7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش بخیر
یه روز خاص بود
تو مسجد محلمون همه مشغول کاری بودن
از بچه های کوچیک گرفته که داشتن غذا بسته بندی می کردن
و جوون هایی که تو حیاط منتظر بودن تا به انبار هلال احمر برن و کمک کنند
تا ریش سفید هایی که داشتن غذا رو آماده می کردن
یه زمزه هایی شده بود ولی بیشتر شبیه شوخی و شایعه بود تا واقعیت بابا مگه میشه !! امکان نداره ..
من که خودم باور نمی کردم ولی حقیقتش یه خورده ته دلم گفتم نکنه واقعی باشه چون از مساجد دیگه هم امده بودن مسجد ما و همین باعث ميشد قلبم به یقین بیشتر نزدیک بشه
اتفاقا به بچه ها به شوخی گفتم که انگار قراره یه اتفاقاتی بیفته
اون ها هم فکر می کردن دارم شوخی می کنم
توی حال و هوای خودم بودم و داشتم توی فکر خودم چرخ میزدم که ناگهان
توی حیاط یه مقدار سر و صدا شد
(الهم صل علی محمد و آل محمد )
رفتم ببينم تو حياط چه خبره
که
دیدم خوابی را که واقعی بود ....
حاج قاسم جلو و مابقی پشت سرشون یه لحظه متحیر شدم و باورش برام سخت بود تا به خودم اومدم
ناگهان دیدم که تو آغوش حاج قاسم هستم
و ....
خیلی حس خوبی داشت
بعد رفتند سراغ تک تک بچه ها و حسابی تحویلشون گرفت
روز عجیبی بود....
روحشون شاد الان اون توی عالم واقع هست و ما توی خواب دنیا....
#یادداشت_ارسالی_مخاطبین
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
✅#مساجد_فعال_خوزستان :
https://eitaa.com/masaajed