🔅#پندانه
✍ خدا یاور همهمان باشد
🔹با اهل معرفتی افتوخیز داشتم که هیچگاه از او نشنیدم به کسی در زمان سختی بگوید:
خدا یاورتان باشد.
🔸همیشه میگفت:
خدا یاور همهمان باشد.
🔹در این دعای او ظرافت بسیار خاصی یافتم.
🔸اگر میگفت:
خدا یاورتان باشد، نوعی نفس خود، به خدا شریک کرده بود که در دعای خویش، خود را از یاری خدا بینیاز دیده بود.
🔹پس دعای خود جمع میبست که مبادا نفسش، خودش را از یاری خدا بینیاز بیند.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ پناه میبرم به خدا از بدعتها
🔹قبل از ظهری برای دیدن مردی روستایی به منزل او رفتم. پای درددلش نشستم و به مدد الهی قصد کمکش را داشتم.
🔸نزدیک ظهر بوی آبگوشت تازه در منزل پیچید. خواستم برگردم اما اصرار کرد ناهار بمانم و نان و پنیر و ماستی بخوریم.
🔹به امید اینکه تعارف میکند و آبگوشت برای من پخته است، نشستم.
🔸سر ظهر که سفره را گشود، آش در سر سفره دیدم و منتظر آبگوشت شدم اما خبری نشد و ناامید از منزل خارج شدم.
🔹وقتی آمدم بیرون، متوجه شدم آبگوشت را در خانه همسایه میپختند و شب چهلم یکی از بستگان بود.
🔸از آن روز به بعد وقتی این آیات کلام خدا را میخوانم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»، یاد خاطره آن روز میافتم که بسیاری از اعمالم را گمان میکنم مستحق پاداش هستند و در روز قیامت خواهم دید که کار خیری نکرده بودم که منتظر پاداشی باشم.
🔹حضرت سلمان بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (صلیالله علیه وآله) زار میگریست و استغفار میکرد و میگفت:
پناه میبرم به خدا، چقدر از سنت نبی خارج شدهام.
🔸سلمانی که همنشین نبی مکرم اسلام و از اهل بیت بود، چنین از گمراهی بدعتها میترسد، حال تکلیف من چیست، خدا میداند؟
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ بالاترین حاجت در کهنسالی چیست؟
🔹عالمی در مجلسی از جمعیت سؤال کرد:
بالاترین حاجت شما در دنیا چیست؟
🔸جوانی گفت:
بالاترین حاجت من ازدواج است.
🔹میانسالی گفت:
بالاترین حاجت من ثروتی است که آرامشم دهد.
🔸پیر فرتوتی بر دیوار مجلس تکیه داده بود. عالم از او جواب سوال را پرسید.
🔹پیر گفت:
تمام این حاجات را من عمری بهدنبالش بودم و کموبیش به آن رسیدم.
🔸بدانیم در پیری که بیماری و ضعف و ناتوانی و تحقیر چون شما را فراگیرد که نتوانید از اندوخته خود بهره ببرید، بالاترین حاجت بنیآدم، حاجتش به مرگ است.
🔹کاش من در سن شما این بزرگترین حاجت خود را فراموش نکرده بودم و به آخرت خود که بزرگترین حاجت اکنون من است، توشهای برمیگرفتم.
🔸پس بزرگترین حاجت انسان، حاجت او به مرگ است و چه بسیار پیرانی که در سن پیری نهتنها لذتی از زندگی نمیبرند بلکه همیشه از زندگیکردن در عذاب هستند و مرگ بزرگترین حاجت آنها برای رهاشدن از این سختیهای زندگی است.
🔹و اگر مرگ را حق تعالی بهایی برای خریدش از سوی این پیران قرار میداد، تردید نکنید هرآنچه جمع کرده بودند، حاضر به معاملهاش با مرگشان از سوی خداوند میشدند.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ بخشیدن آدمو آروم میکنه
🔹مردی را نامردی به نام تجارت اغفال کرد و سرمایه او را از کَفَش بربود.
