#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت بیست و هفتم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش ششم
💮 رسول خدا(ص) فرمودند: برای دخترم فاطمه و پسر عمویم علی، اتاقی آماده کنید.
💮ام سلمه :پرسید ای رسول خدا، نظر شما کدام یک از اتاق هاست؟
💮پیامبر(ص) فرمودند اتاق خودت را برای این کار در نظر بگیر.
💮سپس به خانم ها دستور دادند که فاطمه را برای رفتن به خانه ی بخت آماده کنند و مقدمات عروسی را فراهم سازند.
💮رسول خدا(ص) به من فرمودند: اکنون تو نیز برخیز و زره خود را بفروش.
💮 من زره خود را فروختم و پول آن را آوردم و در مقابل پیامبر(ص) قرار دادم. ایشان از من نپرسیدند که پول ها چه مقدار است و من نیز چیزی نگفتم.
💮حضرت، بلال را صدا کردند و بخشی از آن پول را به وی دادند و فرمودند: برای فاطمه عطر بخر.
💮سپس ابوبکر را صدا کردند و بخشی دیگر از آن پول را به وی دادند و فرمودند: برای فاطمه لباس مناسب و اثاث منزل تهیه کن.
💮عمار یاسر و چند تن دیگر از اصحاب را نیز همراه ابوبکر روانه ی بازار کردند تا در خرید به او کمک کنند. آن ها هر چیزی را که می پسندیدند، اول به ابوبکر نشان می دادند و اگر او هم می پسندید، می خریدند.
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
معرفت مهدوی
#علی_از_زبان_علی ✍ قسمت بیست و هفتم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش ششم 💮 رسول خدا(ص) فرمودند: برای
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت بیست و هشتم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش هفتم
💮آنچه آنان خریدند، عبارت بود از:
✅ یک پیراهن، هفت درهم؛
✅ یک روسری، چهار درهم؛
✅یک روانداز که به عنوان لحاف از آن استفاده می شد و جنس آن از پارچه هایبافت خیبر بود؛
✅یک تخت که وسط آن را با لیف خرما بافته بودند؛
✅دو زیرانداز با روکشی از کتان مصری که یکی از آنها با لیف خرما و دیگری باپشم گوسفند پر شده بود؛
✅ چهار بالش که از پارچه ی بافت طائف بود و درون آنها از گیاه نرم و خوش بویی به نام بودم ز» پر شده بود؛
✅ یک پرده از جنس پشم؛
✅یک حصیر بافت یمن؛
✅ یک آسیاب دستی؛
✅یک تشت از جنس مس؛
✅یک ظرف بزرگ آب از جنس پوست؛
✅یک ظرف مخصوص شیر که جنس آن، چوب تراشیده شده بود؛
✅ یک ظرف برای آب آشامیدنی؛
✅ یک آفتابه؛
✅ یک سبوی سبزرنگ؛
✅ دو کوزه کوچک سفالی.
💮هنگامی که خرید این لوازم به پایان رسید، مقداری از آنها را ابوبکر و باقی را سایر اصحاب بر دوش گرفتند و به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله با دیدن آن لوازم در حالی که آنها را جابه جا می کردند، فرمودند: خدا این ها را برای اهل بیت من مبارک قرار دهد.
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت بیست و نهم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش هشتم
💮 رسول خدا(ص) به من فرمودند: ای علی، در پی تدارک غذای فراوانی برای مراسم عروسی ات باش. گوشت و نان را ما تهیه می کنیم و خرما و روغن را نیز تو فراهم کن.
💮 من خرما و روغن را تهیه کردم و نزد رسول خدا(ص)آوردم. حضرت آستین های لباسشان را بالا زدند و خرمای خریداری شده را تمیز کردند و در روغن ریختند و غذایی آماده کردند که «حیس» نامیده می شد. پس از آن، گوسفند بزرگی برای ما فرستادند که ذبح کرده و برای میهمانی آماده کردیم. سپس دستور دادند نان فراوانی برای مراسم عروسی بپزند.
