eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
447 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهیده فاطمه نیک 💠احترام زیادی برای شوهرش قائل بود؛ حتی برای رفتن به هم از او اجازه می‌گرفت! اگر کارش طول می‌کشید و وقت برگشتن شوهرش می‌شد، سریع بلند می‌شد و می‌گفت: باید بروم و غذای حاجی را آماده کنم. این را که می‌گفت، دیگر کسی اصرار نمی‌کرد؛ می‌دانستند که از حرفش بر نمی‌گردد.
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 آخر شب بود. نشسته بود لب حوض داشت می گرفت . مادر بهش گفت: پسرم، تو که همیشه رو اول وقت می خوندی، چی شد که ...؟! البته ناراحت نباش، حتما کار داشتی که تا حالا عقب افتاده. محمدرضا لبخندی زد و بعد از اینکه مسح پاشو کشید، گفت : الهی قربونت برم مادر! رو سر وقت، خوندم. دارم تجدید می کنم تا با بخوابم؛ شنیدم هر کس قبل از خواب بگیره و با بخوابه، ملائکه تا صبح براش می نویسند . منبع : کتاب دوران طلایی به نقل از مجموعه همکلاسی آسمانی
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 توی سن پانزده سالگی بود ، برای کمک به ، جمعه شبها می رفت بهشت زهرا ، تو سن نوجوانی و غرور ! وقتی بهش می گفتم اذیت نمی شی بری پول جمع کنی، می گفت مامان خیلی لذت داره گدایی کردن . ازهمان درحال خودسازی بود و خیلی زجر کشید و اجرش رو دید . امیدوارم اون دنیا دست مارو هم بگیره ان شاالله را به می دند قیمتی دارد بالاتر از ! برای اینکه خود بشود بهای تو راوی :
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹 دستهای کبودش را پشتش پنهان کرد و آمد پیش ، از او خواست که فردا بیاید مدرسه ، هم با عصبانیت فرستادش پیش و گفت : این دفعه رو با برو ، چقدر من بیام تو رو بکنم . دستهای کبود را در دستش گرفت و گفت : دوباره به معلمات گیر دادی ، مگه نگفتم که کاری به کارشون نداشته باش ، که باشند، تو دَرست رو بخون ، ببین چطوری کتکت زدند . که هشت سال بیشتر نداشت گفت : برای چی باید چیزی نگم؟ مگه اونها نیستند؟ مگه تو نیومده باید داشته باشند؟ در دوران اختناق ستمشاهی، عکس شاه و فرح را از اول تمام کتاب‌هایش می‌کند و می‌گفت : دوست ندارم هر بار که کتابم رو باز می‌کنم، چشمم به اینها بیفته! زمانی که کسی جرأت نمی‌کرد اسمی از خاندان بیاورد، که در این صورت سروکارش به و شهربانی می‌افتاد . ایستاده ‌بود کنار در مردم می‌خواستند بعد از‌ یک ‌اعتراض آرام، از خارج ‌شوند ، ناگهان ‌عکس را بالای ‌سر گرفت و فریاد زد : 🥀 🌴🌹
🕊🌺 با موشک کورنت از فاصله نزدیک پیکر مطهرسوخت ویکی از دستانش جدا شد😔❤️ و پیکرش مثل اربابش امام حسین علیه السلام شد. 🌸شهید از سن را شروع کردند و هیچ موقع نمی گذاشتند نمازشان شود و ظهر ها که در مدرسه بود همیشه از معلمش رفتن به را می‌گرفت تا در مسجد کند. 🌸از بدش می آمد و در روی ی گوشی خود هم نوشته بود ممنوع و در بسیج برای بسیجیان توضیح میداد که غیبت نکنند 🌸به مسجد امام حسن مجتبی (ع ) هم کمک میکرد و میگفت امام حسن (ع ) و ما نباید اورا تنها بگذاریم و در سال 1386 پایگاه بسیجی را در مسجد امام حسن مجتبی (ع ) تاسیس کرد نام آن را شهید تاجوک گذاشت 🌸اگر کسی از او تقاضای کمک میکرد یا میدید که کسی به کمک احتیاج دارد حتی در مواقع دشوار هم به ایشان میکرد و هیچ موقع تقاضای کسی را ۹۵/۱/۱۴ العیس اطراف حلب
از زخم، دارند هنوز در خون اقامه دارند هنوز آنان همه از تبار بودند رفتند، ولی ادامه دارند هنوز
🌴🕊🌹🏴🌹🕊🌴 بود . داشتیم وسایل را برای فردا می بردیم . تا صدای را از توی یک شنید راهش را کج کرد. پرسیدم کجا؟ گفت : بیا بریم ، اگه وسایل رو بذاریم ، تموم می شه. رفتیم توی . مداح عربی می خواند و جمعیت هم می زدند و می کردند. چیزی نگذشت که شانه های شروع کرد به خوردن . اسم که می آمد این طوری می شد. وقتی آمدیم بیرون گفتم : مگه تو حرف های مداح رو می فهمیدی ؟ گفت : نه ، خب داشت از می خوند. اسم کافیه تا یه ، همه ی مصیبت های رو به یاد بیاره و مظلومیت رو حس کنه . شادی روح و 🏴 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 مهم ترین صفت که داشتند ، بود که به پدر و مادرمون می ذاشت ، هر روز که میومد خونه پدر و مادرمون ، دستشونو می بوسید ، حتی اگه روزی چند بار میومد ، هر چند بار دست اونارو بوس می کرد . یه ویژگی اخلاقی بارز دیگه ای که داشت ، بود که داشت . کاری که انجام می داد هدفش فقط و فقط رضای بود ، هیچکسی نمی فهمید که چه کارایی می کرد ، نیتش فقط خدا بود . توی دوران سربازی پادگانشونو تبدیل کرده بود به ، اعتقاد داشت معرفت آدمو بالا می بره . آقا کلا خیلی فعال بود ، از دوران دبیرستان که وارد مؤسسه شد ، اردوهای جهادیشونم شروع شد ، سازی می کردن ، می ساختن ، تو یکی از روستاهایی که رفته بود اونجا می ساختن خوندن یادشون داده بود و اولین هم به امامت خودش برگزار شد . در زمینه هم خیلی فعال بودن ، هم زیاد می خوند و هم خوندنو بین همه ترویج می داد . راوی : 🌹 🕊 🌹 🕊🥀
🌱 محور همه فعاليتهايش نماز بود. ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بيشــتر هم به جماعت و در . ديگران را هم به نمازجماعت دعوت ميکرد.🍃 مصداق اين حديث بود كه اميرالمؤمنين ميفرمايند: هر که به مسجد رفــت و آمد کند از مــوارد زير بهره ميگيرد: برادری کــه در راه خدا با او رفاقت کند علمی تــازه، رحمتی که در انتظارش بوده پندی که از هالکت نجاتش دهد سخنی که موجب هدايتش شود و ترک گناه ابراهيــم حتــی قبل از انقــاب، نمازهای صبح را در مســجد و به جماعت ميخواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائی ميانداخت؛ به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت نماز است بهتريــن مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانــه بود. وقتی كار ورزش به اذان ميرسيد، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود. بارها در مسير ، يا در و.. وقتی موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد.🍃❤️ شهیدگمنام ❤️ 📚 سلام‌بر‌ابراهیم
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ۲۴ مهر ۵۷ تاریخی مهم و ماندگار در تقویم کرمان به شمار می‌رود چرا که در این روز مردم انقلابی و متدین کرمان توسط مزدوران رژیم شاهنشاهی در جامع شهر کرمان که در آن زمان کانون مبارزات انقلابی مردم به شمار می‌رفت، به و کشیده شدند. در ۲۴ مهر ۵۷ مردم برای بزرگداشت چهلم ۱۷ شهریور تهران و سالگرد آیت الله فرزند در جامع گرد هم آمدند. اما در همین هنگام مأموران امنیتی رژیم شاه با استفاده از اراذل و اوباش نقشه‌های شومی در سر داشتند و حدود ۳۰۰ نفر از اراذل و اوباش به دستور وابستگان رژیم با شعار «جاوید شاه» به سمت مردم حاضر در حمله کردند. با حمله این افراد به جامع کرمان، مردم درهای را بستند اما آنها با شکاندن درها و آتش زدن دوچرخه‌ها و موتور سیکلت ها راه خود را به درون باز کرده و شروع به و مردم کردند . مهاجمان بعد از ورود به به پشت بام رفتند و وسایلی مانند و که گویا از شب قبل کرده بودند را به سمت مردم حاضر در صحن پرتاب کردند و مردم حاضر در صحن را به و کشیدند . در این واقعه تعداد زیادی از مردم شدند و تعدادی هم به رسیدند. همچنین قسمتی از وسایل و ساختمان جامع آتش گرفت و چند جلد از داخل هم سوخت. 🥀 🌹🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 واکنش به واقعه در پیامی که به ملت ایران صادر کردند این را نتیجه حمله‌های جنون آمیز رژیم شاهنشاهی دانستند که با کشتارهای پیاپی و آتش زدن مغازه‌های مؤمنین مبارز، می‌خواهند غیور را خسته کنند تا دست از خود بردارند. در بخشی از این پیام آمده است اوضاع جاری در موجب نگرانی شدید است. خوف آن دارم که شدت بر شاه و بستگانش حمله‌های آمیز آنان را تشدید کرده و را بیش از پیش به و کشد. کشتار دسته جمعی و آتش زدن و مسلمین و و مرد و زن بی دفاع در آن، و بی رحمانه در و بعضی از شهرستان‌های دیگر در و ، و ایران که نام بردن یکایک شهرها از عهده خارج است، نمونه‌ای از این است. این نحو جنایات از کسانی که از ادامه حکومت ظالمانه خود مأیوس هستند و نفس‌های آخر خود را می کشند، امری است که قبلًا پیش بینی آن را کرده بودم. 📚صحیفه امام ، جلد ۴، صفحه ۱۵۴ تا ۱۵۸ شادی روح و 🥀 🌹🕊
