eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
42هزار عکس
18.2هزار ویدیو
371 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷 هرموقع‌میخواست‌ازفضا‌ےِمجازۍ ‌استفاده‌کنہ،حتماًوضو‌میگرفت‌و ‌معتقدبود‌کہ‌این‌فضاآلوده‌است‌و‌ شیطان‌ما‌را‌وسوسہ‌میکند.!. |
نيتتان را خالص و را از شرک ريا حسادت پاک نماييد تا آنچه می خواهید باشيد. بدانید تا خود را نسازيد جامعه ساخته نمی‌شود.
السَّـلاَمُ عَلَى مَحَالِّ مَعْــرِفَةِ اللَّهِ ... سلام بر شما که دل‌هـــــایتان محل معرفتــــ خداستــــ ....❤️ صبحتون و عاقبتمون شهدایی☀️✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَقرَبُكُم غَدا مِنّى فِى المَوقِفِ اَصدَقُكُم لِلحَديثِ و َاَدَّاكُم لِلاَمانَةِ و َاوفاكُم بِالعَهدِ وَ اَحسَنُكُم خُلقا و َاَقرَبُكُم مِن النّاسِ؛ نزديك ترين شما به من در قيامت، راستگوترين، امانتدارترين، وفادارترين به عهد، خوش اخلاق ترين و نزديك ترين شما به مردم است . بحارالأنوار، جلد75، صفحه94، حدیث12
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 دنیا و تمام آنچه که در اوست بنظر اسلام وسیله است و از لحاظ ارزشی از درجه ی پایینی برخوردار است آنقدر بی ارزش که عمرهای طولانی را نمی توان به حساب آورد . این دنیا منزلگاه زاد و توشه آخرت است و خوش به سعادت کسانی که از آن سهم بسزائی برداشت کردند و در آخرت از آن برخوردار می شوند . 🌹 🕊 🌹 🌹 🕊🌹🌴
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 اگر از من بپرسند می گویم بزرگترین دل، بزرگترین قلب و بزرگترین شان و شخصیت مربوط به مادران است. آنها هم می توانستند جلوی فرزندشان را بگیرند، آنها هم می توانستند او را از راهی بی بازگشت برگردانند اما این کار را نکردند چون می دانستند که انتهای این راه خداست که پذیرای فرزندشان است. آنها فرزندشان را در راه خدا دادند، همان خدایی که می دانستند خیلی از بهتر از آنها مراقب فرزندشان خواهد بود. 🥀🌴🌹
🌹🌴🕊🌷🕊🌴🌹 بِسْمِ رَبِّ الشُهداء ... سـلام بـر که ‌چشمشان ‌به ‌در است و پسر نیامده ‌است . سـلام بـر شــبِ سـردِ مـدافـعِ حــرمی که عمـرِ او به ره عمـه جان سر آمده است شادی روح و سلامتی و طول عمر 🌹 🌹🌴
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_ششم 🍁 عصر يکي از روزهاي
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁وارد کلانتري شدم . با کارهاي پسرم ، دیگه همه من را ميشناختند . مأمور جلوي در گفت : برو اتاق افسر نگهبان ! درب اتاق باز بود . افسر نگهبان پشت ميز بود . هم با يقه باز و موهاي به هم ريخته مقابل او روي صندلي نشسته بود . پاهاش را هم روي ميز انداخته بود . تا وارد شدم داد زدم و گفتم : مادر خجالت بکش پاهات رو جمع کن ! 🍁بعد رفتم جلوي ميز افسر و سند را گذاشتم و گفتم : من شرمنده ام ، ببفرمائيد . با عصبانيت به شاهرخ نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم : دوباره چيکار کردي ؟! گفت : با رفيقا سر چهار راه کوکا وايساده بوديم . چند تا پيرمرد با گاريهاشون داشتند ميوه ميفروختند ، يکدفعه يه پاسبون اومد و بار ميوه پير مردها رو ريخت توي جوب ، 🍁اون پاسبون به پيرمردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل کنم و ... افسر نگهبان گفت : اين دفعه احتياجي به سند نيست . ما تحقيق کرديم و فهميديم مأمور ما مقصر بوده . بعد مكثي كرد و ادامه داد : به خدا ديگه از دست پسر شما خسته شدم . دارم توصيه ميکنم ، مواظب اين بچه باشيد . اينطور ادامه بده سرش ميره بالاي دار ! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