💮 پس از آماده شدن این مقدمات، به من فرمودند هر کس را که دوست داری،برای میهمانی عروسی ات دعوت کن.
💮 من وارد مسجد شدم. مسجد مملو از صحابه بود. خجالت کشیدم که از میان آن جمعیت عده ی خاصی را دعوت کنم و بقیه را دعوت نکنم. در مکان بلندی ایستادم و خطاب به همه گفتم: همه شما را به میهمانی عروسی دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت می کنم. مردم گروه گروه به سمت میهمانی حرکت کردند. من از تعداد زیاد جمعیت و کافی نبودن غذا برای آن همه نگران بودم و از اینکه مبادا به عده ای غذا نرسد. احساس شرم می کردم.
💮 رسول خدا(ص) متوجه نگرانی من شدند و فرمودند: ای علی، نگران نباش. من از خداوند می خواهم که به این غذا برکت دهد.
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت سی ام:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش نهم
💮 همه میهمانان از غذایی که فراهم شده بود، خوردند و از نوشیدنی هایی که برسر سفره بود، آشامیدند و برای من دعا کرده و مجلس را ترک کردند؛ حال آن که هنوز از غذا مقداری باقی بود!
💮 رسول خدا(ص) دستور دادند ظرف هایی آوردند و برای خانم ها نیز غذا فرستادند و ظرفی را نیز پر کردند و فرمودند: این نیز برای علی و فاطمه است.
💮هنگامی که غروب آفتاب نزدیک شد، رسول خدا(ص) به امّ سلمه فرمودند: فاطمه را نزد من بیاور.
💮 امّ سلمه به دنبال فاطمه رفت و او را خدمت پیامبر آورد. هاله ای از حُجب و حیا چهره فاطمه را فراگرفته بود و دانه های عرق همچون مرواریدی بر رخسارش جاری بود.
💮 هنگامی که روبه روی رسول خدا قرار گرفت. دست مهربان پدر حجاب را از رخسار وی برگرفت و من سیمای فاطمه را مشاهده کردم.
💮 سپس رسول خدا(ص) دست او را در دست من گذاشتند و فرمودند: ای علی، خداوند همسری با دختر رسول خدا را برای تو مبارک بدارد که همسری خوب برای توست و ای فاطمه، علی نیز برای تو شوهر شایسته ای است. به خانه خود بروید و منتظر من باشید تا نزد شما بیایم.
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت سی و یکم: ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛ بخش دهم
💮دست فاطمه سلام الله علیها را گرفتم و به سمت منزلی که برای ما فراهم شده بود، حرکت کردیم. وارد اتاق که شدیم، فاطمه در گوشه ای نشست و من نیز در کنار او نشستم. هر دو به دلیل حیا و شرم از یکدیگر، به زمین نگاه می کردیم، تا اینکه رسول خدا(ص) آمدند و فرمودند: چه کسی در اتاق است؟ گفتیم: ای رسول خدا، وارد شوید. به منزل ما خوش آمدید. شما بهترین و نیکوترین میهمانی هستید که وارد منزل مامی شود.
💮رسول خدا(ص) وارد شدند و فاطمه را در یک طرف خود نشاندند و مرا نیز در طرف دیگر خود نشاندند. اندکی بعد به فاطمه فرمودند: دخترم فاطمه، برخیز و مقداری آب برای من بیاور.
💮فاطمه برخاست و ظرفی را که در اتاق بود، پر از آب کرد و به دست پدر داد. پیامبر(ص) آب را متبرک کردند و اندکی از آن آب را به سر فاطمه ریختند و فرمودند: برگرد. فاطمه روبه روی پدر قرار گرفت و حضرت یک مشت از آب را به سینه او پاشیدند و دوباره فرمودند: برگرد. چون فاطمه برگشت، یک مشت دیگر را از پشت بر روی کتف هایش پاشیدند و چنین دعا کردند، خداوندا، دخترم فاطمه محبوب ترین مردم نزد من است ، و علی نیز برادر من و محبوب ترین مردم در نظر من است. خداوندا، تو بهترین ولیّ و سرپرست و مهربانترین و دلسوزترین کس برای آنها هستی. این ازدواج را مبارک کن.
