eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
45.5هزار عکس
20.3هزار ویدیو
448 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 بهش می گفتن امّ الشهدا آخه سه تا از بچه هاش و یه برادر و یه دامادش رو برای اسلام داده بود هیچ وقت عصبانے ندیدیمش جز یه بار اونم یه روز عصر بود که همگی توی حیاط نشسته بودیم مامان از خستگی خوابش برد ما هم بے سر و صدا آماده شدیم که برای نماز مغرب بریم مسجد وقتے داشتیم از دَر می رفتیم بیرون ، پا شد و خیلی بلند « استغرالله » و « لا اله الا الله» گفت و با عصبانیت پرسید: پس چرا بیدارم نکردین؟ گفتیم:آخه خسته بودی ما هم دلمون نیومد بیدارت کنیم ! همونطور که داشت وضو می گرفت گفت : من همه زندگیم به نماز اول وقته نمی خوام باشم تا حالا به هیچ دلیلی نماز اول وقت رو ترک نکردم . 🌹 🥀🕊
💐✉️🌺🌼🌺✉️💐 خواهر از سختی سال‌های انتظار و چشم انتظاری می‌گوید که تمام این سال‌ها منتظر خبری از بود. می‌گوید : این سال‌های انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در می‌زدند در را به امید خبری از باز می‌کرد. که در محل ما نامه می‌آورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون هر بار که او می‌آمد به کوچه رفته و می‌گفت : « داخل نامه‌ها را ببینید شاید من نامه فرستاده باشد » هم نگاه می‌کرد و می‌گفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل داده بود و گفته بود من را در کوچه این نفرستید، من طاقت ندارم . این می‌آید به امید خبری جلوی موتور من و از حال می‌رود و من هم حالم بد می‌شود . ✉️ روز جهانی پست گرامی باد 🌹✉️
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 ، واژه ای است که با همراه شده و اگر در آن قرار گرفته باشی به آن نائل شوی و در این میان چه کسی است جز که سال ها روز و شب را با آن گذرانده اند و شاید با آن حال از ما بربسته اند . دیدن لباس باعث آرامش اوست و حتی برای او حس دردِ کمر و رفع هم دارد . شادی روح و 🌹 🥀🕊
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 خیلی خوب می شه دنیا بیاری! خیلی خوب می شه تو همه جا از و تو بزرگی از و و حرف بزنند! خیلی خوب می شه به سنین که رسید وقتی نگاش کنی بره! ... خیلی خوب می شه وقتی حرف ِ و و میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بگه می خوام برم و تو بگی خدا مادر! ولی از همه اینا خوبتر می دونی چیه؟ خودت بری تو و پسر رشید و رو که حالا برای دفاع از حریم تیکه تیکه شده بلند کنی رو بگیری و آروم تو بگی... ..... شادی روح و 🥀 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 قرآن بر سر بدرقه‌ام ڪردے ڪہ سلامت بازگردم .. اما چگونه سـرِ عـزیزِ زهرا بر نِے، عزیزِ تو سر بر بدنش باشد؟! مےروم ڪه سر دهم.. تا سر بلندت ڪنم... نزد حضرت مادر.... شادی روح و 🥀🌷🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 به عنوان یک اهل سنت ، این انس و نزدیکی که با پیدا کردم بسیار عمیق است و همه ساله در مراسم عزاداری و میلاد با سعادت ایشان شرکت می‌کنم و فراوانی نسبت به این اسلام دارم و در همه مراحل زندگی از ایشان و گرفته‌ام . هر دو فرزند من به خواست و انتخاب خودشان و قلبی پای در این راه گذاشتند و عشق به در آنان بود . ما قائل به این هستیم که از اسلام و ندارد و باید در این راه تمام خود را بدهیم من اگر دیگری هم داشتم در این راه می‌کردم . هر دو فرزندان من در راه جان خود را فدا کردند و در این راه قدم گذاشتند و یا اهل بودن برای آنها دلیل نمی‌شد که برای از وطن خود را نکنند و نروند . 🥀 🌴🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 و دو تیکه آجر کمی خورد و خوراک و خرما و گلابدان و عکس .... یعنی خونه ی فقط , یه می تونه خونه ی رو برداره ببره سرخاک 🌹 🕊🌹
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴 خبرنگار : ، شما چه انتظاری از جامعه دارید؟ : هیچ ، مگر داده ام که چیزی بخواهم . نمی خوام . حتی توقع بیشتر رو هم ندارم ... 🌹🥀🕊
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 چند باري پشت سر هم رفته بود جبهه يك روز بهش گفتم : ! تو كه هميشه جبهه هستي. اين بار كمي بيشتر پيش ما بمان. چه عجله ایي داري.؟!! گفت : !!! چند تا داري؟ گفتم : ۵ تا گفت : مرا به عنوان حساب كن. بر هر مسلماني است. هميشه هم نبايد نقد باشد. من بچه هايت هستم 🌴 🌴🌹
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 هیچی نداشت ... نه نه هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود اش کرد. واسه همین تمام لباساش رو درآوردن بلکه جاییش و مشخصاتش رو نوشته باشه. فقط معلوم بود از کربلای پنجی بوده. بالاجبار به عنوان ، در بهشت زهرا (س) دفن شد. چند سال که گذشت، برحسب اتفاق، که دنبال مفقودش می گشت، عکس او را دید و را شناسایی کرد. از آن روز به بعد روی سنگ مزار، بجای نوشتند : و از آن روز تا امروز، خانواده از مشهد الرضا، برای زیارت مزار به بهشت زهرای تهران می آیند . 🥀🌴🌹
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت : یکی از دوستانم بود . پرسیدم : چکار داشت؟! گفت : هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد . گفتم : چی؟؟ گفت : می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول ؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت : اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... راوی : 🌹 🥀🌴