قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_دفاع_مقدس ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴ #محمدعلی_اسفنانی #قسمت_هشتم من
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_دفاع_مقدس
ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴
#محمدعلی_اسفنانی
#قسمت_دهم
طبیعتا وقتی عملیاتی انجام میشود به قدری خستگی بر نیروها غالب میشود که امکان ادامه عملیات دیگری برای آنها در روزهای بعد نیست. به خاطر همین نیروها را جایگزین میکنند، نیروهای عملکننده در یک جایی یا برای استراحت ماندگار میشوند یا به عقب برگردانده میشوند تا بتوانند تجدید قوا کنند. در این عملیات به آن نحو که ما جلو رفتیم دیگر امکان برگشت برای ما فراهم نبود. چون اگر میخواستیم برگردیم باید تمام مسیر را دوباره غواصی کنیم و برگردیم. این اصلا امکانپذیر نبود به این دلیل که تمام منطقه در اختیار دشمن بود.
اینکه گفتم تا ثانیههایی قبل از اسارت هم من خودم آنجا بودم، ما فردای عملیات، حدود ساعت ۸، ۹ در همان جزیره بلجانیه بودیم، لب آب به سمت چپ که سمت امالرصاص بود حرکت میکردیم، یک مرتبه دیدم که تعدادی از بچهها دواندوان آمدند و گفتند عراقیها به سمت ما میآیند. لاجرم مسیری را که رفته بودیم دوباره به سمت بصره برگشتیم. شاید ۱۰۰ متر ۲۰۰ متری که به سمت بصره رفتیم دیدیم که تعدادی از بچهها از آن طرف به سمت ما میآیند و میگویند از این طرف هم عراقیها میآیند! یعنی عراقیها هم از سمت چپ ما میآمدند و هم از سمت راست.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀🌴🌹
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_دفاع_مقدس ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴ #محمدعلی_اسفنانی #قسمت_دهم طبی
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_دفاع_مقدس
ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴
#محمدعلی_اسفنانی
#قسمت_یازدهم
پشت سر ما (سمت عراق) یک خاکریز در ۱۰۰ متری یا کمتر ما بود که آنجا هم جمعیت عظیمی از عراقیها موضع گرفته بودند. ما هم لب آب نشسته بودیم و نیمچه خاکریزی جلوی آنجا بود و پشت آن خاکریز قرار گرفتیم. روبروی ما یک دریا آب، پشت سر ما، سمت راست، و سمت چپ عراقیها بودند و آنها مطمئن بودند که ما هیچ کداممان هیچ فشنگی نداریم! بعضیها اسلحه داشتند اما تمام فشنگهایش را شلیک کرده بودند. بعضیها هم هیچ اسلحهای نداشتند چون از کار افتاده بود و رها کرده بودند. یک جمعیتی حدود ۵۰ نفر کنار هم جمع شده بودیم و سر اینکه بمانیم و اسیر بشویم یا برویم بحث شد؛ عدهای گفتند راهی نداریم و لاجرم باید اسیر شویم، و یک عده هم از جمله خود من به شدت با ماندن مخالف بودند. من گفتم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم بمانم و اسیر شوم. چون آنهایی که آنجا بودند همه غواص نبودند یک تعدادی غواص بودند و تعدادی هم افرادی بودند که قایقهایی که توانسته بودند از آن مسیر عبور کنند آنها را به اینجا آورده بود و بچههای عملیاتهای خاکی بودند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 🌴🌹
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_دفاع_مقدس ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴ #محمدعلی_اسفنانی #قسمت_یازدهم
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_دفاع_مقدس
ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴
#محمدعلی_اسفنانی
#قسمت_دوازدهم
