eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.9هزار عکس
18.2هزار ویدیو
371 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋 📚 *ملکوت در منا* صدای اذان که در اتاق می‌پیچد دلش هوای حسن را می‌کند. گوشی را برمی‌دارد و تماس تصویری برقرار می‌شود. دخترها تا صدای پدر را می‌شنوند می‌آیند تا با پدر صحبت کنند. _ فردا قراره به منا بریم، دلتنگتونم و خدانگهدار! آخرین جملاتی است که در پایان مکالمه در ذهنش می‌ماند. دلش شور می‌زند. از ابتدای ازدواج، خودش را به سفرهای طولانی و جلسات قرآن همسر عادت داده است. آخرین بار که اینطور دلش شور افتاده بود را خوب به یاد دارد. در دوران عقد یک روز قرار بود حاج حسن، تا ساعت ده شب جلسه‌اش تمام شود و به خانه پدر بیاید. اما ساعت از دوازده گذشت و او نیامد. نگران شده بود و ناراحت. بعد از مدتی با تأخیر که به خانه رسید، به گریه افتاد و گفت: «من نگران شما شدم.» حاج حسن از او خواست با این شرایط کنار بیاید و او پذیرفت که شرایط زندگی با ایشان کمی متفاوت است. همیشه به حاج حسن می‌گفت: «اگر خدایی ناکرده تو را از دست بدهم، نمی توانم به زندگی ادامه دهم» اما حاج حسن با لحنی آرام می‌گفت: «هرگز به دنیا و متعلقاتش وابسته نشو، همۀ ما امانتی از جانب خداوند هستیم.» بارها با همسرش شوخی می‌کرد و می‌گفت: «اگر قرار باشد زودتر از شما از دنیا بروم، شهید می شوم و به خاطر همۀ مهربانی‌ها، صبوری‌ها و زحمات در زندگی، نزد خداوند شفاعتت خواهم کرد.» فردا بعد از نماز صبح جایی در سرزمین منا، صوت قرآن حاج حسن در فضا پیچید. صدای ملکوتیش آسمانیان را به نظاره نشاند. ساعاتی بعد، حاج حسن مهمان اهل آسمان شد. 🕯
🕋 حسن دانش متولد ۱۰ تیر ۱۳۶۵ در محله شیخداد یزد بود. در خانواده‌‌ای که فضای معنوی خوبی داشت بزرگ شد. دو برادر و یک خواهر داشت. فرزند دوم خانواده بود. شروع فعالیت‌های قرآنی‌اش از کودکی و از ۵ سالگی بود. مادرش در محله جلسات قرآن برگزار می‌کرد. علاقه او به قرآن از همان روزها شروع شده و تلاوت قرآن را از خانه خودشان شروع کرد. بعد از آن هم در جلسات قرآنی که یکی از شهدا به نام «شهید محمدعلی کارگر» در محله‌ برگزار می‌کرد به فعالیت خود ادامه داد. اما اتفاق مهمی که او را به وادی تلاوت قرآن مجید کشاند، حضور در جلسه قرآن استاد گندمی بود. که بعد از آن باعث پیشرفت هرچه تمام‌تر او در این عرصه شد. 🕊 🕊
🕋 حاج حسن در سال ۱۳۸۷ ازدواج کرد. ثمره این ازدواج، دو دختر به نام‌های عارفه و مائده بود. همیشه از همسرش و تأثیری که روی زندگی‌اش داشت تعریف می‌کرد. می‌گفت: *«اگر خدا هیچ چیز به من نداده بود و همین یک نعمت همسر خوب را داده بود، راضی بودم.* بعضی وقت‌ها از شدت نزدیک بودن افکارمان خنده‌مان می‌گیرد.» او خودش را طلبه می‌دانست و البته در زمینه قرآن هم تدریس می‌کرد. از ورود به آموزش و پرورش و درآمدن به کسوت معلمی هم راضی بود و به شغلش علاقه زیادی داشت. از دیدارش با رهبر انقلاب و حس و حال آن لحظات خیلی خرسند بود. می‌گفت: «همه قاریان آرزوی تلاوت در محضر آقا را دارند و این افتخاری است که تاکنون دوبار نصیب من شده است. یکی در سال ۸۲ در سن ۱۷ سالگی و دیگری پس از کسب رتبه اول در مسابقات بین‌المللی سال ۹۴.  کار ساده‌ای نیست در حضور آن همه قاری تراز اول مصری و ایرانی و در محضر رهبر معظم انقلاب که خود مقام استادی و داوری در عرصه قرآن دارد، قرآن بخوانی! من یک برنامه جداگانه برای تلاوت در مسابقات داشتم که چگونه تلاوت کنم و یک برنامه جداگانه هم قبل از مسابقات تمرین می‌کردم که اگر نفر اول شدم، در محضر رهبری چگونه تلاوت کنم!» به نقل از روزنامه هفتگی آفتاب یزد در مصاحبه با قاری بین‌المللی حسن دانش🎙☀️ 🕊 🕊