🔸سالها گذشت و آن کلاهبردار در بستر بیماری افتاد. پیکی فرستاد تا آن مرد برای حلالیت نزد خود حاضر کند.
🔹مرد جواب داد:
من همان روز او را حلال کردهام.
🔸گفتند:
علت چه بود؟
🔹گفت:
مرا ملاقات نامردان شیطانصفت از ملاقات عزرائیل سختتر است. میدانستم اگر او را حلال نکرده بودم باید در روز محشر در پیشگاه محکمه عدل الهی در روز قیامت او را خدا نزد من دوباره حاضر میکرد. پس حلالش کردم که هرگز او را نبینم.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ امان از کسی که ببیند ولی دیده نشود
🔹گوسفندی ذبح کرده بودیم که برای سلاخی آن را به خانه آوردیم. ساعتی نکشید مگسها دور او جمع شدند.
🔸برای من یک نکته بسیارعجیب بود؛ مگسهایی سیاه با بالهایی رنگی دیدم که مثل رنگینکمان نور داشتند.
🔹واقعاً در حیرت شدم این مگسها چرا ساعتی قبل نبودند؟ آنان بیتردید همان لحظه خلق نشده بودند، بلکه همین حوالی ما زندگی میکردند.
🔸یک تکه از گوشت زائد را بر زمین روی آسفالت گذاشتم. ساعتی بعد دیدم مورچههایی بسیارریز دورش جمع شدند.
🔹فهمیدم آنها هم همنشین ما بودند ولی من نمیشناختمشان.
💢 در پیرامون ما نیز خیلیها زندگی میکنند که آنان را نمیبینیم ولی آنان ما را میبینند و امان از کسی که ببیند ولی دیده نشود.
🔺اگر در زندگی ثروتی به ما رو کرد همین مگسهای رنگی بینامونشان سریع سروکلهشان برای خوردن پیدا میشود.
🔺پس باید مراقب این مگسها باشیم.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ قویترین پهلوان
🔹مردی فرزند خود به زورخانه میفرستاد و هنر رزم بر او میآموخت.
🔸روزی به دوستش گفت:
در این زمانۀ نامرد تو چرا فرزند خود چنین قوی نمیکنی؟
🔹مرد پاسخ داد:
من بر فرزندم میآموزم حریف نفسش شود و به هرآنچه دارد قناعت و کفایت نماید و در سهم مردم دست نَبرد که هرکس حریف نفسش شود، قویترین پهلوان است که هیچ حریفی نمیتواند او را بر زمین زند.
🔸اگر در زور بازو قویترین شود، کسی پیدا شود که قویتر از او باشد و زمینش زند، ولی اگر در زور مناعت طبع قوی شود، حریفی بر او برای زمینزدنش پیدا نشود.
🔹پس او را مبارزه با نفسش بیاموز نه مبارزه با کسی را.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ وقت اضافه زندگی
🔹مردی ۹۲ سال دارد و سرحال زندگی میکند و مثل یک جوان همه امورات فردیاش را مدیریت میکند.
🔸او انسان بسیار دستودلبازی است. درآمدش از سه مغازه است و کرایهگرفتن او بسیار جالب.
🔹با آنکه کمترین قیمت مغازهاش را کرایه داده است، هر دو ماه یک بار به مغازههایش میرود تا کرایه را بگیرد.
🔸سلامی میدهد و میپرسد:
چیزی درآوردید به منم بدهید یا بروم؟
🔹خیلی مواقع مستأجران میگویند:
کاسبی خراب است چیزی نداریم.
🔸و مرد با تبسم مغازه را ترک میکند.
🔹وقتی از او میپرسند:
چرا اینقدر دنیا را بیخیال هستی؟
🔸پاسخ بسیار خوبی میدهد:
هیچیک از همسنوسالهای من در این شهر زنده نیستند. من هم در وقت اضافی هستم که از رحمت خدا زندگی میکنم، پس کسی که در وقت اضافی است هر چیزی کسب کند اضافی است، چون ممکن است سوت داور در وقت اضافه ناگهان بهصدا درآید و بازی پایان یابد.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ تا زندهای از مالت به دیگران ببخش
🔹پیرمردی رو به موت سؤال کرد:
فرزندانم به من رسیدگی نمیکنند و مرا رها کردهاند، من هم میخواهم وصیت کنم بعد از مرگم یکسوم مالم را به فقرا بدهند.