عراقیها چون مطمئن بودند که ما اسلحهای برای دفاع نداریم، همه آنها لب خاکریز نشسته بودند و به محض اینکه یکی از بچههای ما سرشان را از خاکریز بالا میآوردند رگباری از فشنگ به سمت ما میآمد، لذا میدانستند ما هیچ کداممان هیچ سلاحی همراه نداریم و یا اگر داریم فشنگ نداریم. بعد از اینکه مطمئن شدند که هیچ راهی نداریم به سمت ما آمدند، در این میان من گفتم که من رفتم و هر کدام از بچهها میخواهد بیاید؛ تعدادی حدود ۱۰، ۱۵ نفر به آب زدیم. علیرغم اینکه نمیدانستیم آن سمت الان کجاست؟ در اختیار ماست یا در اختیار عراقیها؟ به هر حال به آب زدیم و شاید به چند ثانیه نکشید که عراقیها لب آب رسیدند و وقتی ما را در داخل آب دیدند به سمت ما شروع به تیراندازی کردند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 🌴🌹
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_دفاع_مقدس ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴ #محمدعلی_اسفنانی #قسمت_دوازدهم
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_دفاع_مقدس
ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴
#محمدعلی_اسفنانی
#قسمت_سیزدهم
به شکل وحشتناکی به ما گلوله زدند. من قبل از آن مجروح شده بودم و خون خیلی زیادی از من رفته بود و دیگر رمق نداشتم. یک تیر قناسه/قناصه به پشت سرم اصابت کرده بود و تمام پوست و استخوان را برده بود و شاید اگر کمتر از یک میلیمتر این طرفتر بود اتفاق دیگری رقم می خورد اما توفیق نبود. بنابراین خیلی خون از من رفته بود و حتی رمق نداشتم شنا کنم. از طرفی لباس غواصی در عین حال که میشود با آن غواصی کرد شنا کردن با آن خیلی سخت است. با تمام این شرایط عراقیها به سمت ما تیراندازی کردند و ما دیگر صرفنظر از اینکه به ما تیری میخورد یا نمیخورد فقط برای جلو رفتن تلاش کردیم. وسط رودخانه که رسیدم دیدم دیگر تیر نمیآید، یک مه عجیبی اطراف را گرفته بود که اصلا هیچ طرفی دیده نمیشد. احتمالا در مه ما را گم کرده بودند که دیگر به ما تیراندازی نمیکردند. ما به لب ساحل این سمت رسیدیم حدس من این بود که اینجا باید جزیره امالرصاص باشد و از آن تعدادی که داخل آب رفتیم سه نفرمان به این قسمت رسیدیم. نمیدانم بقیه تیر خوردند، شهید شدند یا منصرف شدند و برگشتند و اسیر شدند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀🌴🌹
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_دفاع_مقدس ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴ #محمدعلی_اسفنانی #قسمت_سیزدهم
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_دفاع_مقدس
ناگفتههای یکی از غواصان عملیات کربلای۴
#محمدعلی_اسفنانی
#قسمت_چهاردهم
سه نفر به لب آب رسیدیم ولی نمیدانستیم آنجا کجاست؟ حدس میزدم که امالرصاص است اما نمیدانستم که دست ماست یا عراقیها؟! آن دو نفری که همراه من بودند اصرار کردند که از سمت جاده برویم، من قبول نکردم و گفتم اگر از سمت جاده برویم چون نمیدانیم دست کیست احتمالا اتفاقی برایمان بیفتد. گفتم از عرض جزیره که نیزار بود عبور کنیم. یکی از اینها رفت و دو سه نارنجک از سنگرها تهیه کرد و یکی از آنها را به من داد و یکی دو تای دیگر را هم آنها برداشتند آنها از سمت جاده رفتند. من هم عرض امالرصاص را که نیزارهای بالای ۴ متر را داشت به سختی عبور کردم (وسط آن باتلاق بود.) وقتی به سمت دیگر امالرصاص رسیدیم، قبل از اینکه از نیزارها بیرون بیایم دیدم که بچههای ما آنجا مستقر هستند.
