آمدند و به شور و مشورت پرداختند. 💮 در آن جلسه شیطانی، با حضور ابلیس تمام راه های ممکن برای از میان برداشتن رسول خدا(ص) را بررسی کردند. همه ی جوانب را سنجیدند و پیامدهای آن را پیش بینی کردند تا اینکه همگی به این نتیجه رسیدند: هر قبیله ای از قریش، یک مرد جنگجو معرفی کند تا مردان جنگجو با یاری هم و به طور هماهنگ، با شمشیرهای خود به رسول خدا(ص) حمله ور شوند و همچون یک جنگجو رسول خدا(ص) را به قتل رسانند. 💮 به این ترتیب بعد از کشته شدن وی، هر قبیله ای به حمایت از جنگجوی خود برخیزد و مانع قصاص وی شود تا خون رسول خدا(ص) بی قصاص بماند! 💮در چنین وضعیتی، جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و اخبار جلسه ی سران قریش و تصمیم آنان را به اطلاع آن حضرت رساند؛ حتی شبی را که برای حمله تعیین کرده بودند و نیز زمان حمله را که بعد از رفتن رسول خدا(ص) به بستر خواب بود، به ایشان خبر داد. همچنین از جانب خداوند، این دستور را به پیامبر(ص) ابلاغ کرد که از مکه خارج شود و به سوی غار حرکت کند. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت هیجدهم: دوران مدینه 🟢هجرت به مدینه (بخش دوم) 💮 رسول خدا(ص) مرا از جریان توطئه ی قریش آگاه کردند و از من خواستند که در شب موعود، به جای ایشان در بسترشان بخوابم و جانم را برای محافظت از ایشان سپر سازم تا آن حضرت بدون اطلاع قريش بتوانند مکه را ترک کنند و خود را به غار برسانند. 💮من بی درنگ و با اشتیاق، پیشنهاد ایشان را پذیرفتم و به استقبال این خطر بزرگ رفتم و خرسند بودم که فرصت یافته ام جانم را فدای پیامبر(ص) کنم و به جای شان کشته شوم. 💮رسول خدا(ص) از مکه خارج شدند و من در بستر ایشان خوابیدم. مردان جنگجوی قریش با اطمینان خاطر از اجرا شدن تصمیم خود، سررسیدند و وارد خانه شدند؛ امابه جای رسول(ص) خدا با من روبه رو شدند. بلافاصله شمشیر خود را کشیدم و از خود دفاع کردم دفاعی که خدا و مردم از آن خبر دارند. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت نوزدهم: دوران مدینه 🟢 هجرت به مدینه: بخش دوم 💮 پس از خروج رسول خدا(ص) از مکه و هجرت ایشان به مدینه، از سوی آن حضرت دستور یافتم چند روزی در مکه بمانم و امانت های مردم را که نزد رسول خدا(ص) بود، به آنان بازگردانم. خوب است بدانید مردم مکه او را امین می نامیدند و به سبب داشتن اطمینان به او، امانت های خود را به وی می سپردند. 💮 سه روز در مکه مشغول انجام این مأموریت بودم. پس از بازگرداندن امانت ها به صاحبانشان، از مکه خارج شدم و از همان راهی که رسول خدا(ص) رفته بودند، خود را به آن حضرت رساندم. 💮در منطقه قبا، حضور رسول خدا(ص) رسیدم. چند تن از اصحاب آن حضرت نیز حضور داشتند. وقتی پیامبر(ص) مرا دیدند، چهره شان شاد شد و لبخندی زدند که سفیدی دندان هایشان درخشید و به من فرمودند: ای علی، نزدیک بیا. 💮من نزدیک شدم. مرا کنار خود نشاندند؛ به نحوی که پایم به پای آن حضرت چسبیده بود. سپس رو به اصحاب کردند و فرمودند: ای اصحاب من، با آمدن برادرم علی، رحمت به شما رو آورد! اصحاب من، به راستی که علی از من است و من از علی هستم! جانش از جان من و سرشتش از سرشت من است! او تا زمانی که زنده ام و پس از مرگ من نیز، برادر و وصی و جانشین من در میان امت است. هرکس از او اطاعت کند، در حقیقت از من اطاعت کرده و هرکس با او همراهی کند، با من همراهی کرده است و آن کس که با او مخالفت کند با من مخالفت کرده است! 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت بیستم: دوران مدینه 🟢 پیمان برادری با رسول خدا(ص) یکی از کارهای بزرگ رسول خدا(ص) در مدینه، برقراری پیمان اخوت و برادری میان مسلمانان بود. این کار در ایجاد وحدت و صفا و صمیمیت بین مسلمانان تأثیر شگرفی گذاشت. هنگامی که رسول خدا(ص) میان اصحاب خویش پیمان برادری برقرار کردند، به آن حضرت عرض کردم: ای رسول خدا، در میان همۀ اصحاب خویش برادری ایجادکردی؛ ولی مرا تنها گذاشتی و کسی را برای برادری با من انتخاب نکردی. رسول خدا(ص) در پاسخ فرمودند: تو را برای برادری با خودم انتخاب کرده ام. تو در دنیا و آخرت برادر من هستی و جایگاه تو نزد من همانند جایگاه هارون نزد موسی است . 