#طنز_جبهه
ناز و غمزه امدادگر جماعت هم دیدنی بود و كشیدنی. اما به قول خودشان پزشك نه امدادگر!
چقدر ما بسیجیها مهم بودیم كه شبهای عملیات پزشك همراه داشتیم!
چه اندازه هم این دكترها نگران حال ما بودند! آنها می گفتند:
نترسید بروید جلو ما پشت سرتان هستیم فقط سعی كنید تیر و تركش را از جایی بخورید كه زخمتان قابل بستن و پانسمان كردن باشد.😅
ما از فرط علاقه به آنها اطمینان می دادیم كه روشی پیش بگیریم كه به شهادت یا اسارت منتهی بشود و اگر جزییاتش را می خواستند بدانند در توضیح آن می گفتیم:
نمی خواهیم با قتل نفس بار شما را سنگین كنیم یا وسیله آموزش و كارورزیتان باشیم.☺️
🌱|@martyr_314
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
هر وقت به ماموریت میرفت و تنها میشدم و می خواست مرا آرام کند، میگفت؛ من وقتی خدمت میکنم 70 درصد ثوابش مال تو 30 درصد مال من، فقط تو راضی باش، منم به این حرف هایش افتخار میکردم ، همش میگفتم چه کار بزرگی میکنم ، زحمت او میکشید همه کار او میکرد واقعا چه ثوابی من میتوانستم ببرم، حتی از ثوابی هم که میخواست ببرد می گذشت.
همسر#شهید_جهانگیر_جعفرینیا
🌱|@martyr_314
درسخواندن،باسوادشدن،باکتابوسنت آشناشدن،بامبانیمعرفتدینیآشناشدن؛ چهفقه،چهفلسفه،رابایدیادگرفت.باید انسانبتوانددرمیدانچالشهایفکری
امروزدنیاسینهسپرکند.امروزدنیا،دنیای
تعارضفلسفههاوفکرهاست...!
#حضرت_آقا❤️
🌱|@martyr_314
#طنز_جبهه
نوبت به همرزم بسیجی ما رسید، خبرنگار میکروفن را گرفت جلو دهانش و گفت:
خودتان را معرفی کنید و اگر خاطره ای، پیامی، حرفی دارید بفرمایید.
او بدون مقدمه صدایش را بلند کرد و گفت:
شما را به خدا بگویید این کاغذ دور کمپوتها را از قوطی جدا نکنند، اخر ما نباید بدانیم
چه می خوریم؟
آلبالو می خواهیم رب گوجه فرنگی در می آید. رب گوجه فرنگی می خواهیم کمپوت گلابی است. آخر ما چه خاکی به سرمان بریزیم.🙄
به این امت شهید پرور بگویید شما که می فرستید درست بفرستید. اینقدر ما را حرص و جوش ندهید😅😂
🌱|@martyr_314
تیزبین باشید و راه درست را بشناسید
فضا غبارآلود است
دچار اشتباه نشوید
تا رسیدن به مقصد با امید و استقامت
و با تواصی به حق و صبر، مراقب دشمن باشید.
#حضرت_آقا❤️
🌱|@martyr_314
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
خیلی سریع همه چیز اتفاق افتاد.
نه لباسی خریدیم و نه جشن خاصی. آخر احمد خیلی وضعیت مالی خوبی نداشت.
نهم دیماه سال ۱۳۶۲ عقد کردیم و مرداد ۱۳۶۳ من به خانه او رفتم. چهار ماه بعد از ازدواجمان عملیات بدر شروع شد.
فکر میکردم خیلی آمادگی شهادت یا مجروحیت او را دارم. خیلی به احمد وابسته بودم. تازه فهمیدم بدون او زندگی برایم سخت میشود.
بعد از تولد فهیمه خودش را به تهران رساند؛ به راحتی میتوانستی شادی را در چشمهایش ببینی.
گفت:
«دوست داشتم فرزندم پسر بود تا او را برای کمک به اسلام به جبهه بفرستم».
با مهربانی گفت:«مهم این است که بتوانی مؤمن و مؤدب تربیتش کنیم فرق نمیکند دختر باشد یا پسر…»
همسر#شهید_احمد_کاظمی
🌱|@martyr_314
اگر در راه خدا رنج را تحمل نکنید!
مجبور خواهید شد در راه شیطان رنج را تحمل کنید...
#شهید_پور_مرادی
🌱|@martyr_314