لَبَیٌكَ یٰاحُسِیٌنٰ: لطفاً تا آخر بخونین☺️ ✍ سلام من جوانی بودم که سال‌ها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم😔و خیری برای خانواده‌ام نداشتم همش با رفقای ناباب و اینترنت و ... شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب زمانی که فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بی‌نصیب نماندم و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمی‌دهند😞 تا یه روز تو یکی از گروه‌های چت یه آقایی پست‌های مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند🤗 رفتم توی اون و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم😐 دیدم که غرق در خون، بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش، افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که حدس زدم باید بچه‌های او باشند😟 و زیر آن عکس یه جمله‌ای نوشته شده بود: "می‌روم تا جوان ما نرود"✋🏼💔 ناخودآگاه اشکم سرازیر شد😭😭دلم شکست باورم نمی‌شد دارم گریه می‌کنم اونم من، کسی که غرق در گناه و شهواته، منه بی‌حیا و بی‌غیرت، منه چشم چرون هوس باز😔😔 از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم شدم😠 دلم به هیچ کاری نمیرفت حتی موبایلم و دست نمی‌گرفتم🙂 تصمیم گرفتم برای اولین بار برم اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی می‌کردم، آرامشی که سال‌ها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکه‌های اجتماعی✋🏼💔 از امام جماعت خواستم کمکم کنه ایشان هم مثل یه پدر مهربان همه چیز به من یاد می‌داد😇 نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و... کتاب می‌خرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیت‌های بسیج و مراسمات شرکت میداد✌️ توی محله معروف شدم و احترام ویژه‌ای کسب کردم توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای معرفی شدم نزدیکای امام حسین، یکی از خادمین که پیر بود به من گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمی‌تونم، میشه شما به نیابت از من بری؟ پول و خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم، زبونم قفل شده بود! من و کربلا؟ زیارت امام حسین؟💔 اشکم سرازیر شد😭 قبول کردم و باحال عجیبی رفتم🕊 هنوز باورم نشده که اومدم 🕌💔 پس از برگشت تصمیم گرفتم برم که با مخالفت‌های فامیل و دوستان مواجه شدم، اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمی‌گرفت قبول کرد✋🏼 حوزه قبول شدم و با کتاب‌های دینی انس گرفتم👌 در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو می‌کردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام و با خدا آشتی بدم😍✋🏼 یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن😭منم گریه‌ام گرفت، تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه! گفتم بابا چی شده؟ گفت پسرم ازت ممنونم گفتم برای چی؟ گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم😔 تو رو می‌دیدیم با مرکبی از نور می‌بردن بهشت و ما رو می‌بردن و هر چه به تو اصرار می‌کردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من✋🏼 👈یه آقای نورانی✨آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین 🌸 و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی😔 پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه نیستی همه دوستت دارن❤️تو الان آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی به ما هم یاد بدی منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب، پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند💔😍 چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم💍 یه روز توی خونشون دیدم که خیلی برام بود گریه‌ام گرفت😔 نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریه‌هام بلند و بلندتر شد😭😭 👈این همون عکسی بود که تو بود👉 خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟ مگه صاحب این عکس و میشناسی؟😊 و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم😔✋🏼 خودش و حتی مادرش هم گریه کردند😭😭😭 مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟ گفتم: نه گفت: این 😊 منم مات و مبهوت، دیوانه‌وار فقط گریه می‌کردم مگه میشه؟😳😭😭 آره شهیدی که منو هدایت کرد، آدمم کرد، آخر به عقد💍من درآورد💔😔 چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزه‌ها تعطیل شدند ما هم رفتیم خانمم باردار بود و با گریه گفت: وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی، پس چرا میخوای بری؟ همان جمله شهید یادم اومد و گفتم: میرم تا جوانان ایران بماند...✌️🏼🙂 تعحیل در ظهور منجی صلوات 🌙