eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
448 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🦋 باهم یکی از مصاحبه‌های مرحومه ننه‌علی را بخوانیم 🎤 وطن من اردبیل است؛ پسرم علی دو ماهه بود که از اردبیل به تهران آمدم. دو ماهه بود که پدرش را از دست داد. علی را با حقوق ماهی سه تومان با کار در خانه‌ها بزرگ کردم. پول فروش یک حیاط را خرج تحصیلش کردم تا دوازده کلاس درس بخواند. اولین باری که امام تبعید شدند به خارج، علی ۵ سال داشت. آن وقتها حقوقم ۵ تومن بود. می‌رفتم توپخانه و لباس بیست نفر را می‌شستم. کم‌کم سواد و علم علی زیاد شد. او قرآن را معنا می‌کرد و من هم از حفظ می‌خواندم. زمانی که روزه می‌گرفتیم، برای افطار با وضو سفره را باز می‌کردیم؛ با آب داغ افطار می‌کردیم و بلند می‌شدیم برای نماز. آن‌وقت دستانمان را به درگاه پروردگار دراز می‌کردیم و شکر می‌کردیم. حتی ما با نان خشک و بیات روزه خود را باز می‌کردیم و نماز می‌خواندیم؛ و این‌طور بنده خدا بودیم. هیچ‌وقت نمازمان قضا نشده است. گرسنه مانده‌ایم اما یک تکه نان حرام از گلویمان پایین نرفته است. ما این طور دین‌مان را نگه داشته‌ایم... 🌷🌹 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🌷🦋 📍شهید قربانعلی رخشانی يكم شهريور ۱۳۳۳، در اردبیل چشم به جهان گشود. پدرش علی و مادرش «ننه فتح‌اللهی» نام داشت. علی دوماهه بود که پدرش را از دست داد. 📍مادرش پس از درگذشت پدر علی، در اوایل دهه ۳۰ به همراه دو کودک صغیرش از آذربایجان به تهران آمد و با کارگری و زحمت فراوان، آن دو را بزرگ کرد. 📍قربانعلی بعد از اتمام تحصیل در دبیرستان در بخش کترینگ شرکت هواپیمایی ملی ایران مشغول به کار شد و پس از واقعه سینما رکس آبادان و اعتصاب سه روزه کارکنان آن شرکت، فرصتی به دست آورد تا به آبادان برود و به توزیع اعلامیه‌های امام خمینی(ره) در بین کارکنان شرکت بپردازد. 📍مأموران ساواک از فعالیتش مطلع گردیدند و با شناسایی وی در اهواز درحالیکه اعلامیه‏های امام را به همراه داشت او را دستگیر کرده و پس از شکنجه‌های بسیار به شهادت رساندند و در قبرستان افراد مجهول‌الهویه اهواز دفن نمودند؛ درحالیکه خانواده‌اش از او هیچ اطلاعی نداشتند. 🌷🌹 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🌷🦋 📍در پی چاپ عکس او در روزنامه‌ها، مسئولان شرکت در تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۵۸، بعد از پنج ماه، از شهادت وی مطلع شده و به خانواده‌اش خبر دادند. مادر شهید به اهواز رفت و به مدت چند ماه بدون هیچگونه سرپناهی، روزها در کنار مزار فرزندش بیتوته می‌کرد و شبها در مساجد و حسینیه‌ها می‏خوابید. 📍 هفت ماه از شهادت پسرش می‌گذشت که با پیگیری‌های مداوم دامادش، مقدمات کار برای انتقال پیکر قربانعلی با گرفتن حکم نبش قبر از سوی امام جمعه اهواز به تهران فراهم شد تا او به خانه‌اش برگردد. 📍اوایل سال ۵۸ بود و هنوز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع نشده بود. بهشت زهرا (س) بیشتر به زمین متروکه‌ای می‌مانست که کمتر کسی به آنجا رفت و آمد می‌کرد. اما ننه‌علی از آنجا که عاشق پسرش بود از همان شب اول دفن مجدد او بر سر مزارش نشست و سوره یاسین خواند. 📍هیچ‌کس حتی مسئولین بهشت زهرا هم حریف دلدادگی او نشدند. خانواده برای اینکه او از نور آفتاب و بارش باران در امان بماند برایش سایبانی درست کردند که کمی بعد تبدیل به اتاقک کوچک حلبی شد؛ طوری که مزار علی وسط اتاق بود. اتاقی که در آن شهید بود و مادرش و خدای مهربانشان. هرکس به این اتاقک سرمی‌زد ننه‌علی را مشغول خواندن قرآن می‌دید. 