نمیدانم مجید چه کرده بود
که آن همه ثروت پدرش
نتوانست پابندش کند.
یک روز بعد از صبحگاه دیدمش؛
احساس کردم به او بیش از همه
سخت میگذرد.
ازش پرسیدم: «مجید! اینجا
خوب است یا ویلایتان در
خیابان پاسداران؟»
سرش را پایین انداخت و گفت:
«اینجا خیلی خوش میگذرد.»
در وصیت نامهاش نوشته بود:
«خدایا! تو شـاهد باش که همهی
مظاهر دنیا را به سویی افکندم و
به سمت تو آمدم.»
#شهید_مجید_صنعتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
بیمارستان شهید لبافینژاد تهران بستری بودم. قرار بود چشمم را تخلیه کنند و کردند. مجید تا شنید خودش را رساند.
تا میخواستم از تخت پایین بیایم زیر بغلم را میگرفت. با پانسمان قلنبه روی چشمم، داخل حیاط بیمارستان قدم میزدم و مجید هم پا به پایم.
این قدر از ترس افتادن نگاهش به نامحرم سرش را پایین میانداخت که خندهام میگرفت.
سر به سرش گذاشته، میگفتم: من با همین یک چشم، هم باید تو را راه ببرم و هم مواظب باشم که به در و دیوار نخوری!
#شهید_مجید_صنعتی
#حسین_یکتا