eitaa logo
معرفت مهدوی
795 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
به امید روزی که همه پیامهای دنیا یکی شود: «مهدی آمد» شروع: 99/9/18 https://eitaa.com/joinchat/973733973Cb5a6fd2b5a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفت مهدوی
سلام خدمت همراهان عزیز 🌹 شاءالله بزودی اطلاع رسانی می شود.😊 منتظر باشید.
💢هیچکس به من نگفت😔 😔هیچ کس به من نگفت،که می‌شود به شما هدیه داد و شما را خوشحال کرد…😢 اگر به من می‌گفتند که سه بار «قل هو الله احد» ثواب یک ختم قرآن را دارد، من از همان نوجوانی بعد از هر نمازم، یک ختم قرآن به شما اهدا می‌کردم تا هر روز عزیزتر از دیروز باشم😊 و یک قدم 👣نزدیکتر از روز قبل. 🌷هدیه من ناقابل بود، ولی احسان شما در مقابل هدیه من این قابلیت را داشت که مرا به عزت بندگی و خدمت به شما برساند.😊 👈🏼احسان از طرف کریمترین انسان روی زمین، زندگی مرا زیر و رو می‌کرد، اگر از نوجوانی اهل احسان و اهدای هدیه می‌بودم. ✨اما حالا هم دیر نشده، بپذیر از من که وجود ناقابلم، رکوع و سجده‌ای به جای آورد و آن را در قالب دسته گلی 💐همراه چند صلوات به وجود نازنینت اهدا کند. کاش گل‌های زیادی نثار آن وجود می‌کردم تا در نتیجه احسان، بوی گل نرگس را استشمام می‌کردم🌼 🌟آقای من از این پس با شما عهد می بندم بعد از هر نماز واجب سه بار سوره توحید را برای شما بخوانم. 🔹سر چه باشد که به پای تو گذارم آن را 🔹جان‌چه قابل که تو از من‌بپذیری جان را 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍ قسمت بیست و هفتم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش ششم 💮 رسول خدا(ص) فرمودند: برای دخترم فاطمه و پسر عمویم علی، اتاقی آماده کنید. 💮ام سلمه :پرسید ای رسول خدا، نظر شما کدام یک از اتاق هاست؟ 💮پیامبر(ص) فرمودند اتاق خودت را برای این کار در نظر بگیر. 💮سپس به خانم ها دستور دادند که فاطمه را برای رفتن به خانه ی بخت آماده کنند و مقدمات عروسی را فراهم سازند. 💮رسول خدا(ص) به من فرمودند: اکنون تو نیز برخیز و زره خود را بفروش. 💮 من زره خود را فروختم و پول آن را آوردم و در مقابل پیامبر(ص) قرار دادم. ایشان از من نپرسیدند که پول ها چه مقدار است و من نیز چیزی نگفتم. 💮حضرت، بلال را صدا کردند و بخشی از آن پول را به وی دادند و فرمودند: برای فاطمه عطر بخر. 💮سپس ابوبکر را صدا کردند و بخشی دیگر از آن پول را به وی دادند و فرمودند: برای فاطمه لباس مناسب و اثاث منزل تهیه کن. 💮عمار یاسر و چند تن دیگر از اصحاب را نیز همراه ابوبکر روانه ی بازار کردند تا در خرید به او کمک کنند. آن ها هر چیزی را که می پسندیدند، اول به ابوبکر نشان می دادند و اگر او هم می پسندید، می خریدند. 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
معرفت مهدوی
#علی_از_زبان_علی ✍ قسمت بیست و هفتم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش ششم 💮 رسول خدا(ص) فرمودند: برای
✍ قسمت بیست و هشتم:ازدواج با دختر رسول خدا(ص)؛بخش هفتم 💮آنچه آنان خریدند، عبارت بود از: ✅ یک پیراهن، هفت درهم؛ ✅ یک روسری، چهار درهم؛ ✅یک روانداز که به عنوان لحاف از آن استفاده می شد و جنس آن از پارچه هایبافت خیبر بود؛ ✅یک تخت که وسط آن را با لیف خرما بافته بودند؛ ✅دو زیرانداز با روکشی از کتان مصری که یکی از آنها با لیف خرما و دیگری باپشم گوسفند پر شده بود؛ ✅ چهار بالش که از پارچه ی بافت طائف بود و درون آنها از گیاه نرم و خوش بویی به نام بودم ز» پر شده بود؛ ✅ یک پرده از جنس پشم؛ ✅یک حصیر بافت یمن؛ ✅ یک آسیاب دستی؛ ✅یک تشت از جنس مس؛ ✅یک ظرف بزرگ آب از جنس پوست؛ ✅یک ظرف مخصوص شیر که جنس آن، چوب تراشیده شده بود؛ ✅ یک ظرف برای آب آشامیدنی؛ ✅ یک آفتابه؛ ✅ یک سبوی سبزرنگ؛ ✅ دو کوزه کوچک سفالی. 💮هنگامی که خرید این لوازم به پایان رسید، مقداری از آنها را ابوبکر و باقی را سایر اصحاب بر دوش گرفتند و به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آوردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله با دیدن آن لوازم در حالی که آنها را جابه جا می کردند، فرمودند: خدا این ها را برای اهل بیت من مبارک قرار دهد. 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🟣خیانت به جوانی 🌀 ابتدا باید این مسئله حل بشود که انتخاب بزرگ چیست و انسان جوان اگرچه چیزی را انتخاب کند، آن انتخاب، در شأن اوست و عامل شکست روحیه ی او نمی گردد؟ 