آنچه که اتفاق افتاد، بچههایی که آنجا ماندند، اسیر شدند! خیلیهایشان مجروح بودند و مجروحیتشان به نحوی بود که اصلا قابل جابجایی نبودند. علیایحال این کسانی که مجروح بودند و کسانی که ماندند و آن کسانی که در جاهای دیگری در دل عراقی ها رفته بودند، اینها کسانی بودند که به اسارت گرفته شدند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀🌴🌹
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
ماه رمضان سال ۶۱ از راه رسیده بود. هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، اما دلم میخواست مثل بقیه روزه بگیرم. بچهها میگفتند، آخر مگر کسی مجبورت کرده؟ روزه که بهت واجب نیست، چرا خودت را دردسر میدهی؟ گوشم بدهکار این حرفها نبود. تا قبل از این هم ماه رمضانها با تمام غرزدنهای مادر، یک خط درمیان روزه میگرفتم. عاشق حال و هوای افطار بودم. روزه که نمیگرفتم به خوبی میفهمیدم حس افطار امشب با افطار شبی که روزه بودم، زمین تا آسمان فرق میکند. مادر که میدید روزه میبَرَدَم و تمام توانم را میگیرد، سحر بیدارم نمیکرد. فکر میکرد اینطوری کوتاه میآیم و بیسحری روزه نمیگیرم. اما من کلهشقتر از این حرفها بودم، بدون سحری روزه میگرفتم. با اینکه تا اذان کلی این این طرف و آنطرف بالا و پایین میزدم و رُسَم حسابی کشیده میشد، اما باز از رو نمیرفتم و کار خودم را میکردم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#آزاده_سرافراز
#مهدی_طحامی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
عراقیها با اینکه مثلا مسلمان بودند و خبر داشتند که ماه رمضان آمده، اما هیچ تغییری در برنامه غذاییمان ندادند. از سحری و افطاری خبری نبود. همان شام و ناهار و صبحانه همیشگیمان را داشتیم. صبحانه همان شوربا بود و ناهار هم همان چند قاشق برنج و آب جوش رنگیای که اسمش را خدایی نمیشد گذاشت خورش. شام را هم که عراقیها هیچوقت جدی نمیگرفتند. مجبور بودیم غذاهایمان را همانطوری در آسایشگاه نگه داریم برای سحر و افطار. آش صبح و شام برای افطار و ناهار را برای سحر نگه میداشتیم. در گرمای خرماپزان جنوب، ده دوزاده ساعت نگه داشتن آش در محیط آسایشگاه، مسخره بود. گرما پدر صاحب همهچیز را درمیآورد. عصر نشده، آش کف میکرد و ترش میشد. وقت افطار در ظرفش را که برمیداشتیم بوی ترشیدگی بدجوری میزد زیر بینیمان، اما وقتی بعد از پانزده شانزده ساعت گرسنگی چیز دیگری نداشتیم که بخوریم، مجبور بودیم به روی خودمان نیاوریم چه بلایی سر آش آمده! گرما بیداد میکرد. اردوگاه عنبر در استان الانبار قرار داشت؛ یکی از جنوبی و کویریترین استانهای عراق که هممرز با اردن و عربستان بود. آب و هوای گرم و خشکش چیز استثنائیای بود. به هر مصیبتی که میشد گرسنگی روزهای بلند و کشدار تیرماه را تحمل میکردیم، اما تشنگی بیچارهمان کرده بود. صبح تا شب، چشم به میخ «حبّانه» آسایشگاه داشتیم. برای افطار و دو لیوان آب خنک از حبّانه که سهم هر کداممان بود، لهله میزدیم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#آزاده_سرافراز
#مهدی_طحامی
🕊 💐🕊
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊
#خاطرات_رمضانی
مناجاتهای شبانه ماه رمضان، با همه سختیها، ترک نشد. شیرینی این مناجاتها و اشک ریختنها آنقدر زیاد بود که پیه همهچیزش را به تن میمالیدیم. با هزار استرس برای مراسممان نگهبان میگذاشتیم اما حاضر نبودیم یک شب - بیدلیل - بیخیالش شویم... شبهای قدر، با شور و حال خوبی گذشت. در حد بضاعتمان احیا گرفتیم. شبهای قشنگی بود. مطمئنیم در و دیوار آسایشگاه و اردوگاه تا عمر دارد صدای «بک یا الله» بچه ها و گریههایشان را فراموش نمیکند.
اولین عید فطر اسارت آمد و رفت. از اینکه تمام روزههایم را گرفته بودم، خیلی خوشحال بودم. چهره بچهها هم تکیده شده بود، هم نورانی. خداحافظی با ماه رمضان در اسارت سختتر از شرایط عادی بود. با همه سختیهایی که داشتیم، خیلی به روزها و شبهای باصفایش انس گرفته بودیم. در آموزش عربی پیشرفت خوبی داشتم. جملهسازیام خیلی بهتر از قبل شده بود. از نظر حفظ قرآن هم خیلی راه افتاده بودم. هم حفظ میکردم هم ترجمه. حیفم میآمد معنای لغتهایی را که در آیاتش بود، ندانم. جدای این، جملههای امام (ره) را برای خودم ترجمه میکردم و برای میر سید میخواندم. او هم با حوصله ایرادم را میگرفت.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#آزاده_سرافراز
#مهدی_طحامی
🕊💐🕊
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
ما یک هفته در سلولی در وزارت جنگ عراق زندانی بودیم (در بخش استخبارات) و عراقی ها از ما فقط یک خواسته داشتند .
می گفتند روزی که به امام جسارت کنید شما را آزاد می کنیم.
حتی بعضی وقتها افسر عراقی می گفت: ما همه اسرا را می آوریم اینجا و به محض اینکه به امام جسارت کردند آنها را از این سلول به اردوگاه می فرستیم.
