eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
447 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌴🌹🍀🌹🌴🕊 آتش میزند دل‌خسته‌ام را وباز پریشان میشوم در لباست... نازنینا گم شده‌ام در زمان و باز خاطرم را در یادت آرام میکنم، بخند تا بهم نریزد.... شادی روح و 🌹 🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 آتش میزند دل ‌خسته‌ام را و باز پریشان می شوم در لباست ... نازنینا گم شده‌ام در زمان و باز خاطرم را در یادت آرام می کنم ، بخند تا بهم نریزد ... شادی روح و 🌹🌴🕊
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹 دیدن عکست تمام سهم من است از تو آن را هم جیره بندی کرده ام تـا مبادا توقعش زیاد شود ! دل است دیگر، ممکن است فردا خودت را از من بخواهد. 🕊 🌹🥀
🌺🌷🥀🕊🥀🌷🌺 ڪه شوے یڪبار می شوے مـادر ڪه باشے، صدبار و مـادر مفقودالاثر ڪه باشے، هر ثانیـه باز آئینه، آب، سینے و چاے و نباٺ باز پنجشنبه ‌‌‌و یاد‌ با 🌴 🌷🌺
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 و بی‌اختیار .... چادرت را سر می‌کنی .... و مسیر همیشگی خانه تا گلزار را گریه می‌کنی. ! فضای سینه نم گرفته‌ات فریاد‌ها دارد و تو هق هق گریه‌های تنهایی‌ات را فقط برای کنار گذاشتی و کسی از آن با خبر نمی‌شود ... وقتی که بر سر مزار می‌رسی و زانوان خسته‌ات را امان می‌دهی، وقتی قبری را که بالایش نوشته‌اند سرباز رشید اسلام را در آغوش مهربانی‌هایت می‌گیری، این گریه است ... که دیگر تحمل ماندن در قفس سینه را نمی‌یابد و زمزمه‌های روی لبانت گل می‌کند. مادر همه ی ما ..... دعایمان کن 🌹🕊🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 کاش یکی بیاید و از واژه‌ای بگوید که در قدوقواره نام باشد. کاش یکی بیاید و بگوید از انتظارهای چشم‌به‌راه، از آن‌ها که رفتند و ندیدن سهمشان شد، که رفتند و بعد از رفتن آن‌ها پسرهایشان بازگشتند. 🥀 🌴🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 بهمن ٦١ برای گرفتن عکس به خرمشهر رفتم. بعد از آزادسازی و پاک سازی نسبی شهر، می‌شد به صورت محدودی وارد خرمشهر شد. در همان ایام بود که اولین گروه‌های ساکن خرمشهر می‌توانستند تحت شرایطی به منطقه بیایند. توفیقی برایم شد تا همراه خانواده اهل خرمشهر شوم. شب هنگام خواب، که بعد از مدت‌ها همدیگر را دیده بودند، خواب از سرشان پریده بود و با هم صحبت می‌کردند. پای صحبت‌هایشان نشستم. پیوندشان، خون بود. بعضی‌هایشان برای حفظ خرمشهر جنگیده بودند و بعضی دیگر برای آزادی اش. یکی از مادر‌ها خانم بود. سه در خرمشهر شده بودند. آن سال آمده بود تا هم خانه‌اش را ببیند و هم به زیارت قبر و دو برود. برایم از دخترش تعریف کرد. دروس حوزوی می‌خواند و در کلاس‌های نهضت سوادآموزی معلم بود. هشتم مهر ٥٩، همراه دوستش، برای سنگر‌ها غذا می‌بردند که هر دو با گلوله دشمن می‌شوند. برایم گفت که چطور خودش، را کفن و دفن کرده است. بعد از ، به فاصله یک ماه، را از دست می‌دهد. سه سال از بزرگ‌تر بود. تا روز آخری که خرمشهر سقوط کرد، ماند و جنگید. پیکر را پیدا نکردند. پسر بزرگش هم بعد از آزادی خرمشهر در منطقه شد. آن شب، شاعر شده بودند و لالایی‌های فی‌البداهه برای می‌خواندند. راوی: مریم کاظم‌زاده ـ «عکاس» 🥀 🌴🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 به عنوان یک اهل سنت ، این انس و نزدیکی که با پیدا کردم بسیار عمیق است و همه ساله در مراسم عزاداری و میلاد با سعادت ایشان شرکت می‌کنم و ارادت فراوانی نسبت به این بانوی اسلام دارم و در همه مراحل زندگی از ایشان مدد و یاری گرفته‌ام . هر دو فرزند من به خواست و انتخاب خودشان و رضایت قلبی پای در این راه گذاشتند و عشق به در خون آنان جاری بود . ما قائل به این هستیم که دفاع از اسلام شیعه و سنی ندارد و باید در این راه تمام هستی خود را بدهیم من اگر فرزند دیگری هم داشتم در این راه نثار می‌کردم . هر دو فرزندان من در راه قرآن جان خود را فدا کردند و در این راه قدم گذاشتند و شیعه یا اهل سنت بودن برای آنها دلیل نمی‌شد که برای دفاع از وطن جان خود را فدا نکنند و نروند . 🥀 🌴🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 خال‌های قهوه‌ای بزرگ و کوچک روی دست‌هایش مرتب کنار هم نشسته‌اند. چروک روی دست‌هایش، حرف‌ها روایت می‌کند. قدش خمیده شده است. دلتنگ که می‌شود، دلش را برمی‌دارد و به دیدن می‌رود، جایی کنج . برای پسری که ندارد و گمنام است، می‌کند، برای پسرش می‌کند. 🥀🌴🌹
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 از دانشگاه زنگ زدند که علی‌آقا قبول شد بیاید نتیجه‌اش را بگیرید . همان شب که پسرم از جبهه زنگ زد، قضیه را برایش گفتم . گفت : مامان جان ! آن نتیجه به دردم نمی‌خورد . من گریه کردم . گفت : مامان ! تو برای درس من گریه می‌کنی !؟ پیش می‌خواهی چه بگویی ؟! گفتم : آخر تو آن همه زحمت کشیدی و درس خواندی ! گفت : آن درس به دردم نمی‌خورد ؛ هر وقت که این‌جا امتحان دادم و قبول شدم ، به دردم می‌خورد . گفتم : خدا پشت و پناهت باشد ! 🌹 💐🌹
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 بی‌قراری در قطعه این سنگ قبری که تو می‌بینی و روی آن نشانی از بی نشانی جوانی است حاصل عمر یک مادر است ...