🌀 شأن روحیه ی انسان جوان آن است که انتخاب های بزرگ داشته باشد و اگر مطابق جوانی اش انتخاب نکرد، در تمام عمر به جوانی اش خیانت کرده است. 🌀 از طرفی ملاحظه کردید که اگر انسان به سن پیری رسید دیگر نمی تواند انتخاب های بزرگ داشته باشد؛ هـر چـنـد می تواند از انتخاب های بزرگ دوران جوانی اش در مرحله ی پیری نیز استفاده کند و در پیری هم جوان بماند، ولی در سن پیری دیگر به راحتی نمی تواند انتخابی بزرگ داشته باشد. 🌀مصداق انسانی که در پیری هم جوان مانده بود را در حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه ملاحظه می کردید. وقتی خبرنگار چک اسلوواکی با حضرت امام در نوفل لوشاتو مصاحبه کرده بود، پس از مصاحبه اقرار می کند:« روحیه ی این انسان، مثل یک جوان بیست و چهار ساله است»است». یعنی روحیه ای پر از حرارت و امیدوار به آینده زیرا حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در مرحله ی جـوانـی خـود یک انتخاب بزرگ داشته اند و چون انتخابشان در جوانی بزرگ بوده در دوره پیری هم با همان روحیه ی جوانی به سر می برند، اما برعکس؛ اگر به زندگی انسانهایی که در سن چهل یا پنجاه سالگی پوسیده اند، خوب نظر کنیم می بینیم که اینها در جوانی، به واقع آنچه را در شأن یک انسان جوان بوده انجام نداده اند و از آن انتخاببزرگ که مربوط به دوران جوانی بوده غفلت ورزیده اند و خود را به چیزهای سطحی مشغول کرده اند که هیچ ارزشی نداشته، مثلا بـه ایــن خوش بوده اند که توانسته اند دزدانه چشم چرانی کنند و یا خیالات خود را با افکار پوچ و یا صحنه های آلوده مشغول نمایند و یا خوشحال بوده اند که از فلان قهرمان ورزشی، یک امضاء بگیرند و یا همه ی تلاش خود را در این صرف کنند که در رشته ای از رشته های ورزشی قهرمان شوند. هر چند اصل ورزش برای سلامت جسم و تقویت اراده لازم است ولی قهرمان ورزش شدن نمی تواند 🌀اساسی ترین انتخاب و یک انتخاب بزرگ برای زندگی انسان باشد. همچنان که ملاحظه فرمودید اشخاصی که انتخاب های اصلی شان در زندگی امور سطحی و زودگذر باشد در واقع در جـوانـی هـم پوسیده و شکست خورده اند و این پوسیدگی و شکست در پیری بیشتر ظاهر می شود و علت آن که به چنین روزگاری گرفتار شده اند را باید در آن دانست که در جوانی انتخاب های خود را مطابق با وسعت روح ابدی خود شکل نداده اند. 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
🌹انتظار یعنی..... 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
✍️ 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. 💠صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. 💠نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. 💠عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. 💠بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. 💠زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! 💠از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. 💠حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! 💠عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. 💠چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. 💠آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃آقای من من مبتلا به درد کوچک انگاری گناهان شده ام، دردی که همهٔ هستی ام را دارد به باد فنا می دهد و ابدیتم را به ویرانه ای بدل می کند. این درد دهشتناک قاتل انگیزه ام برای جبران است و مرا تماشاچی گناهانم کرده. آقا! در میان گناهانی که کوچکشان می بینم، هیچ گناهی ترسناک تر از گناه شکستن دل تو نیست. من این گناه را هم کوچک می بینم و از کنارش بی خیال عبور می کنم. مرا نجات بده از این درد دهشتناک. نگذار با این درد از دنیا بروم. من از شر شدن عاقبتم می ترسم. شبت بخیر آقای من! 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرار میکنم از حرف این و آن به حسین فرار میکنم از مردم جهان به حسین 🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꧁꯭꯭꯭꯭꯭꯭🌸🍃꯭꯭꯭꯭꯭꧁꯭꯭ با معرفت مهدوی به جمع زمینه سازان ظهور بپیوندید ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━ @marefatmahdavi313 ━━━⊰❀🌷❀⊱━━━