eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇮🇷
4.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
406 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 4.1k→4.2k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی به ابراهیم مۍگویند بیا برای شام با فرماندهان نان و کباب بخور او به آنان محل نمی‌گذارد... وَ می‌گوید همه‌یِ ما بسیجی هستیم وای به حال روزی که بینِ بسیجی‌ و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذایِ آنان متفاوت شود آن موقع کار سخت مۍشود!! 🌱|@martyr_314
این را هرگز فراموش نڪنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم جامعه ساختہ نمیشود 🌱|@martyr_314
همیشہ میگفت: در زندگی آدمی موفق‌تر است ڪه در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد و ڪار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود :) 🌱|@martyr_314
در یکی از مغازه ها مشغول کار بود یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت... وقتی کار تحویل تمام شد،جلو رفتم و سلام کردم بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه مطمئن میشم که هیچی نیستم جلوی غرورم رو می‌گیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست! شما ورزشکاری‌ و..خیلی‌ها می‌شناسنت ابراهیم خندید و گفت: ای بابا همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!! 🌱|@martyr_314
سوزن زد به صورتش... پرسیدم: چه کاریه میکنی؟! گفت: سزای چشمی که نامحرم چه مرد چه زن رو ببینه،همینه... 🌱|@martyr_314
صدای بلندگو را اجازه نمی داد زیاد کنند توی مداحی داد نمی زد وقتی هنوز هیئت شروع نشده بود سر بلندگوها را به سمت داخل محل هیئت می‌چرخاند تا همسایه‌ها اذیت نشوند اجازه نمی‌داد رفقایِ جوان که شور و حال بیشتری دارند تا دیر وقت در هیئت عمومی عزاداری را ادامه دهند مراقب بود مردم به خاطر مجلس عزای اهل‌بیت اذیت نشوند همچنین زمانی که هنوز چراغ روشن نشده بود هیئت را ترک می‌کرد علت این کار او را بعدها فهمیدم وقتی شاهد بودم دوستان هیئتی بعد از هیئت مشغول شوخی و خنده و...‌می‌شدند و به تعبیری بیشتر اندوخته معنوی خود را از دست می‌دهند 🌱|@martyr_314
باز هم مثل شب‌های قبل نیمه شب که از خواب بیدار شدم دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم اما آخر شب وقتی از مسجد آمد دوباره روی فرش خوابید صدایش کردم و گفتم: داداش جون،هوا سرده،یخ میکنی چرا توی رختخواب نمی‌خوابی؟ گفت: خوبه،احتیاجی نیست وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای من الان توی جبهه‌ی گیلان غرب توی سرما و سختی هستند من هم باید کمی حال اون‌هارو درک کنم 🌱|@martyr_314