🔸گفتم:
با این کار نزد خدا هیچ اجری نمیبری، چون برای رضای خدا چنین کاری نکردهای و برای رضای نفس خودت کردهای که تو را آرام کند، تا با این کار از بیمهری فرزندانت انتقام گرفته باشی.
🔹اگر برای رضای خداست و میتوانی انجام بدهی که بسیار بعید میدانم توفیقش را داشته باشی، خانهات را بفروش و در حیاتت به نیازمندان بده، و در این واپسین سالهای عمر در مستأجری زندگی کن.
🔸مستأجری که نقل مکان به خانه آخرتش بسیار نزدیک است.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ به هشدارها دقت کن
🔹مردی برای خود خانهای ساخت و از خانه قول گرفت تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
🔸مدتی گذشت و ترکی در دیوار ایجاد شد. مرد فوراً با گچ ترک را پوشاند.
🔹بعد از مدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد و باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرار شد و روزی ناگهان خانه فروریخت.
🔸مرد با سرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم و تو را آگاه کنم، دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی، این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
🆔 @Masaf
🔅 #پندانه
✍ هرچه بیشتر ببخشی ثروتمندتر میشوی
🔹بچه كه بودم گاهی با مادرم به عطاری میرفتم.
🔸بر دیوار عطاری دو تابلو نصب بود كه خيلی برايم جذاب و بامعنی بود و تاثیر زیادی در زندگیام داشت.
🔹در طول زمان خرید مادرم بارها آنها را نگاه میکردم و میخواندم.
🔸يكی نقاشی جالبی بود از دو مرد كه یکی مردی مفلوک و فقیر بود و زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نسيهفروش» و كنار او مردی چاق با گاوصندوقی پر از پول که زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نقدفروش».
🔹دومی تابلويی بود كه روی آن با خط خوش اين شعر نوشته شده بود:
▫️دانی كه چرا خدا تو را داده دو دست؟
▪️من معتقدم كه اندر آن سری هست
▫️يک دست به كار خويشتن پردازی
▪️با دست دگر ز دیگران گيری دست
🆔 @Masaf
🔆 #پندانه
✍ آنچه خودت داری را به بهترین حالتش برسان
🔹کلاغی آواز کبکی را شنید و بر دلش نشست.
🔸او تصمیم گرفت که آواز کبک را بیاموزد و از این طریق با کبکها دوستی گزیند و همنشین آنها شود.
🔹کلاغ بسی کوشید اما به جایی نرسید.
سرانجام ناامید شد و خواست به رفتار خویش بازگردد اما نتوانست.
🔸زیرا آواز خود را نیز فراموش کرده بود و دیگر زبان کلاغها را نمیدانست.
🔹بنابراین، از اینجا مانده و از آنجا رانده شد.
🔺بهجای اینکه از زندگی دیگران تقلید کنی، بهترین خودت باش.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ سربالاییها و سرپایینیهای زندگیست که اونو قشنگش میکنه
🔹زندگی مثل کوهنوردی میمونه!
🔸بعضی وقتها باید آواز بخونی، بعضی جاها باید عرق بریزی، بعضی اوقات باید استراحت کنی و بعضی جاها احتیاط.
🔹باید دل بدی به صعودت!
🔸از سربالاییها و سرپایینیها لذت ببر تا وقتی به قله رسیدی، تمام خستگی راه از تنت بیاد بیرون و زیباییها رو ببینی.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ اجازه ورود افکار منفی با خودتان است
🔹همه آبهای دنيا هم نمیتوانند يک کشتی را غرق کنند، مگر اينکه آب در داخل کشتی نفوذ کند.
