بسم الله...
.
#دختر_تبریز
.
#به روایت خانم صارمی تکه ای از این مطالب زیبا را برای شما به اشتراک خواهم گذاشت...!
.
•_*نام معلمشان خانم هاشمی بود.
پرسیدم:«چرا کلاس تشکیل نداده اید؟
بیست دقیقه هم از وقت کلاستان گذشته است.»
گلایه مندانه پاسخ داد:« مدیر در را قفل کرده و می گوید ما نمی توانیم با نفت سهمیه ای آموزش و پرورش کلاس ها را گرم کنیم.»
بغض کردم.
بدون آنکه حتی به معلمشان چیزی بگویم چادرم را پهن کردم روی زمین،درست روبه روی در مدرسه.
دو تا پتو از ماشین آوردم و آنها را روی چادر انداختم. از بچه های کلاس مقدماتی خواستم روی پتوی سمت راست بنشینند و تکمیلی ها روی پتوی سمت چپ. درس شان را پرسیدم که تا کجا پیش رفته اند. در تخته ای مدرسه سفید رنگ بود. روی لنگه سمت راست با گچ قرمز ریاضی تدریس کردم و چندتا تکلیف دادم در دفترشان بنویسند. روی لنگه دیگر هم به تکمیلی ها ادبیات درس دادم. آن روز کلاس را تا ساعت هفت شب با نور کم سوی دو فانوس ادامه دادیم. بعد از تعطیلی کلاس دوباره چادرم را تکاندم و سر کردم....!»
.
✓توصیه به مطالعه این کتب ارزشمنده خانم معلم جهادگر#صدیقه_صارمی.
.
#مطالعه
#معلم_جهادگر_انقلابی
ـ