یادم هست آنها یک هفته این برنامه را ادامه دادند.
آنها هر شب ما را از سلولی که در آن بودیم بیرون می بردند و در راهرویی که دو طرفش ساختمان چند طبقه ای بود می زدند؛ مثلاً ساعت یک شب شروع می کردند و گاه تا اذان صبح می زدند.
صدای شیون و فریاد رفقای آزاده بلند بود، اما احدی به حضرت امام جسارت نمی کرد و من به یاد ندارم کسی به حضرت امام جسارت کرده باشد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
#در_محضر_روح_الله
#امام_خمینی_ره
#اسراء در چنگال دژخیمان ، خود سرود #آزادیند و #آزادگان جهان آن را زمزمه می کنند .
#بیست_و_ششم_مرداد
سالروز ورد #آزادگان_سرافراز به میهن اسلامی و یاد و خاطره #آزادگان عزیزی که #آسمانی شده اند ، گرامی باد .
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#بیست_و_ششم_مرداد69
در این روز ميهن اسلامي شاهد حضور عزيزاني بود که پس از سالها اسارت در زندان هاي مخوف رژيم بعثي صدام ، قدم به خاک پاک ميهن اسلامي خود ميگذاشتند.
اين روز يکي از خاطره انگيزترين روزهاي تاريخ انقلاب اسلامي است که شاهد حضور و آزادي مرداني بود که در راه عهد و پيماني که با خدا بسته بودند، مجاهدت و استقامت ورزيدند و آنها توانستند در سالهاي زجر و شکنجه، با وجود درد و بيماري جسمي، روح و روان خود را حفظ کنند و تقوا و مردانگي خود را مضاعف نمايند تا در بازگشت به ايران اسلامي در صحنههاي مختلف اجتماعي، سرمشق و نمونهاي براي صلابت و استقامت مردان و زنان ايران اسلامي باشند.
سالروز ورد #آزادگان_سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد .
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
ما را برای بازجویی برده بودند. بازجوییها بیرون از اردوگاه انجام می شد که به آن اردوگاه بین القفسین می گفتند. آن روز، برای بازجویی افسری از بغداد آمده بود که به خاطر یک سری از حوادث اردوگاه، ما را تهدید به قتل می کرد. یادم هست یک بار مرا بردند و سربازی آمد و گلنگدن اسلحه را کشید و حتی آن را از ضامن خارج کرد. بعد به شدت مرا زدند. این برنامه که تمام شد همه بدنم غرق خون بود. در آن حال، افسر عراقی از من پرسید: امام تو کجاست که تو را ببیند؟ منظورش این بود که وقتی ما شما را اینجا زیر شکنجه می کشیم او کجاست؟ در حقیقت، تنها خواسته اش این بود که جسارتی به امام بکنیم. هدفش این بود که اعتراف کنیم امام ما را به این سختی انداخته است. بعد به من گفت: من تو را از همه این سختیها آزاد می کنم، فقط یک کلمه اعتراف کن که او تو را به این سختی انداخته. اینجا هم کسی نیست که به او خبر بدهد. تو اگر در اردوگاه جسارت می کردی شاید رفقایت به دیگران می گفتند، ولی اینجا هیچ کس نیست. من هستم و تو که زیر کتکی. شروع کن! به او جسارت کن تا مسأله تمام شود. گفتم: نه! بعد اشاره به سینه ام کردم و گفتم: فکر کنم امام همین جا باشد. این را که گفتم او خیلی عصبانی شد و گفت: چرا شما جسارت نمی کنید؟ گفتم: ما او را در قلب خودمان جای داده ایم. این است که نمی توانیم جسارت کنیم و اگر سرمان هم برود بر عهدی که بسته ایم هستیم. بعد، این افسر عراقی گفت: می دانی، می خواهیم تو را اعدام کنیم. برای همین از اردوگاه بیرونت آورده ایم و هیچ کس هم از تو خبر ندارد. گفتم: شما وظیفۀ خود را انجام می دهید و ما هم وظیفۀ خودمان را، و وظیفۀ ما این است که به اماممان جسارت نکنیم. افسر عراقی نشست و دو تا سیگار پشت سر هم کشید و به من نگاه کرد و هیچ نگفت. معلوم بود به فکر فرو رفته است. بعد هم دستور داد ما را آزاد کنند و به داخل اردوگاه برگردانند.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#قدمعلی_اسحاقیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ما_ملت_شهادتیم
#ایران_حسین_علیه_السلام
#تا_ابد_پیروز_است
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