🌷🌹 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🌷🦋 📍با شروع جنگ، شهدا هر روز به گلزار آورده می‌شدند و او از تنهایی درمی‌آمد. برای مابقی شهدا هم مادری می‌کرد. ننه علی سال‌ها کنار پسرش ماند. اما علی طاقت زجر کشیدن مادرش را نداشت. سال‌ها زندگی در آن اتاقک او را بیمار و ناتوان کرده بود. شبی به خوابش رفت و از او خواست اگر پسرش را دوست دارد به خانه برگردد. او شرمندگی خود در برابر دیگر شهدا که مادرانشان در کنارشان نیستند را بهانه کرده بود. ننه‌علی از دیدن خواب آشفته شد اما بازهم نتوانست از او جدا شود. 📍در همین ایام بود که حضرت آیةالله‌خامنه‌ای به زیارت گلزار شهدا و نزد این مادر شهید رفتند و از او خواستند که به خانه برگردد؛ و اینگونه بود که ننه‌علی پس از ۱۷ سال کنار علی ماندن، در سال ۱۳۷۶ به خانه برگشت. 🌷🌹 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🌷🦋 رنج آنهمه سال راه رفتن بین قبرها و زندگی در آن اتاقک، او را روز به روز نحیف‌تر می‌کرد. آن اواخر هرچند چشمانش کم سو شده بود و فراموشی به سراغش آمده بود؛ اما چنان به عکس قربانعلی چشم دوخته بود که گویی فقط با او سخن می‌گوید و او را می‌شناسد. با وجود ناتوانی‌ نگاه قدرتمند و پرمعنایی داشت. آنهمه دلتنگی و حسرت در آغوش کشیدن علی، بالاخره با بسته شدن چشمانش در اسفند ۱۳۹۰ به پایان رسید. 🌷🌹 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴 نام و نام خانوادگی شهید: محسن حاجی‌جعفری تولد: ۱۳۳۶/۲/۲، کاشان شهادت: ۱۳۶۱/۷/۱۰، خرمشهر، عملیات بیت‌المقدس. گلزار شهید: دارالسلام گلابچی کاشان. 🕯 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴 📚 توئی که دیر شناختمت آن روز که داداش‌حسین کاغذ سؤال‌های تو را به من داد تا جواب بدهم، برایم اهمیت چندانی نداشت چه‌جور مردی باشی! اما به نوع سؤال‌ها که دقت کردم فهمیدم خواستگارم باید آدم مؤمن و بااخلاقی باشد! تازه! وقتی داداش‌حسین گفت دوست صمیمی‌اش هستی خیالم راحت‌تر هم شد. مگر کور از خدا چه می‌خواهد جز دو چشم بینا؟! با اینکه یک طلبه ساده‌ بودی و چیزی از مال دنیا نداشتی اما حتم داشتم انتخاب درستی کرده‌ام. سر سفره عقد، کنارت که نشستم، بله را که گفتم، دلم به داشتنت قرص شد. زمان کم داشتم برای با تو بودن! باید تو را برای روزهای نبودنت ذخیره می‌کردم. وقت زیاد بود برای دلتنگی؛ برای حسرت نداشتن توئی که دیر شناختمت! می‌دانی محسن جان! با اینکه بعد از شهادتت فهمیدم بین اطرافیانت چقدر بزرگ و بانفوذ بودی! در زمان طاغوت شجاعانه در لباس روحانیت دست از مبارزه برنداشتی و چه شکنجه‌ها که ندیدی! بعد از انقلاب، حضورت باعث شد سپاه شهرمان از لوث افکار پلید بنی‌صدر پاک شود و جوانان زیادی با روشنگری‌های تو راهی جبهه‌ها شدند! با اینکه درس و بحث حوزه برایت بسیار اهمیت داشت، اما در شب‌های عملیات هرطور شده خودت را به منطقه می‌رساندی و مثل رزمنده‌ای دلاور در خط مقدم جنگیده و دوباره به حوزه برمی‌گشتی و ... اما برای من فقط همین مهم بود: آن دو سال و نه ماهی که به تو تکیه دادم؛ خوشبخت‌ترین زن روی زمین بودم. ✍🏻 رضوانه دقیقی ۱۴۰۰/۱۲/۲۷ @rezvan_daghighi 👩🏻‍💻طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی 💻تدوین: زهرا فرح‌پور @z_farahpour 🕯 ۱۲ 🆔https://zil.ink/30rooz30shahid