eitaa logo
خودکاوی
106 دنبال‌کننده
344 عکس
248 ویدیو
53 فایل
الهی ، ... در شگفتم از آنکه کوه را می‌شکافد تا به معدن جواهر دست یابد و خویش را نمی‌کاود تا به مخزن حقایق برسد ... علامه ذوالفنون حسن زاده آملی
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فروردین ۱۴۰۳ نگاه معنایی بر ❇️این جلسه حکایت
۵ فروردین ۱۴۰۳ نگاه معنایی بر ❇️این جلسه حکایت شفاعت ، هم معنی فرار از دغدغه مندی نیست انسان بی مسأله، انسان کال و خام بیرون می‌آید سوره قصص آیه ۷۹ فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ ۖ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ آن‌گاه قارون (روزی) با زیور و تجمل بسیار بر قومش در آمد، مردم دنیا طلب (که او را دیدند) گفتند: ای کاش همان قدر که به قارون از مال دنیا دادند به ما هم عطا می‌شد که او بهره بزرگ و حظّ وافری را داراست ، اهل نمایشگری بود ، همه ی داشته های خود را نمایش میداد و در تعادل نبود ، تعادل نیاز و خواست نداشت خودِمادی پیشرفت می‌کند ولی خودِمعنوی پیشرفت نمی‌کند، بعد از یک مدتی باعث می‌شود خودِمادی هم دیگه پیشرفت نکند مالی که در قانونِ تدریج و قاعده مندی و اصول به دست نیامده ، و در استثناها به دست آمده، خودِ معنوی را تخریب میکند انسان تا میتونه بکنه در زمینِ خودش ، یعنی در خودِمادیِ خودش فرو رفت معنوی _دفتر دوم: داستانِ قصهٔ باز پادشاه و کمپیر زن (پیرزن) ✨بازِ اِسپیدی به کمپیری دهی او بِبُرَّد ناخُنش بهرِ بِهی ✨ناخنی که اصلِ کارَست و شِکار کورِ کمپیری بِبُرَّد کوروار ✨که کجا بودست مادر که ترا ناخنان زین سان درازست ای کیا ✨ناخن و منقار و پرَّش را برید وقتِ مِهر این می‌کند زالِ پلید ❇️پیرزن، ناخن و منقارِباز را برید ✨چونک تتماجش دهد او کم خورد خشم گیرد مهرها را بر درد ❇️تتماج : آش ، پیرزن به باز آش داد ولی باز، آش را نمیخورد ✨که چنین تتماج پختم بهر تو تو تکبر می‌نمایی و عتو ✨از غضب شربای سوزان بر سرش زن فرو ریزد شود کل مغفرش ✨اشک از آن چشمش فرو ریزد ز سوز یاد آرد لطف شاه دل‌فروز ❇️باز به یادش افتاد الطاف شاه را ✨زان دو چشم نازنین با دلال که ز چهرهٔ شاد دارد صد کمال ❇️یادش اومد که سرِشانه ی شاه، همیشه غرق چشمان پادشاه بود ولی نا امید نمیشد ✨می‌چکید آن آب محمود جلیل می‌ربودی قطره‌اش را جبرئیل ❇️آنقدر این اشک با ارزش بود که جبرئیل اشکش را جمع میکرد ❇️تا اینکه بالاخره شاه گشت و باز را در خانه ی پیرزن پیدا کرد مثنوی معنوی _ دفتر چهارم: ✨روز شه در جست و جو بی‌گاه شد سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد ✨دید ناگه باز را در دود و گرد شه برو بگریست زار و نوحه کرد ❇️شاه شروع به گریه کرد: نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم... ✨باز می‌مالید پر بر دست شاه بی‌زبان می‌گفت من کردم گناه ❇️یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم؟ ✨باز گفت ای شه پشیمان می‌شوم توبه کردم نومسلمان می‌شوم ✨گرچه ناخن رفت چون باشی مرا بر‌کنم من پرچم خورشید را ✨ورچه پرم رفت چون بنوازی‌ام چرخ بازی گم کند در بازی‌ام ❇️باز به پادشاه گفت اگر من را دوباره نوازش کنی، با همین ناخن های کنده شده ، خورشید را برای تو شکار میکنم...