May 11
گویا شیطان آنقدرها هم از به بند کشیده شدن خویش در این ایام، اضطراب و دلهره نداشتهباشد؛
که او یکسال با همنشینی در اوقات ما -دیدهها و شنیدهها و گفتهها و خیالهای ما- همکار و همراهی برای خود در درون ما پرورش دادهاست. خودِ ما این امکان را برای او فراهم کردیم.
آن زمان که کوچک بودم، هرگاه میشنیدم که در این ایام، خبری از شیطانِ ابلیس نیست و این شیطانِ درون ماست که خانهخرابمان میکند؛ باور نمیکردم. چرا که گمان نمیبردم ما نسبت به خودمان بیرحمتر از دشمنی بیرونی باشیم!
حال آنکه همه میدانیم آن گفتهی حق را:
"أعدى عَدوِّكَ نَفسُكَ الَّتي بَينَ جَنبَيكَ"
علینا بالمراقبه..
انسان اگرچه در بسیاری از امور "ناگهان" را نمیپذیرد؛ اما غالبا در همان امور، "تدریج" را میپذیرد..
هدایت شده از مسجد جوادالائمه علیه السلام _ شیراز
14020204_43422_128k.mp3
2.59M
•
«عزیزان من! این رازونیازهاى ماهرمضان را قدر بدانید، این دعاها را قدر بدانید؛ این شبزندهدارىهاى مبارک را، این اشکهاى پاکیزه را که در این شبهاى قدر و در این مجالس دعا و مناجات و استغاثه و تضرّع بر چهرهها جارى شد، اینها را قدر بدانید، اینها خیلى ارزش دارد.
[@MasjedJavadolaaeme]
به قولا شبجمعهی آخر سال است. برای
دوست عزیز ما که امسال به رحمت خدا
رفت، صلواتی مرحمت کنید..
آری میگفتم..
ما بودیم و هیچکس نبود. نخواستیم که کس باشد.
دل بود و صاحبدل..
ما همین نیمهشب -۲۴ام به ۲۵ام- به راه میافتادیم و فردا صبح.. فردا صبح..
آه! من که خاطره نمیگویم.
خاطره جای در دفترچه دارد. اینجا چرا؟
اینها خاطره نیست؛ اشتراک ملتهاست، اشتراک دلهاست. دل به هر رنگی باشد، هر رنگی، او را درمییابد. فقط جنس آن نباید از سنگ... آه چه میگویم؟ او دلهای سنگ را هم موم کردهاست.
او خود معجزهایست. معجزهای که دختررسولخدا آوردهست!
فردا صبح ما باید کربلا باشیم. باید زودتر بخوابم تا بتوانم بیدار شوم.. آری بیدار شوم تا هنگام سحر، بغض را لقمه بگیرم...
ای وجه اشتراک تمام بشر، حسین[ع]!
#علىٰحُبّك
آدم هرچه تشنهتر، آمادهتر برای دیدار..
حسینْ[ع]خواهان او را خواهند دید؛
این یقینِ روزگار است.
إنّ الإنسانَ لفى خُسر...
من میترسیدم.. مثل همیشه. مثل تمام لحظات مهم زندگی. مثل تمام لحظههای تحول. اینها را فقط تو میدانستی..
من میترسیدم از اینکه سال، دِگر شود، عوض شود، بزرگ شوم، زمان جلو برود؛ و من کوچک بمانم، عوض نشوم و عقب بمانم..
من مثل همیشه میترسیدم از لحظاتی که گذراندم، و نگذراندهام هنوز. از آنها که بی تو بوده و از آنها که بی تو شوند.. اینها را فقط تو میدانستی..
من، همیشه ترسیدهام؛ تا آن زمانی که باران باریدهاست. تا آن زمان که اثری از تو آمده. تا آن زمان که غفلت را از سرم پراندهای و حواسم را جمعِ خودت کردهای.
ترس دارد.. ترس دارد آری..
اما تو همان برکتی هستی که همیشه بر سر و روی زندگیهای ما نازل شدهای. همانی که اگر بر یکی، دو ثانیهی عمر ما -بر یکی، دو ثانیهی ۱۴۰۲یِ ما- آن چشمهای پرعشق پرنور را بگردانی، کار تمام است...
برکت یعنی همین. یعنی تو بدهی، تو بسازی، تو بنوازی؛ و ما فقط محو اعجاز تو باشیم...
بگو به شیخ بخواند حدیث حسرت و غم
قبول کن کم ما را زیاده کن به کَرَم
به جز تو نیست خریدار بار آفت ما
وگر قبول نیفتد من این کجا ببرم؟!
#علىٰحُبّك
کسی در خواب من جیغ میکشد، بلندبلند گریه میکند، ناله میکند، 'وای' میکشد.. از خستگی دیشب، آشفتهخوابم لابد.
جیغ و دادهای زن ادامه دارد. کسی در خواب من خودکشی کرده یا مادری جوان از دست داده..
دستم را میرسانم پایین تخت، دو ضربه روی صفحهی گوشی: ساعت حدود هشت. پس خواب نیست اینها. لابد یکی مرده؛ خدایش بیامرزد! گیج خوابم هنوز..
"چه خبر بود سر صبحی؟" این را یکی دو ساعت بعد، خوابآلوده از بابا میپرسم. گویا جوانی از همین همسایهها از دنیا رفته.. متأثر میشوم، اما نه آنقدر که باید!
میانهی درس، صحبتهای بابا و داداش، از اتاق بیرونم میکشد: "محمد، همین پسر لاغری که دوست تو بود، سر کوچه فوتبال بازی میکردید، دوست علی.. مگه همین نبود؟ خونهشون همین آخر... گفتن تصادف کرده، همین دیشب. با موتور میرفته خرید که میخوره زمین، سرش میخوره به..."
در عالم کودکی، سالهای قبل.. من و داداش میشناختیمش. جوان بود.. یاد زهرا میافتم. چهارماهی بیشتر نمیگذرد و من هنوز در تلاشم برای پذیرفتن باورِ نبودن او، مرگِ ناگهانی و نه تدریجی! بیگانهترین مسئله و معادلهی حساب و کتابهای هرروز ما.
خیالم میافتد وسط مراسم دیشب.
شب قدر است، شب بیستویکم. همین حوالی سایهسار مرگ بالای سر جوانی افتاده. مداح میخواند و من اشک میریزم. اشکی برای حال غفلت خودم :
وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ [فَوْقَ ] رَأْسِي أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ..
فَمَا لِي لا أَبْكِي.. أَبْكِي لِخُرُوجِ نَفْسِي.. أَبْكِي لِظُلْمَةِ قَبْرِي.. أَبْكِي لِضِيقِ لَحْدِي.. أَبْكِي لِسُؤَالِ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ إِيَّايَ...
از خانهشان صدای صوت قرآن میآید. خوب گوش میکنم. "فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الأبْصَارِ"..