eitaa logo
مَرقومه
139 دنبال‌کننده
118 عکس
16 ویدیو
4 فایل
|روز نامه « باران صبح روی ورق‌های دفتری.. » ‌ مُراودات: https://daigo.ir/secret/655313215
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مَرقومه
از چه نشسته‌ای؟! برخیز که موسم سبزشدن فرا رسیده؛ خاکْ نرم و باران‌خورده، ساقه‌ها به لطافت ابریشم‌اند، و گَرده‌های طلایی‌رنگ خورشید صبح‌گاه روی سجاده پیداست. برخیز! صدای هلهله‌ی نرگس‌زار، نجوای شبانه‌ی شب‌بو و گریه‌های سحرگاهی شبنم را از همین‌جا می‌توان شنید. فصل بهشت آمده. درب جهنم را تخته کرده‌اند. برخیز تا انتهای بهشت بدویم و بخندیم و از هم سبقت بگیریم.. - ریحانه شناوری
من که گوش‌هایم نمی‌شنود. تو اگر می‌شنوی به من بگو؛ امشب از آسمان‌ها چه خبر؟!
گفته بودم باران دوست می‌دارم؟ غم‌های دلم را می‌شویَد. مثل دیوار برج‌های دوداندود شهر. دل‌هایمان هم شلوغ شده، هم روغن سیاه از آن چکّه می‌کند. دور از جان شما اهالی خانه‌های کوچک و باصفای چوبیِ پایین جنگل. الهی همیشه اطراف خانه‌هایتان باران ببارد. می‌گفتم.. باران را دوست می‌دارم. غم‌های دلم را می‌شویَد..
هدایت شده از حسین مختاری
8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر هنوز در اینستاگرام هستید شاید این چند دقیقه بهتون کمک کنه 〰〰〰〰〰〰 🔸 @hsn_mokhtari
14020204_43422_128k.mp3
2.59M
• «عزیزان من! این رازونیازهاى ماه‌رمضان را قدر بدانید، این دعاها را قدر بدانید؛ این شب‌زنده‌دارى‌هاى مبارک را، این اشکهاى پاکیزه را که در این شبهاى قدر و در این مجالس دعا و مناجات و استغاثه و تضرّع بر چهره‌ها جارى شد، اینها را قدر بدانید، اینها خیلى ارزش دارد. [@MasjedJavadolaaeme]
"https://eitaa.com/m_a_tavallaie/4677" باید یک‌نفر باشد بالاخره، شبیه معشوقش... هنوز گرما و گرسنگی شِعب در تن همگی‌شان مانده بود. شِعب تمام شد، گفتند نفسی می‌کشیم. نفس نکشید دیگر.. نه محمّد و نه خدیجه*... چندسال گذشت. چندسالِ دل‌تنگی. مثل چندسال نوری. البته زود نگذشت؛ گمان نمی‌کنم.. «مگر نگفتم پارچه‌ی زرد به نوزاد نپیچید؟» همین که لای پارچه‌ی سفید او را گذاشتند روی دستانش، خندید. هم محمّد و هم خدیجه*. انگار نقش معشوقش را در قاب چهره‌ی اولین پسرش کشیده باشند. یک‌نفر باید باشد بالاخره، شبیه معشوقش. شاید همان روزهای پنج‌سالگی کوثرش، نوازشش می‌کرد و می‌گفت که خدا همیشه عوضش را می‌دهد. غصه نخور دخترکم... بعد از چندمین سال‌گرد نبودنش، خدا یکی را گذاشت بین دامنش. شبیه همان مادر، شبیه خدیجه*.. *[صلوات‌الله‌علیه، سلام‌الله‌علیها] - ریحانه شناوری
این میزان از هنرمندانه بودن بیلبورد و پوستر ماه رمضان زمانی خوبه که دوتا چیز دیگه هم باشه ما بفهمیم چه خبره. نه وقتی که بیشترین فضاسازی ماه رمضانِ شهر به این بزرگی همین یه تصویره اونم هرچندتا خیابون، یه‌دونه! یه جاهای شهر که اصلا ماه رمضون هنوز نیومده فقط نزدیک عید یا نهایتا مارسی چیزیه! (مسلمه که "زندگی با آیه‌ها" هم برای کسی که می‌دونه ماه رمضانه، معنی داره. منظور بنده صرف اطلاع‌رسانی حلول ماه رمضانه)
نمی‌دونستم چه بکنم، انگار یکی دم گوشم گفت:«بگو التماس دعا!» می‌شه لطفا همین که این پیام رو دیدید، یه دستی بلند کنید و برای همه، و بنده دعا کنید؟
روزگار درازی‌ست که شب‌ها، زیر آسمان خدا ننشسته‌ام، میزبان ستاره‌ها در خانه‌ی چشمانم نبوده‌ام، و ماه را -آن نشانه‌ی لطافت و زیبایی را- تماشا نکرده‌ام. عزیزم؛ روزگار درازی‌ست که از آسمان دوریم. و هرچه انسان -این موجود آسمانی_خاکی- از آسمان دور باشد، از حقیقت لطیف و بی‌کران خودش دور باشد، به زمین، به خاک، به ناسوت بیش از پیش می‌پیوندد. شهر چه بیهوده می‌سازد و بالا می‌رود. این برج‌ها هرچه بالا روند، باز هم دل‌بسته‌ی خاکند. آن‌چه را که پای در گِل است، به مقام رفیع ستارگان راه نیست..