وسطِ عملیات
زیرِ آتش
فرقی براش نداشت
اذان که میشد
میگفت: من میرم موقعیتِ الله.. :)
#شهیدحسینخرازی
🌱| @martyr_314
گفتم پدرشم با من این حرفها را ندارد
گفتم حسین،بابا!
بده من لباساتو مےشورم...
یڪ دستش در جنگ قطع شده بود
گفت نہ چرا شما؟ خودم یک دست دارم با دوتا پا
نیگا کن...
پاچہ شلوارش را تا زد بالا رفت تو تشت لباسهایش را پامال مےکرد
یک سر لباس هایش را مـےگذاشت زیر پایش با دستش مےچلاند
#شهیدحسینخرازی
🌱|@martyr_314
بچهها..!
شما لازم نیست اگه یه کاری رو
برایِ خدا میکنید اون رو بگید..
#شهیدحسینخرازی
🌱|@martyr_314
میگفت:
جنگ معامله با خداست
خدا خریدار
ما فروشنده
سند قرآن
بهـاء بهـشت... :)🌱
#شهیدحسینخرازی
🌱|@martyr_314
صدایِ تیراندازی میآید
از پشت صخره سرڪ میکشم
حُسین و بچههایش درگیر شدهاند
میگوید: چقدر بداخلاق شدهای
دیدی که زدیم بیچارشون کردیم.. :)
داد میزنم: برای چی درگیر شدی حسین؟!
با ده نفر؟! قرارمون چی بود؟!
میخندد
مےگوید: مگه نمیدونی
[كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ
غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإِذنِ الله]
#شهیدحسینخرازی
🌱|@martyr_314
اگر برای خدا جنگ میڪنید
احتیاج ندارد که به من و دیگری
گزارش دهید..
گزارش را نگه دارید برای قیامت
اگر کار برای خداست
گفتنش برای چه؟!
#شهیدحسینخرازی
🌱|@martyr_314
هَرچه که میکِشیم
و هَرچه که بر سَرمان میآید
از نافرمانی خُداست..
و هَمه ریشه در
عَدمِ رعایت حَلال و حَرامِ خُدا..
#شهیدحسینخرازی
🌱|@martyr_314
قمقمهاش هنوز آب داشت
نمیخورد..
از سر کانال تا انتهایِ کانال
میرفت و میآمد و
لبهایِ بچهها را با آب قمقمهاش تر میکرد..
خودش هم ریگ گذاشته بود
توی دهانش تا خشک نشود..
#شهیدحسینخرازی
🌱|@martyr_314
ده ماه بود ازش خبر نداشتیم
مادرش میگفت: خرازی!
پاشو برو ببین چیشد این بچه؟
میگفتم: کجا برم؟
جبهه یه وجب دو وجب نیست که...
رفته بودیم نماز جمعه
حاج آقا آخر خطبه گفت:
حسین خرازی را دعا کنید!
آمدم خانه...به مادرش گفتم:
حسین مارو میگفت؟
چیشده که امام جمعه هم میشناسدش؟
نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است!
#شهیدحسینخرازی
🌱|@martyr_314