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت سی و دوم: ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛ بخش یازدهم
💮سپس فرمودند: ای علی، فاطمه را به تو سپردم و از خداوند می خواهم که برکت و رحمتش را نصیب شما کند که او حمید و مجید است.
💮 به خدا سوگند در طول زندگی مشترک من با فاطمه، تا هنگامی که از دنیا رحلت کرد، وی را هیچ گاه ناراحت و عصبانی نکردم و او را به کاری برخلاف میلش وادار نساختم.
💮او نیز در این مدت، مرا ناراحت و عصبانی نکرد و در هیچ کاری بر خلاف خواست من گامی برنداشت!
💮روابط ما آن چنان صمیمی بود که هرگاه محزون و اندوهگین می شدم، فقط تماشای چهره فاطمه می توانست اندوه از قلبم بزداید و با نگاه به رخسار فاطمه بود که غم ها را از یاد می بردم!
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت سی و سوم: جهاد در رکاب رسول خدا (ص)
💮 پیوسته توفیق جهاد در رکاب رسول خدا(ص) را داشتیم. با پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود می جنگیدیم و تا مرز کشتن آنها تد پیش می رفتیم.
💮این جنگ و مبارزه برایمان و تسلیم ما می افزود و ما را در مسیر حق و صبر و برای پایداری در برابر ناملایمات و جدیت در جهاد و مبارزه ثابت قدم می ساخت.
💮 در این جنگ ها بسیار اتفاق می افتاد که یک نفر از ما در مقابل فرد دیگری از دشمن قرار می گرفت و مانند دو پهلوان، هرکس می خواست دیگری را به خاک افکند و جام مرگ را به وی بنوشاند.
💮گاهی ما بر دشمن پیروز میشدیم و گاهی دشمن بر ما غلبه می کرد.
💮وقتی خداوند صداقت و اخلاص ما را در میدان های نبرد آزمود، ذلت و زبونی را بر دشمنان ما چیره کرد و فتح و پیروزی را به ما ارزانی داشت؛ تا آنجا که پایه های اسلام مستحکم شد و سرزمینهای پهناوری زیر پرچم اسلام قرار گرفت.
💮من و عمویم، حمزه و برادرم جعفر و عموزاده ام عبیده با خدا و رسول خدا(ص)عهدی بستیم و ملتزم شدیم به آن عهد وفادار باشیم.
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت سی و چهارم: جهاد در رکاب رسول خدا (ص)
💮دوستانم پیش دستی کرده و در راه خدا جان دادند و به عهد خود وفا کردند؛ ولی من به خواست خدا زنده ماندم و خداوند این آیه را درباره ما نازل کرد:
💮من المؤمنين رجال صَدَقُوا ما عاهَدُوا الله عليه طباهُم مَن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يشرو ما بدلوا تبديلا؛ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر عهدی که با خدا بستند. صادقانه ایستاده اند. بعضی به پیمان خود وفا کردند (به شهادت رسیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
💮 آری، حمزه و جعفر و عبیده به عهد خود وفا کردند و به شهادت رسیدند و من، به خدا سوگند، در انتظار به سر می برم تا به عهد خود وفا کنم و هیچ گاه از عهد و پیمان خود برنگشته ام!
💮 شیوه رسول خدا را در میدان های جنگ و جهاد این گونه بود که: هرگاه نبرد دشوار می شد و کارزار به مرحله سخت و هولناک می رسید، چنان که مردم عقب می نشستند و توان ایستادگی نداشتند، رسول خدا(ص) نزدیکان و خاندان خود را پیشاپیش دیگران به میدان می فرستادند و به دست آنان، سوزش نیزه ها و تیزی شمشیرها را از یاران خویش دفع می کردند.
