🏴
🟪 روحانی مبارز شهید محسن حاجی جعفری در دوم اردیبهشت ۱۳۳۶ در کاشان متولد شد.
🟦 پس از اخذ مدرک دیپلم ریاضی با شوق و اشتیاقی که به روحانیت و ولایت داشت برای علوم اسلامی به مدرسه حقانی قم رفت و دروس حوزوی را تا مکاسب ادامه داد.
🟩 همزمان با تحصیل در اوج مبارزه مردم با طاغوت، محسن در گروههای مبارز انقلابی با نام مستعار سعید، کنار همرزم شهیدش «مهدی هنردار» با رژیم پهلوی مبارزه مسلحانه را شروع کرد.
🟨 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی عضو شورای پنج نفره فرماندهی سپاه کاشان شد. همچنین همزمان با جهاد سازندگی کاشان نیز همکاری میکرد.
🟥 سرانجام در عملیات بیتالمقدس مجروح گشت و در دهم مهر ۱۳۶۱ به خیل شهدا پیوست.
روحش شاد و نام و خاطرش همواره جاویدان باد.🌹
🕯
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدمحسنحاجی_جعفری
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴
فرازی از وصیت نامه شهید: 📝
جهاد راهی است که هجرتی است از خود به الله، از نفس به روح، از زندگی دنیوی به زندگی اخروی و از من به حق. هر بیننده ای را به جوشش وامیدارد. البته من در پی نصیحت نیستم که خود احتیاج مبرم به نصیحت دارم و علت اینکه به جبهه آمدهام، در کنار تعاون و همکاری و کار تبلیغی، بیشتر برای پند گرفتن و درس گرفتن و ساییدن زنگار دل آمدهام. اینجا مشخص میشود هر کسی چند مرده حلّاج است.
🕯
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدمحسنحاجی_جعفری
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیان خاطره توسط همرزم شهید محسن حاجی جعفری
🏴🕯
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدمحسنحاجی_جعفری
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
Mehdi RasoliMehdi Rasoli - Akharin Namaze Heydar Ast.mp3
زمان:
حجم:
5.1M
از طرف شهید محسن حاجیجعفری مهمان سفره کرامت مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام میشویم.🕯🏴
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدمحسنحاجی_جعفری
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯
نام و نام خانوادگی شهید: علیرضا عاصمی
تولد: ۱۳۴۲، کاشمر.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۳، باختران.
گلزار شهید: کاشمر، در جوار آرامگاه شهید مدرس.
🥀
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدعلیرضاعاصمی
#شهدایتخریبچی
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid
🏴🕯
📚 مثل عباس
_ پس علی آقا خودش کجاست؟!
_ چی بگم! قرار بود بیاد فرودگاه دنبالمون.
چادرم را سفتتر توی دستم گرفته و رویم را محکم کردم. چندنفر پایین هواپیما به استقبالمان آمده بودند. چشمهایم دنبال علی میگشت. از پلههای هواپیما پائین آمدم. ماشینش را دیدم اما خودش را نه!
همین که پایم به زمین رسید دیگر نفهمیدم چه شد! در یک آن، زمین و زمان بهم ریخت! فقط دود و سیاهی و صدای مهیبی که آن را بالا میبرد! و فریادی که: «بخوابید زمین، فرودگاه رو زدن!»
💠💠💠
_ بهبه علی آقا! صفا آوردی! تو آسمونا دنبالت میگشتیم تو پناهگاه پیدات کردیم.
_ سلام پدر جون! ببخشید...
_ پدر آمرزیده! تو دختر منو میخواستی بیاری وسط این توپ و تفنگ؟! حالا بچهام به کنار، خودمم داشتم به خیل شهدا ملحق میشدم!
کمکم داشتم حرفهای پدرم را باور میکردم. دل توی دلم نبود نکند اجازه ندهد اینجا بمانم که خنده هردوتایشان شوخیاش را برملا کرد.
_ پدرجون شما همین فردا برگردید. من برای مرضیه خونه میگیرم وضعیت که آروم شد خبرتون میکنم.
💠💠💠
_ الو مرضیه! خونه جور نشد؛ اما تو هتل اتاق گرفتم!
_ شوخی میکنی؟! مگه اونجا جنگ نیست؟!
_ بله، اما یه هتل خالی کردن برای خانواده رزمندهها و یه اتاق هم به ما دادن!
_ ولی من اینهمه جهیزیه دارم!
_ همه رو بذار و بیا.
رفتم. چون قرارمان بود هرجا علی برود من هم کنارش باشم. نفسهایم به نفسهای علی بند بود و دلم به لبخند همیشه بر لبانش گرم.
هر روز صبح با دوستانش برای خنثی کردن مین میرفت و من، دلِ نگرانم را با خواندن آیات قرآن آرام میکردم.
علی بعد از شهادت برادرش، قول داده بود اگر روزی شهید شد با برگشتن پیکرش، جای خالی پیکر عباس را برای مادرش پر کند اما نتوانست. شاید هم فراموش کرده بود بیشتر تخریبچیها چیزی برای برگشتن ندارند! او هم مثل عباس رفت و...
✍🏻 فیروزه نظری ۱۴۰۰/۹/۱۱ @firouzehnazari5458
طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی
تدوین: زهرا فرحپور @z_farahpour
🥀
#سیروزسیشهید۱۲
#شهیدعلیرضا_عاصمی
#شهدایدفاعمقدس
🆔https://zil.ink/30rooz30shahid