مشغول کار منزل بودم.
حواسم از حامد پرت شد.
یک دفعه از روی صندلی افتاد زمین
و سرش غرق خون شد.
او را به دکتر رساندم.
سرش را پانسمان کردند.
خیلی میترسیدم که مبادا یوسف
با من دعوا کند و ناراحت شود
و بگوید: چرا مواظب بچه نبودی؟
وقتی آمد مثل همیشه سراغ حامد
را گرفت. گفتم: خوابیده.
بعد هم قضیه را برایش تعریف کردم.
فقط گوش داد. آرام آرام
چشم هایش خیس شد.
لبش را گاز گرفت. بعد گفت: تقصیر من
است که تو را با حامد تنها میگذارم.
چاره ای ندارم. مرا ببخش.
وقتی این جملات را گفت،
خیلی شرمنده شدم. در همه
برخوردهایش این عشق و محبت
را به پای زندگیمان میریخت.
#شهیدیوسفکلاهدوز
🌱|@martyr_314