💮آری، در چنین صحنه هایی از جنگ بدر بود که عبیده به شهادت رسید. عمویم ،حمزه در جنگ اُحد شهید شد و برادرم جعفر در جنگ موته.
💮من در طول عمر خویش، حتی لحظه ای برخلاف خواست رسول خدا(ص) اقدامی نکرده و هیچگاه به مخالفت با آن حضرت برنخاستم.
💮 در موقعیتهای دشوار و سرازی هنگامه هایی که پهلوانان شجاع از نبرد عاجز می شدند و شیردلان قهرمان از کارزار باز می ماندند و دست و پایشان از ترس می لرزید، تنها من بودم که جان خویش را فدای رسول خدا(ص) می کردم و برای دفاع از آن حضرت، سر از پا نمیشناختم.
💮البته این همه لطف خدا بود بر من که چنین توان و توفیقی را به من عطا کرده بود.
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت سی و پنجم: میدان بدر؛ نخستین تجربه کارزار با دشمنان اسلام
💮هنگامی که در میدان جنگ بدر حاضر شدیم، در میان ما غیر از مقداد، کس جنگجوی دیگری سوار بر اسب نبود!
💮 در شب بدر چشم همه به خواب رفت، جز رسول خدا(ص) که آن شب لحظه ای نخوابیدند. آن حضرت تا صبح در پای درختی ایستاده بودند و نماز می خواندند و به دعا مشغول بودند.
💮 با آغاز جنگ بدر، سه تن از جنگجویان و پهلوانان نامی قریش، یعنی ولید و شَیبه و عُتبه به میدان آمدند و مبارز طلبیدند؛ اما از یاران پیامبر(ص) که از قبیله قریش بودند، کسی پاسخ آنان را نداد.
💮 رسول خدا(ص) که این چنین دیدند، مرا به همراه حمزه و عُبیده برابر آنها به میدان فرستادند.
💮 در این میان من نسبت به دو همراه و هم رزمم، جوان تر و کم سن و سال تر بودم و در فنون جنگ نیز کم تجربه تر از آن دو؛ اما خواست خداوند متعال آن بود که ولید و شیبه به دست من به هلاکت رسند.
💮علاوه بر آن دو، قهرمانان بزرگ دیگری از قریش در آن روز به دست من جمعی را نیز به اسارت گرفتم. نقش من در آن روز، از همه ی هم رزمان و همراهانم بیشتر بود و در آن روز بود که به پسر عمویم عبیده، به شهادت رسید رحمت خداوند بر او باد!
💮 من در جنگ بدر، از جرئت و جسارت دشمن در تعجب و حیرت بودم. آنان شاهد بودند که چگونه ولید را در میدان جنگ به هلاکت رساندم و حمزه نیز عتبه را به قتل رساند و من و حمزه با همکاری یکدیگر، شَیبه را از پای درآوردیم.
💮در چنین وضعیتی که سه قهرمان بزرگ قریش بر خاک افتادند و جسم بی جانشان در میان میدان باقی مانده بود، دیدم حنظله فرزند ابوسفیان، به سوی من حمله ور شد. او با جسارتی بیشتر، برای کشتن من وارد میدان شده و بی محابا به من حمله ور شد.
💮 اما همین که به من نزدیک شد، چنان ضربتی با شمشیر بر او نواختم که در یک لحظه چشمانش از حدقه بیرون آمد و جسم بی جانش نقش زمین شد!
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت سی و ششم: خاطراتی از جنگ اُحد
💮 پس از شکست اهل مکه در جنگ بدر، اهل مکه با تمام قوا و امکانات به سوی ما حرکت کردند و تمام قبیله های عرب تحت نفوذ خود را با خود همراه ساختند تا انتقام کشته شدگانشان در جنگ بدر را از ما بگیرند.
