پدر مجید
یکی از دوستان مجید که بعدها همرزمش شد در قهوه خانه مجید رفت و آمد داشت.
یک شب مجید را به هیئت خودشان برد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی های سوریه و حرم حضرت زینب میخوانند و مجيد آن قدر سینه میزند و گریه میکند که حالش بد میشود. وقتی بالای سرش میروند. میگوید: مگر من مرده ام که حرم حضرت زینب اش در خطر باشد. من هر طور شده میروم
از همان شب تصمیم میگیرد که برود.
#شهدای_مدافع_حرم
#محرم
🇮🇷کانال شهید ابراهیم هادی 🇮🇷
@martyrs40