🔸بنابراين تمام نکات منفی دنيا روی شما تأثير نخواهد داشت، مگر اينکه شما اجازه ورود آنها را به ذهنتان را بدهيد.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ
🔹ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ میخوای چیکاره ﺑﺸﯽ؟
🔸ﮔﻔﺖ:
میخوام ﺭﺋﯿﺲﺟﻤﻬﻮﺭ بشم.
🔹ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﺍﮔﻪ ﺭﺋﯿﺲﺟﻤﻬﻮﺭ ﺑﺸﯽ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯼ ﭼﯿﻪ؟
🔸ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺑﯽﺧﺎﻧﻤﺎﻥ کمک میکنم.
🔹ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺷﺪﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﯼ. ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻭ ﭼﻤﻦ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺰﻧﯽ، ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻭﺟﯿﻦ ﮐﻨﯽ ﻭ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺭﻭ ﺟﺎﺭﻭ ﮐﻨﯽ.
🔸ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ۵۰ ﺩﻻﺭ ﻣﯿﺪﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺑﺪﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﻦ.
🔹ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺒﺮﯼ ﺧﻮنت ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻥ ﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺑﺪﯼ؟!
🔸ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ!
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ لعنت یا رحمت؟
🔹روی دیوار نوشته بود:
خدا لعنت کند پدرومادر کسی را که اینجا آشغال بگذارد!
🔸اگر مینوشت:
خدا رحمت کند پدرومادر کسی را که اینجا آشغال نگذارد، چقدر بهتر بود!
👤 پیامبر اسلام صلیالله علیه وآله فرمودند:
لعن مومن مانند کشتن اوست!
👤 امام باقر (علیهالسلام) فرمودند:
وقتی لعن از دهان صاحبش خارج میشود این لعن معلق میماند. اگر در شأن فرد لعنشده باشد، به او خواهد رسید و چنانچه او محل ورود این لعن نباشد به صاحبش برمیگردد. اصول کافی جلد دوم
🔹روز قیامتی در پیش داریم که باید پاسخگوی همه اعمال و گفتههای خویش باشیم!
🔸چهبسا باید خروارخروار نیکیهای خود را بدهیم تا طرف مقابلمان راضی شود.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ زیبایی نعمات در سختیها دیده میشود
🔹زن جوانی نزد من آمد و از درآمد کم شوهرش شکایت کرد.
🔸گفتم:
آیا میدانی چه شوهر حلالخور و مؤمنی داری؟ چقدر باایمان است و از زنان در محیط کار دوری میکند؟ میدانی اگر شوهرت حرام میخورد الان فرزندانت بیبندوبار شده بودند؟
🔹میبینی فلانی دخترش بیبندوبار است و ثروت و اخلاق شوهر همه بر او خنثی شده و در آتش این دختر شبوروز میسوزد؟
🔸میبینی چه دختران زیبا و شاکر و مهربانی داری؟ حالا میبینی خدا چقدر به تو نعمت داده است که اینها با پول خریدنی نیستند؟
🔹دوست داشتی شوهرت درآمدش زیاد ولی حرامخور بود و عیاش؟
🔸گفت:
نه!
🔹گفتم:
پس یادمان باشد هر تصویری و عکسی و لباسی زمانی زیباست که رنگ روشن در درون رنگ تیره قرار گیرد. مانند رنگ قرمز که روشن است در درون سیاه تیره زیباییاش را نشان میدهد نه در درون رنگ روشنی چون زرد.
🔸نعمات الهی هم چنین هستند. وقتی نعمتی از خدا دیدی که روشنیبخش زندگی توست به فقدان آن که تیرگی آن است اگر بیندیشی، روشنایی و زیبایی آن نعمت را بیشتر خواهی دید.
🔹پس فقط نگو خدایا! شکرت که تَنم سالم است، این روشنایی سلامتی را روزی در سیاهی نگر، بیمارستان برو و التماسکنندگان عافیت و دردکشندگان بیماری ببین و عافیت روشن و سفید خود در سیاهی بیماران قرار بده تا روشنایی و زیبایی این نعمت را بیشتر بینی.
🔸بهدرستی هیچکس را بهاندازه خدا انسان بدهکارش نیست و هیچکس اندازه خدا کمترین طلبکاری از انسان نمیکند.