💮 جبرئیل به رسول خدا(ص) اطلاع داد که قریش از مکه به سوی مدینه حرکت کرده است. آن حضرت با یارانشان از مدینه خارج شده و در کنار کوه احد اردوگاه زدند و آماده رویارویی با دشمن شدند.
💮مشرکان پیش آمدند و یک باره بر ما یورش آوردند و ما را زیر ضربات شدید حملات خود قرار دادند، تا اینکه بسیاری از مسلمانان به شهادت رسیدند و باقی گریختند.
💮من در کنار رسول خدا(ص) باقی ماندم و استقامت ورزیدم؛ ولی مهاجران و انصار به سوی خانه های خود در مدینه بازگشتند و می گفتند: پیامبر و یارانش همگی کشته شدند.
💮اما خداوند متعال ما را یاری کرد و مانع پیروزی قطعی مشرکان بر ما شد. در این جنگ و در دفاع از رسول خدا(ص) هفتادواندی زخم بر تنم نشست که جای چند زخم کاری هنوز نمایان است.
💮در اینجا لباس خود را کنار زدم و زخم هایی را که یادگار اُحد بود، نشان دادم و گفتم: در آن روز کاری انجام دادم که پاداش آن فقط با خداست!
💮هنگامی که در جنگ احد مسلمانان از میدان نبرد فرار کردند و از اطراف رسول(ص) پراکنده شدند، حالتی به من دست داد که تا آن روز چنین حالی را تجربه نکرده بودم.
💮چنان برای آن حضرت بی تاب شدم که گویی خود را فراموش کرده بودم. با تمام توان، پیشاپیش پیامبر(ص) شمشیر می زدم که لحظه ای برگشتم وپشت سر خود را نگاه کردم؛ ولی حضرت را ندیدم! با خود فکر کردم پیامبر کسی نیست که از جنگ فرار کند.
💮 در میان کشته ها هم نبود؛ پس شاید خداوند او را از میان ما برده و در آسمانها جای داده است!
💮با تمام توان به دشمن حمله کردم، آنها از مقابل من گریختند و راه باز شد که ناگاه دیدم رسول خدا(ص) بر روی زمین افتاده و بر اثر رخهای فراوان از حال رفته اند.
💮 خود را به بالای سر آن حضرت رساندم. ایشان چشمانشان را باز کردند و از من پرسیدند: مردم چه کردند؟
💮عرض کردم؛ آنان به دشمن پشت کردند و شما را در میان دشمن رها ساختند و قرار را بر قرار ترجیح دادند.
💮 در این هنگام غلاف شمشیر خود را شکستم و با خود گفتم: در ادامه ی راه رسول خدا(ص) با این شمشیران قدر می جنگم تا به شهادت برسم.
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍ قسمت سی و پنجم: خاطراتی از جنگ احد
💮در این هنگام گروهی از افراد دشمن حمله جدیدی کردند و قصد جان رسول خدا(ص) را داشتند.
💮پیامبر(ص) که به آنها اشاره کردند و به من فرمودند: یا علی، حمله آنها را پاسخ بده. من نيز حمله کردم و از چپ و راست شمشیر زدم تا جمع آن ها از هم پاشید و پابه فرار گذاشتند.
💮لحظاتی آرامش در میدان جنگ پدید آمد. رسول خدا(ص) به من فرمودند: یا علی، آیا صدای فرشتگان را می شنوی که زبان به مدح و ثنای تو گشوده اند؟ و فرشته ای که نام او رضوان است، ندا سر داده است: «لا سیف الا ذوالفقار، لا فتی الا علی!» شمشیری همچون ذوالفقار و جوانمردی همانند علی نیست!
💮 با شنیدن این بشارت، اشک شوق از چشمانم جاری شد و خداوند را بر این نعمت و لطفی که به من ارزانی کرده بود، شکر گزاردم.
💮جنگ احد به پایان رسید.
