eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇮🇷
4.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
406 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4.1k→4.2k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 ⚘با این که مدام به میرفت، خیلی اصرار داشت تا کند. روزی یکی از اقوام به او گفت: «شما با این حضور دائمت در جبهه، معلوم نیست عمری طولانی داشته باشی... آن وقت میخواهی داماد شوی؟» ⚘محمدرضا جواب داد: «شهیدی که متاهل باشد در لحظه‌ی شهادت، سرش بر دامان (ع) خواهد بود؛ در حالی که شهدای مجرد، فقط موفق به رویت آقا میشوند. میخواهم بعد از شهادت، سر بر دامان مولایم بگذارم.» تازه آن وقت بود که دلیل اصرارش را فهمیدم.. ✍🏻به روایت مادر ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ ⚘«یک روز شهید بسیار ناراحت بود. به طوری که اشک می‌ریخت. به ایشان گفتم: «چرا ناراحت هستید؟ گفت: امروز فرزند یکی از را دیدم. هنوز قیافه ای او در جلوی چشمم است. مسئولیت این بچه های شهدا با کیست؟ ما نباید بگذاریم که این فرزندان احساس ناراحتی بکنند.» ⚘زمانی که به مرخصی می‌آمد. از روبه رو شدن با خانواده های شهدا خودداری می‌کرد. می‌گفت: «خجالت می کشم، اگر از من درباره‌ی شهیدانشان سوال کنند.» به خانواده‌هایی که همسرشان در بود سر می‌زد. تا اگر کاری داشتند انجام دهد و یا مشکل مالی دارند برطرف کند. می‌گفت: «ما مسئولیت داریم که از شما رسیدگی کنیم.» ⚘چون او همیشه در گردان خط شکن حضور داشت، ابتدا با نیروها اتمام حجت می‌کرد. می‌گفت: «برگشت ما در این عملیات کم است. اگر کسی دوست ندارد که با ما باشد، می‌تواند به گردان دیگری برود.» ولی او چنان اخلاق پسندیده ای داشت که همه در همان گردان او می‌ماندند و بسیاری از آن ها می شدند. ♥️🕊 . . 🌱|@martyr_314
~🕊 ⚘شهید میثمی می گفت: من سی ماه زندان بودم، سی ماه یاسوج، سی ماه شیراز و الان سی ماه است در هستم، از خودم بدم می آید .خسته شدم از بس برای مجلس سخنرانی کرده ام . از وقتی آمده ام جبهه ، ماه ها را می شمرم که سر سی ماه جواب و مزد کارهایم را از خدابگیرم. ⚘قبل از عملیات، خانم و بچه هایش از اصفهان آمدند اهواز دیدنش . هادی کوچولو تا او را دید ، پرید بغلش وگفت : "بابا! چراصدام هنوز شما را نکشته ؟" حاجی غش رفت برای هادی. ⚘قبل از رفتن، زیارت حضرت زهرا(س) خواند. ایام بود. رمز عملیات کربلای5 هم یا زهرا(س) بود عملیات که شروع شد، حاجی گفت: فلانی! من در اين عمليات اجر خودم را از خدا مي‌گيرم. شب دوم عملیات بود. حاجی از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد،اما دیگر بر نگشت. تركش خورده بود به سرش. بردنش بیمارستان.. چند روز بعد 12 بهمن 65، شهید شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا(س) بود. 🌱|@martyr_314
~🕊 🌴✨ یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟ گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر میگردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت مسافر کشی! تعجب کردم، بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی! بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند. این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است.. 🌱|@martyr_314