~🕊
🌴برگیازخاطرات✨
همیشہ گوشیش رو می گذاشت روی ایوان.
با اهنگ زینب زینب مرحوم موذن زاده ورزش میکرد.
میگفتم: بابڪ مگه تو جوون نیستی؟ آهنگ شاد بزار..
میگفت: مامان اینجوری نگو
من نمیتونم، من این آهنگ رو خیلی دوست دارم.
✍🏻به روایت مادر
#شهید_بابک_نوری♥️🕊
.
.
🌱|@martyr_314
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
زنگ زد گفت:
سامان همین الان وسایلتو جمع کن،
دو روز بریم قم...
گفتم: بابک جان میشه چند روز دیگه بریم؟؟!
گفت: نه همین الان!
با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیم قم..
اونجا ازش پرسیدم: بابک این همه
عجله و اصرار برای چی بود؟!
گفت:
برای فرار از گناه!
اگه میموندم رشت، دچار یه گناه میشدم...
برای همین اومدم به حضرتمعصومه(س) پناه آوردم.💔
✍🏻به روایت رفیق شهید
#شهید_بابک_نوری♥️🕊
.
.
🌱|@martyr_314
اگه میخوای از کسی ناراحت نشی
انتظار نداشته باش!
انتظار که نداشته باشی
ناراحت نمیشی...
#شهید_بابک_نوری
🌱|@martyr_314
بهش گفتم: بابک من به خاطر خانوادم
نمیتونم بیام دفاع از حرم!
گفت: تویِ کربلا هم دقیقا همین بحث بود
یکی گفت خانوادم
یکی گفت کارم
یکی گفت زندگیم
اینطوری شد که امامحسین(ع) تنها موند...
#شهید_بابک_نوری
🌱|@martyr_314