🕋 *افتخارات شهید حسن دانش* وی در سال ۱۳۹۰ پس از رسیدن به مقام پنجم مسابقات بین‌المللی قرآن کریم جمهوری اسلامی ایران، به مسابقات بین‌المللی قرآن کریم کشور تونس اعزام شد و در آنجا به کسب رتبه برتر نایل آمد. سه سال بعد در اسفندماه ۱۳۹۳ در سی و هفتمین دوره مسابقات بین‌المللی قرآن کریم جمهوری اسلامی ایران، به رتبه نخست بخش قرائت تحقیق دست یافت و به عنوان نماینده ایران در سی و دومین دوره مسابقات بین‌المللی قرآن کریم جمهوری اسلامی ایران شرکت نمود که در این مسابقات نیز موفق به کسب مقام اول گردید. *سایر افتخارات شهید:* 🎗کسب عنوان دوم مسابقات دانش‌آموزی سال ۷۸ 🎗عنوان برتر در مسابقات اوقاف زیر ۱۶ سال در سال ۸۰ 🎗عنوان برتر مسابقات قرآنی سازمان تبلیغات در سال ۸۱ 🎗عنوان برتر مسابقات قرآنی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی 🎗رتبه برتر مسابقات قرآنی اداره ارشاد در سال‌های ۸۲ و ۸۳ 🎗رتبه برتر مسابقات دارالقرآن امام علی در سال‌های ۸۷، ۸۸ و ۸۹ 🎗رتبه برتر مسابقات قرائت قرآن سازمان اوقاف در سال ۹۰ 🎗رتبه برتر مسابقات سراسری اوقاف استان در سال ۹۳ 🎗عنوان ممتاز مسابقات بین‌المللی قرآن عربستان در سال ۸۰. 🕊 🕊
🕋 *شهید در کلام همسرش* 🎤 ۱۹ آبان ۱۳۸۷ در شب میلاد امام رضاعلیه‌السلام بود که من و همسرم پیوند زناشویی بستیم. دوران عقد ما ۸ ماه طول کشید و در این مدت با شرایط همسرم آشنا شدم. جلسات زیادی داشت و گاهی جلساتش ۱۰ شب به بعد برگزار می‌شد و من باید کم‌کم به این موضوع عادت می‌کردم. آن زمان من معلم بودم و تدریس دروس کامپیوتر بعضی از مدارس را برعهده داشتم. در کنار آن فعالیت‌های قرآنی زیادی هم انجام می‌دادم. مشغله کاری زیاد و از طرفی تحصیل در دانشگاه باعث می‌شد که من و همسرم از نظر زمانی درگیر باشیم البته درست عکس هم، زیرا درست بعدازظهر که من آغاز فراغتم بود کار همسرم شروع می‌شد و زمان فراغت وی صبح‌ها بود. همین باعث می‌شد که کمتر یکدیگر را ببینیم. اما با تمام این مشغله‌ها هیچ وقت نشد که از نظر عاطفی از هم دور باشیم و با تمام خستگی‌هایی که هر دو داشتیم کاملاً برای یکدیگر وقت می‌گذاشتیم. 🕊 🕊
🕋 ۱۴ تیر ۸۹ آغاز زندگی زندگی مشترک‌مان بود. تصمیم گرفتیم برای ماه عسل به سفر کربلا برویم. به لطف خدا مقدمات سفر فراهم شد و ۸ آبان در بین‌الحرمین بودیم. یادم هست، میلاد امام رضا(ع) بود که آغاز پیوند زناشویی‌مان را در کربلا جشن گرفتیم و با خرید و توزیع شیرینی بین زوار اولین سالگرد پیوند مشترکمان را در بین‌الحرمین جشن گرفتیم به واقع این سفر برای من و همسرم یک خاطره به یاد ماندنی بود. بعد از بازگشت از ماه عسل فرزند اول‌مان را باردار شدم. به خاطر شرایط بد بارداری مجبور شدم تدریس را به صورت مقطعی کنار بگذارم اما با تمام سختی‌ها دانشگاه را رها نکردم و به درس خواندن ادامه دادم. یادم هست وقتی که او به مسابقات کشوری اوقاف رفته بود من به خاطر شرایط بد بارداری سه روز در بیمارستان بستری شدم. چون نمی‌خواستم فکر ایشان درگیر من شود، از شرایط و بستری شدنم در بیمارستان چیزی به او نگفتم تا با خیال راحت بتواند مسابقات را به پایان برساند. وقتی حسن بازگشت و فهمید که من بیمارستان بودم، تعجب کرد که چرا چیزی به او نگفتم. وی از این که این قدر شرایطش را درک می‌کردم خوشحال بود. همیشه می‌گفت: *«من به شما افتخار می‌کنم»* من هم از اینکه همسرم از من راضی و خرسند بود خوشحال می‌شدم. رابطه ما به غیر از زناشویی رابطه صمیمی و دوستانه‌ای بود، ما با هم رفیق بودیم. 🕊 🕊