🔹حق تعالی میفرماید:
من در سیاهی و سختیها تو را خلق کردم پس سفیدیهای زندگی بر ما بروز میکنند و نعمات زیبایی خویش بیشتر نشان میدهند که در قراردادن این نعمات و سفیدیها در کَبَد و سیاهیهاست که دیگران از آن نعمات محروم هستند.
🔸برای همین در اسلام به زیارت فقرا و عیادت بیماران و تشییع جنازه تأکید و فضیلت بسیاری بر آن نوشته میشود.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ خواستن توانستن است
🔹هفت سالی میشد که راه نرفته بودم.
🔸پزشک پرسید:
این چوبها چیست؟
🔹گفتم:
فلجم.
🔸گفت:
آنچه تو را فلج کرده، همین چوبهاست. سینهخیز، چهار دستوپا قدم بردار و بیفت.
🔹چوبهای زیبایم را گرفت. آنها را شکست و در آتش سوزاند.
🔸حالا من راه میروم اما هنوز هم وقتی به چوبی نگاه میکنم، تا ساعتها بیرمقم.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ هر اتفاقی که میفته، حتما حکمتی داره
🔹وقتی کاری انجام نمیشه، حتما خیری توش هست.
🔸وقتی مشکل پیش میاد، حتما حکمتی داره.
🔹وقتی تو زندگیات، زمین میخوری، حتماً چیزی هست که باید یاد بگیری.
🔸وقتی بیمار میشی، حتما جلوی یک اتفاق بدتر گرفته میشه.
🔹وقتی دیگران بهت بدی میکنن، حتما وقتشه که تو خوببودن خودتو نشون بدی.
🔸وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد، حتما داری امتحان پس میدی.
🔹وقتی همه درها به روت بسته میشه، حتما خدا میخواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده.
🔸وقتی سختی پشت سختی میاد، حتما وقتشه روحت متعالی بشه.
🔹وقتی دلت تنگ میشه، حتما وقتشه
با خدای خودت تنها باشی.
💢 پس فقط صبر داشته باش!
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ «نه» گفتن را یاد بگیر
🔹«نه» گفتن موهبت بزرگیست که یادگرفتنش جهانت را امنتر میکند و روانت را آسودهتر.
🔸همانقدر که نهگفتن را یاد میگیری، گوشهایت را برای «نه» شنیدن نیز آماده کن.
🔹بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی در بیاید.
🔸«نه» در حقیقت موجود خوب و سربهزیری است.
🔹اما اگر همین «نه» سربهزیر پشت آریهای ساختگیمان پنهان شود بهزودی از ما موجودی نقابدار و بیمار میسازد که یک گردان عصبانی از «نه»های سرکوبشده روانش را اِشغال کرده است.
🔸یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی. کار سختی نیست.
🆔 @Masaf
🔆 #پندانه
✍ طمع، عزت را از انسان میگیرد
🔹عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.
🔸کودکان در آن مسجد درس میخواندند و وقت نانخوردن كودكان بود.
🔹دو كودک نزدیک عارف نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
🔸در زنبیل پسر ثروتمند پارهای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا خواست.
🔹آن كودک گفت:
اگر خواهی كه پارهای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
🔸آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پارهای حلوا بدو داد.
🔹بار دیگر بانگ میكرد و پارهای دیگر میگرفت. همچنین بانگ میكرد و حلوا میگرفت.
🔸عارف در آنان مینگریست و میگریست.
🔹كسی از او پرسید:
ای شیخ! تو را چه رسیده كه گریان شدهای؟
🔸عارف گفت:
نگاه كنید كه طمعكاری به مردم چه رسانَد. اگر آن كودک بدان نان تهی قناعت میكرد و طمع از حلوای او برمیداشت، سگ همچون خویشتنی نمیشد.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ زندگی به همین آسانی دارد میگذرد
🔹زندگیست دیگر، همیشه که همه رنگهایش جور نیست، همه سازهایش کوک نیست.
🔸باید یاد گرفت با هر سازش رقصید، حتی با ناکوکترین ناکوکش.
