eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.9هزار عکس
18.2هزار ویدیو
371 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 با عرض سلام خدمت شما خادمین و رهروان راه شهدا ✨ با توجه به سوالات خادمین در مورد نحوه ورود به صفحه شخصی در سامانه خادمین و اخطار سامانه، به اطلاع می رساند پس از وارد نمودن آدرس سامانه خادمین شهدا khademin.koolebar.ir در مرورگر فایر فاکس، طبق تصویر فوق اقدام نموده و پس از وارد نمودن نام کاربری و رمز ورود، وارد صفحه شخصی خودتان بشوید. با تشکر 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇 @khademinekoolebar
فرم معرفی نامه روحانی-پاسدار.pdf
406.6K
💠 با سلام خدمت داوطلبین گرامی 🔸با توجه به مشکل داوطلبین در زمان دریافت از سامانه؛ را از همین جا دریافت نمایید. 🔻پس از را بر روی کاغذ a5 پرینت گرفته (نیاز به پرینت رنگی نمی باشد و پرینت ساده کفایت می کند) و به یک ؛ یا یک و یا یک بدهید تکمیل نماید و در زمان با خودتان همراه داشته باشید و تحویل نمایید. 🔺لازم به ذکر می باشد توسط یک کفایت می کند و نیاز به توسط دو معرف نیست. ✅ همچنین نیازی به و نیست. 🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇 ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅┄ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @khademinekoolebar ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ┄┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیجی باید کاری کنه که حتی خونه‌شم بشه پایگاه بسیج حتی محل کارشم بشه پایگاه ‎
بیرقی که در علقمه ماند، عصر جمعه‌ای بر دوش مهدی فاطمه به سمت حرم برخواهد گشت.
باور داشته باش که کوچک‌ترین محبت‌ها از ضعیف‌ترین حافظه‌ها پاک نمی‌شود!
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی از مسیرهای به ظاهر دور، اگر قصد هجرت و رحلت به سمت خدا کرده باشیم، نزدیکتر از مسیرهای به ظاهر نزدیکه! مهم اینه که جاده جاده‌ی سیرِ الی الله باشه... . «و أن الراحل الیک قریب‌المسافة»
برای نفس خودتون نقشه بکشید وگرنه نفس برای شما نقشه میکشه.
بیمارستان شهید لبافی‌نژاد تهران بستری بودم. قرار بود چشمم را تخلیه کنند و کردند. مجید تا شنید خودش را رساند. تا می‌خواستم از تخت پایین بیایم زیر بغلم را می‌گرفت. با پانسمان قلنبه روی چشمم، داخل حیاط بیمارستان قدم می‌زدم و مجید هم پا به پایم. این قدر از ترس افتادن نگاهش به نامحرم سرش را پایین می‌انداخت که خنده‌ام می‌گرفت. سر به سرش گذاشته، می‌گفتم: من با همین یک چشم، هم باید تو را راه ببرم و هم مواظب باشم که به در و دیوار نخوری!