قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷 #بزرگ_مردان_کوچک #شهید_نوجوان #مرحمت_بالازاده #حکایت_شیرین #اعزام_به_جبهه #قسمت_دوم ش
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#شهید_نوجوان
#مرحمت_بالازاده
#حکایت_شیرین
#اعزام_به_جبهه
#قسمت_سوم
حضرت آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید»
حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و میفرمایند: «ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان»
مرحمت بالازاده با مجوز آقا وارد تیپ عاشورا شد - چه نام بامسمایی- شجاعت و درایت را با هم داشت و همه در حیرت که این همه در یک نوجوان ۱۳ ساله چگونه جمع شده است.
بر و بچههای تیپ عاشورا چهره مهربان و جدی مرحمت را از یاد نمیبرند. بیشتر اوقات کنار فرمانده خود شهید مهدی باکری دیده میشد.
روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزیره مجنون شهید شد.
آقا مهدی باکری هم در همان عملیات به شهادت رسید .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 🕊🇮🇷
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به اتهام شرب خمر شلاق خورد اما....
💥گفت من ۲۷ روز دیگه شهید میشم!
#شهید_محمدعلی_پورعلی🌷🕊
شادی روح شهدا صلوات✨
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتگری شهدا
🖇باید با شهدا حرف زد...
با چندتا شهید حرف زدی❓
چندتا کتاب درمورد شهدا خوندی❓
🎙راوی: شیخ سعید آزاده
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
زندگینامه شهید فرهاد رضایی
زندگینامه شهید فرهاد رضایی

چه فرهادها مرده در کوه ها چه حلاجها رفته بردارها
همی گویم و گفته ام بارها بود کیش من مهر دلدارها
خرداد ماه سال 1349،آنگاه که دشت های زیبای کوشکک،یکی از روستاهای آبادۀ طشک،با ساقه های طلایی گندم تزئین می شد،وجود نور سیده ای زیبا محیط خانواده ای متدین و مذهبی را پر از شادی و طراوت کرد.نام او را فرهاد نهادند و عشق شیرین کربلا را همراه با قطرات شیر مادر در رگ و جانش جاری ساختند.از کودکی استعدادی فوق العاده داشت.دورۀ ابتدایی را در دبستان شیخ مفید(شهاب) روستا با موفقیت گذراند.سپس دورۀ راهنمایی را در مدرسۀ ارشد کوشکک آغاز کرد.ودر سال سوم راهنمایی تصمیم گرفت که به جمع رزمندگان اسلام بپیوندد.فرهاد در دوران تحصیل،نسبت به معلمان و همکلاسانش احترام خاصی قائل بود و فردی گشاده رو،خوش اخلاق و خوش برخورد بود.ایشان اخلاقی بسیار نیکو و مهربان با پدر،مادر،برادران و خواهرش داشت.می توان گفت،در منزل،بین افراد خانواده نمونه و برای دیگران واقعاً الگو بود.رزمندگان اسلام را بسیار دوست می داشت،عاشق جبهه و شیفته و دلباختۀ امام (ره)بود.همیشه پرتلاش و زحمتکش ظاهر می شد و لحظه ای آرام نمی نشست.علاقه خاصی به تخصص های فنی و الکتریکی داشت.اوقات فراقت را با تعمیر وسایل برقی نظیر:پنکه،چراغ خواب و غیره می گذراند.در انجام فرائض دینی کوتاهی نمی کرد و در ماههای مبارک رمضان،بدون سحری روزه می گرفت.بسیار ساده،مخلص،بی آلایش و فروتن بود.تحقق آرزوها و آمالش را در رسیدن به سنگرهای معنوی جبهه می دید و مصرانه می خواست که به جبهه برود و با رزمندگان اسلام همنشین و همراز شود.چندین مرحله جهت اعزام به شهرستان نی ریز رفت،اما به دلیل صغر سنی،از اعزام وی جلوگیری کردند.بالاخره،آذر ماه سال 1364 با تغییر تاریخ تولد در فتوکپی شناسنامه،توانست از سد ستاد اعزام بگذرد و به جبهه اعزام شود.
پدر و مادر از او می خواستند که تأمل کند تا به سن قانونی برسد و بعد از اتمام درس خود به جبهه برود.اما او در جواب آنها می گفت:اگر مرا تکه تکه کنید،از تصمیم خود بر نمی گردم.اگر به جبهه نروم،فردای قیامت جواب پیغمبر(ص)و امام حسین(ع)را چه می دهید؟
البته خانوادۀ رضایی خود از پشتیبانان به حق جبهه بودند،زیرا برادران فرهاد اکبر و حسین نیز لباس مقدس رزم به تن داشتند و در زمرۀ رزمندگان مسلمان محسوب می شدند.تا جایی که اکبر به افتخار جانبازی رسیده و 58% از سلامتی خود را در راه اسلام و انقلاب فدا کرده بود.
همسنگرانش در خصوص وی می گویند:بیشتر اوقات فراغت خود را با مطالعه و حضور در جلسات مذهبی و نگهبانی می گذراند.مدت سه ماهۀ مأموریت وی به پایان رسیده بود و برای تسویه حساب و بازگشت به زادگاهش آماده می شد.از طریق دوستان خود شنید که به زودی عملیانی در پیش خواهد بود.از تسویه حساب منصرف شد و تصمیم گرفت تا پایان عملیات در جبهه بماند.سر انجام پس از گذشت سه ماه از حضور ایشان در گردان کمیل،روز بیست و هفتم بهمن ماه 1364 در عملیات و الفجر 8 شرکت کرد و هنگام نبرد با دشمنان بعثی در جادۀ فاو-ام القصر،با تعدادی از دلاور مردان گردان کمیل به محاصرۀ دشمن در آمد.قساوت دشمن پیکر نازنین او را به خون کشید و دوست با نگاهی مهربان،پذیرایش شد.جسم خونین اش پس از دوازده سال مفقود بودن به زادگاهش بازگشت و در گلزار شهدای روستای کوشکک به خاک سپرده شد.
روحش شاد و نامش جاودان