🕋 یک سال بعد فرزند اول ما عارفه خانم به دنیا آمد. حرف همسرم که روز خواستگاری درباره مصمم بودش برای تربیت درست فرزندان به من گفت، در ذهنم تداعی شد و از خدا خواستم به من کمک کند که همان‌طور که سعی می‌کردم همسر خوبی برای حسن باشم، مادر خوبی هم برای فرزندانم باشم. خلاصه عارفه خانم ما ۶ ماهه بود که فرزند دومم را باردار شدم. در تمام این مدت بیشتر روزها و شب‌ها را به خاطر جلسات و مسافرت‌های پی‌درپی همسرم با فرزندان به تنهایی سپری می‌کردم و گلایه‌‌‌ای از وی نداشتم. سعی می‌کردم خودم را با شرایط وفق بدهم تا همسرم بتواند با آرامش به امور قرآنی بپردازد و شاگردان خوبی را تحویل جامعه بدهد. من خودم را در قبال این مسئله، مسئول می‌دانستم و به همین خاطر هیچ وقت به خاطر غرایز شخصی‌ام مانع کارها و برنامه‌های قرآنی حسن نمی‌شدم چون می‌دانستم هر خدمتی که همسرم در زمینه قرآن برای جامعه انجام بدهد من هم در ثوابش شریکم. این اعتقادات من را مقاوم‌تر می‌کرد و به من دلگرمی می‌داد. زندگی ما خیلی شیرین بود چون کاملاً از نظر اعتقادی و بسیاری از مسائل دیگر با هم مشترک بودیم و تفاهم زیادی داشتیم. زمانی که همسرم می‌خواست برای تبلیغ عازم کشوری بشود هیچ وقت مخالفت نمی‌کردم و همیشه احساسم را با گفتن این جمله «چقدر بودن شما در زندگی‌ام مهم ست و با نبودنت خیلی دلتنگ می‌شوم» به او بیان می‌کردم.  🕊 🕊
🕋 من معتقدم نوع حرف زدن و ابراز احساسات در زندگی هر زوج خیلی مهم است و من همیشه سعی می‌کردم جملات مثبت را برای ایشان به کار ببرم‌ به همین خاطر هر روز که از زندگیمان می‌گذشت همسرم به من وابسته‌تر و عاشق‌تر می‌شد. من همیشه هنگام ورود و خروج حسن، ایشان را بدرقه می‌کردم و بیشتر اوقات هنگام ورودش سعی می‌کردم دیدارمان با خنده آغاز شود تا خستگی هردویمان کم شود. گاهی اوقات وقتی صدای باز کردن قفل در را می‌شنیدم و می‌فهمیدم که همسرم قصد ورود به خانه را دارد با بچه‌ها می‌رفتیم یک گوشه‌ای از منزل مخفی می‌شدیم و حسن ما را صدا می‌زد. آنقدر این طرف و آن طرف را می‌گشت تا ما را پیدا کند. روزهای شادی داشتیم شاید بتوانم به جرأت بگویم که لحظه به لحظه زندگی من و همسرم پر از خاطره بود و شاید نتوانم خیلی از آنها را به زبان بیاورم. همیشه سعی می‌کردم به جای عصبانی شدن مسئله را با خنده و شوخی حل کنم. محیط خانه‌ ما خیلی شاد بود. حسن مردی مهربان و شوخ‌‌طبع بود و همین به من جرأت می‌داد که با او شوخی کنم. با تمام مشغله‌های کاری که داشت هرگاه از وی برای کار‌های منزل کمک می‌خواستم، هرگز از کمک کردن دریغ نمی‌کرد و واقعاً مرد دوست‌داشتنی بود. ما همیشه درباره مسائل گوناگون با هم بحث و گفت‌وگو می‌کردیم. زیرا عقیده داشتم حرف زدن زن و شوهر با هم خیلی می‌تواند در زندگی مؤثر باشد و آنها را به هم نزدیک‌تر کند. اصلاً زمان برای ما مطرح نبود آنقدر گرم صحبت می‌شدیم که کنترل زمان از دستمان خارج می‌شد.  با هم قرار گذاشته بودیم هرشب یک صفحه از قرآن را بخوانیم و تفسیر کنیم و درباره آن بحث کنیم و تا جایی که می‌شد سعی می‌کردم قرارمان را فراموش نکنیم. همیشه اگر مشکلی داشتیم سعی می‌کردیم خودمان حلش کنیم و هیچ وقت برای کسی مطرح نمی‌کردیم، به لطف خدا در ۷ سال زندگی مشترک‌مان با همه مشکلات کنار آمدیم و بار زندگی را به دوش کشیدیم. فضای خانه ما همیشه با صوت زیبای قرآن همسرم معطر می‌شد و خوشحال بودم که زندگی من و فرزندانم با قرآن آمیخته شده و این برای من افتخار بزرگی بود. زیرا هم خودم با قرآن انس بیشتری پیدا کرده بودم و هم سوره‌‌های پایانی قرآن را به فرزندانم آموزش می‌دادم تا آنها را هم با قرآن مأنوس کنم. سعی می‌کردم فضای خانه‌ و حتی فضای ماشین هنگام رانندگی با صوت قرآن پر شود تا تأثیر خودش ‌را روی فرزندانم داشته باشد. 🕊 🕊