جمعی از یاران رسول خدا(ص) به شهادت رسیدند؛ ولی شهادت نصیب من نشد. محرومیت از شهادت، بر من سخت گران آمد! رسول خدا(ص) با مشاهده ی ناراحتی و افسوس من فرمودند: یا علی، مژده باد تو را که روزی شهادت نصیبت خواهد شد!
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
#علی_از_زبان_علی
✍قسمت سی و ششم; حضور حماسی در جنگ خندق
💮پس از جنگ احد، مشرکان براین باور بودند که توانسته اند کمر اسلام را بشکنند؛ اما باورانه دیدند که رسول خدا و یارانش مصمم تر از قبل در حال پیشروی و گسترش اند.
💮 قریش به همراه تمامی قبایل عرب کرد هم آمدند و عهد و پیمانی بسیار مستحکم بستند و متعهد شدند که نبرد با مسلمانان را به طور جدی ادامه دهند و تا زمانی که رسول خدا(ص) و همۀ افراد مسلمان خاندان عبدالمطلب را به قتل نرسانده اند، ارام نگیرند و صحنه را خالی نکنند.
💮پس از این عهد و پیمان، سازوبرگ کاملی برای جنگ فراهم آوردند و با شور و شعف به سوی مدینه آمدند و نزدیکی شهر مستقر شدند و تردید نداشتند پیروزی قطعی با آنان است.
💮 قبل از رسیدن آنان به مدینه، جبرئیل، گردهمایی رؤسای قبایل عرب را به رسول خدا(ص) اطلاع داده بود. آن حضرت برای مقابله با آنان خندقی در اطراف شهر کندند تا خود و مهاجران و انصار بتوانند در پشت خندق سنگر بگیرند.
💮 هنگامی که سپاه قریش به نزدیکی مدینه رسیدند، با خندق روبه رو شدند و ناگزیر در اطراف آن تجمع کردند. آن ها ما را در محاصره گرفتند و خود را نیرومند و ما را ضعیف می دیدند. از این رو سروصداها به راه انداختند و ما را تهدید کردند.
💮رسول(ص) خدا ته آنان را به دین خدا فراخواندند و نسبت خویشاوندی و مودت خود را به آنان یادآور شدند و بدان سوگند دادند؛ اما آنان نه تنها حق را نپذیرفتند، بلکه بر سرکشی خود افزودند.
💮 آن روز بزرگترین پهلوان قریش، بلکه برترین جنگجوی عرب، عمرو بن عبدود، به میدان آمده بود و همچون شتر مست صدا در گلو می پیچاند و می غرید و مبارز می طلبید، پیوسته اشعار حماسی می خواند، گاهی با نیزه اش بازی می کرد و گاهی شمشیرش را می چرخاند.
💮 اما کسی از مسلمانان به مقابله با او برنخاست؛ زیرا کسی امید پیروزی بر او را نداشت تا بر سر غیرت بیاید و از روی بصیرت، در مقابل او اظهار وجود کند!
💮 رسول خدا(ص) با اشاره ای مرا فراخواندند و با دست خود عمامه ای بر سرم بستند و همین شمشیر را که امروز همراهم است، به دست من دادند.
💮با عمرو بن عبدود رهسپار میدان نبرد شدم. موقعیت سنی و جسمی من در برابر او چنان بود که زنان مدینه از نگرانی برای من می گریستند و از کشته شدن به دست وی بیمناک بودند! خداوند او را به دست من هلاک کرد؛ هرچند عرب برای او هماوردی تصور نمی کرد و پهلوانی در ردیف وی نمی شناخت.
💮 در اینجا به فرق سر خود اشاره کردم و با نشان دادن جای ضربت شمشیر عمرو بن بدود گفتم: این ضربت را او بر سر من نواخت و خدا نیز با جهاد و نبرد من، طعم شکست را به قریش و عرب چشاند و آنان را به ترس و گریز واداشت .
#رزق_علوی
#فقط_به_عشق_علی
#امام_زمان
🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭
با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━