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت بیست و یکم:دوران مدینه 🌱ده سند افتخار از رسول خدا(ص) به یادگار دارم که هر یک از آنها نزد من محبوب تر است از هر آنچه خورشید بر آن می تابد. 🌱 رسول خدا(ص) به من فرمودند: ✅ ای علی، تو در دنیا و آخرت برادر من هستی. ✅روز قیامت در پیشگاه خداوند جبار، تو نزدیکترین خلایق به من هستی. ✅ منزل تو در بهشت مقابل منزل من است؛ چونان که منزل دوستان خداروبه روی هم است. ✅ تو وارث من هستی. ✅ پس از من، تو وصی من در ادای وعده ها و انجام کارهایم خواهی بود. ✅ در غیاب من، تو حافظ و سرپرست خانواده من هستی. ✅ تو امام و پیشوای امت من هستی. ✅ تو برپادارنده ی عدالت در میان امت من هستی. ✅ تو دوست من هستی و دوست من دوست خداست. ✅ دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداست. 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت بیست و دوم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش اول 🍀برای خواستگاری از فاطمه زهرا به محضر رسول خدا(ص) رسیدم. آن بزرگوار با روی گشاده از من استقبال کردند و با چهره ای خندان فرمودند: با من کاری داشتی؟ 🍀من از نزدیک بودن خویش به رسول خدا(ص) سخن گفتم و از توفیقاتی که برای پیش قدم شدن در اسلام و فداکاری و جهاد در راه خدا نصیبم شده بود، یاد کردم. 🍀رسول خدا(ص) فرمودند: یا علی همه ی این ها را قبول دارم. تو در نظر من، برتر از این ها هستی! 🍀عرض کردم: ای رسول خدا، حال که این چنین لطفی در حق من دارید، آیا اجازه می دهید از دخترتان، فاطمه، خواستگاری کنم؟ رسول خدا(ص) فرمودند: یا علی، قبل از تو افراد دیگری نیز از دخترم فاطمه خواستگاری کرده اند؛ اما هرگاه با وی درباره ی این موضوع سخن گفتم و تقاضای خواستگاران را با وی مطرح کردم علامت نارضایتی را در چهره او دیدم. اما اکنون که تو چنین درخواستی داری، منتظر باش تا من نزد دخترم بروم و تقاضای تو را نیز به او بگویم. برمی گردم و نتیجه را به تو اطلاع می دهم. 🍀رسول خدا(ص) نزد ،دخترشان، فاطمه، رفتند. او به احترام پدر برخاست و عبای پدر را از دوشش گرفت و کفش هایش را از پا خارج کرد. آنگاه آب آورد تا رسول خدا(ص)وضو بگیرند. سپس پاهای پدر را نیز شست و در کنار وی نشست. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت بیست و سوم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش دوم 🍀رسول خدا(ص) فرمودند: دخترم فاطمه! 🍀فاطمه عرض کرد: در خدمت شما هستم ای رسول خدا، چه می فرمایید؟ 🍀رسول خدا(ص) فرمود: تو علی بن ابی طالب را خوب می شناسی از قرب و منزلت او خبر داری، برتری های او بر دیگران را می دانی و از سوابق او در اسلام آگاه هستی، از سوی دیگر، می دانی که من از خدای خود خواسته ام که بهترین و محبوب ترین بندگانش را برای ازدواج با تو انتخاب کند. اکنون علی برای ازدواج با تو نزد من آمده و از تو خواستگاری کرده است. می خواهم بدانم نظر تو درباره ی این خواستگاری چیست؟ 🍀 فاطمه با شنیدن سخنان پدر سکوت اختیار کرد؛ اما برخلاف خواستگاری های قبل، آثار ناخشنودی در چهره او مشاهده نشد. 🍀 رسول خدا(ص) از جای برخاستند و باخوش حالی فرمودند: الله اکبر! سکوت فاطمه نشانه ی رضایت اوست. 🍀در این هنگام جبرئیل برآن حضرت نازل شد و گفت ای ،محمد فاطمه را به همسری علی بن ابی طالب انتخاب کن که خداوند فاطمه را برای علی پسندیده است و علی را برای فاطمه. 🍀به این ترتیب بود که رسول خدا(ص) به خواستگاری من پاسخ مثبت دادند و افتخار همسری فاطمه را نصیب من ساختند. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت بیست و چهارم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش سوم ♻️ مراسم عقد در مسجد و با حضور رسول خدا(ص) و اصحاب برگزار شد. در این مراسم، خطبه عقد را این چنین خواندم: ♻️حمد و سپاس مخصوص خدایی است که کلید دستیابی به علمش را به گویندگان الهام کرد، دل های اهل تقوا را با نور عظمتش روشن ساخت، با بیان احکامش، راه های درست را از نادرست روشن کرد، به دست پسر عمویم، محمد مصطفی(ص) ، راه حق را به روی جهانیان گشود، دعوت او را بر همه ی ادعاهای ملحدان برتری بخشید، سخن او را بر همه سخنهای مطرح شده ی گمراهان غلبه داد و آن بزرگوار را خاتم پیامبران و سید رسولان معرفی فرمود! ♻️ رسول خدا(ص) نیز پیام الهیرا ابلاغ کرد و برای برپا کردن امر پروردگار از هیچ کوششی دریغ نکرد و آیات خداوند را به مردم رسانید! ♻️حمد و سپاس از آن خدایی است که بندگان را با قدرت خویش آفرید، آن ها را در پرتو دین خویش عزت بخشید، با وجود پیامبرش محمد، به آنان کرامت داد و رحمتش را به آنان ارزانی داشت. ♻️ حمد و سپاس از آنِ خدایی است که صاحب نعمتهای فراوان و الطاف بیکران است. ♻️ شهادت می دهم که خدایی جز الله نیست. امید است این شهادت مقبول درگاه خدا قرار گیرد و موجب رضای پروردگار باشد. ♻️از خدا می خواهم صلوات خویش را که موجب نزول برکات بر محمد و سرور و شادی ایشان است، بر آن حضرت فروفرستد. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت بیست و پنجم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش چهارم ♻️ ازدواج از اموری است که خداوند اجازه ی آن را صادر کرده و حتی به آن امر فرموده است. این مجلس که اکنون برپاست، برای ازدواج و اطاعت از امر او و جلب رضای او تشکیل شده و اینک رسول خدا، محمد بن عبد الله(ص) ، به ازدواج دخترش فاطمه، با من رضایت داده است. ♻️من مهریه وی را چهارصد درهم و دینار قرار داده ام و به این کار راضی و خشنودم. شما نیز از رسول خدا(ص) سؤال کنید و به این امر گواهی دهید. ♻️مسلمانان حاضر در مجلس از آن حضرت سؤال کردند: ای رسول خدا، آیا دخترت فاطمه را به ازدواج علی درآوردی؟ ♻️رسول خدا(ص) سخنان مرا تأیید کردند و مسلمانان هم به رسول خدا(ص) تبریک گفتند و از خداوند خواستند که این ازدواج را مبارک کند. ♻️ پس از جاری شدن خطبه عقد یک ماه سپری شد و من هر روز به حضور رسول خدا(ص) می رسیدم و نماز جماعت را با آن حضرت می خواندم، بدون اینکه درباره ی فاطمه سخنی با آن حضرت مطرح کنم. ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت بیست و ششم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش پنجم 💮 تا اینکه روزی همسران رسول خدا(ص) به من گفتند: آیا دوست داری از رسول خدا(ص) بخواهیم فاطمه را رهسپار منزل شما کند و زندگی مشترک را شروع کنید؟ 💮 پاسخ من به آنان مثبت بود. آن ها نزد رسول خدا(ص) رفتند. امّ ایمن به حضرت عرض کرد: ای رسول خدا، اگر خدیجه زنده بود، چشمانش با ازدواج فاطمه روشن می شد. اکنون علی دوست دارد که فاطمه را به خانه ی خود ببرد و زندگی شان را آغاز کنند. 💮 شما نیز چشم فاطمه را به دیدار همسرش علی روشن کنید و دست این دو جوان را در دستان یکدیگر قرار دهید و زمینه ی شادی آنان و ما را فراهم سازید. 💮رسول خدا فرمودند: من توقع داشتم علی خود پیش قدم شود؛ ولی او تاکنون همسر خویش را از من نخواسته است. 💮 من به آن حضرت عرض کردم: ای رسول خدا، حیا مانع می شد و از شما خجالت می کشیدم! 💮 اینجا بود که رسول خدا(ص) خطاب به خانم ها فرمودند: کدام یک از شما حاضریدمقدمات کار را فراهم کنید؟ 💮ام سلمه گفت: من در خدمت شما هستم. 💮نام زینب و دو تن دیگر را نیز بُرد که در آنجا حضور داشتند. 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━