🔹اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن، حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمیگردد، به فرصتهایی که مثل باد میآیند و میروند و همیشگی نیستند.
🔸به این سالها که بهسرعت برق گذشتند، به جوانی که رفت، میانسالی که میرود.
🔹حواست باشد به کوتاهی زندگی، به تابستانی که رفت و پاییزی که دارد تمام میشود کمکم، ریزریز، آرامآرام، نمنمک.
🔸ابرهای آسمان زندگی گاهی میبارد گاهی هم صاف است، بدون ابر بدون بارندگی.
🔹زندگی به همین آسانی میگذرد. هر جور که باشی میگذرد، روزها را دریاب.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ الهی ما را جز به خودت محتاج دیگران نکن
🔹ﻋﺎﺭﻓﯽ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ و ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ایستاد و تماشا کرد.
🔸ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ.
▪️ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ:
ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻦ!
▫️ﻣﺎﺩﺭ:
ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ!
▪️ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟!
▫️ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧوﻧﻪ، ﺑﺎ ﻟﺒﺎسای ﮐﺜﯿﻒ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ،
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ.
▪️ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻦ، شبه ﻣﺎﺩﺭ.
🔹ﻫﺮ ﭼه ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ، ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ. عارف ﭘﯿﺶ رفت و ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩ:
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ.
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.
🔹عارف گفت:
ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭو چرا ﺭﺍﻩ نمیدی؟
🔸مادر ﮔﻔﺖ:
ﺁﻗﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ! ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎد خوﻧﻪ.
🔹عارف ﺑﻪ ﺑﭽﻪ گفت:
ﻗﻮﻝ میدی ﺩﻳﮕﻪ شبا ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎی خوﻧﻪ و ﻟﺒﺎستو ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟
🔸بچه ﮔﻔﺖ:
بله.
🔹عارف گفت:
ﺑﺮﻭ ﺧوﻧﻪ.
🔸ﺻﺒﺢ ﮐﻪ عارف ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪ و ﺩﯾﺪ ﺩﺭِ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ. ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ!
🔹ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ.
🔸ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﻢ ﺧوﻧﻪتوﻥ؟
🔹ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ:
ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ، ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ نمیده، ﺧﻮﺩﻡ ﺭو ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ میده!
🔸ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ:
ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎم ﺧوﻧﻪتوﻥ؟
🔹ﮔﻔﺖ:
ﻧﻪ! ﻧﮑﻨﻪ میخوای ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺸﻪ؟!
🔸ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺑﭽﻪ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ به ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ نبرد! ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪشان.
🔹ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ. چهکار ﮐﻨﺪ؟ ﺭﺍه دیگری ﻧﺪﺍﺭد! ﻫﺮ چه ﺩﺭ ﺯﺩ، ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ.
🔸ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻی ﭘﺸﺖﺑﺎﻡ و ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ! ﺑﭽﻪ هم ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ میکند. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ، ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ!
🔹ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭستش ﺩﺍﺭد! چهکارش کند ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ نمیشود.
🔸ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ، ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﮔﺬﺍشت و ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪﺯﺩن!
🔹ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ. ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ و ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ. ﺧﺎﮎ ﻭ گل ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ.
▪️وقتی ﺑﭽﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ، ﮔﻔﺖ:
ﻣﺎﺩﺭ؟
▫️ﺟﺎنم.
▪️ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺭو ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
▫️ﭼﯽ ﺭو ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!
▪️مادرجان، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ اوﻣﺪﻡ خوﻧﻪ، ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ، ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ، ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭو بهروم ﻧﺒﻨﺪ!
▫️ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ خوﻧﻪ؛ خوﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
🔹خدایا، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎ نبند؛ وقتی ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ، ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎکﺑﺎﺯﯼ!
🔸ﺍﻟﻬﯽ ﻓﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ.
🔹ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ! ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ!
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ هیچگاه لجبازی نکنید
🔹هیزمشکن فقیری به جنگل رفت. درختی را قطع کرد و آنها را جمع کرد و محکم بست. سپس آنها را روی پشتش گذاشت و بهطرف شهر راه افتاد تا بفروشد.
🔸چوبها خیلی سنگین بود و مرد میترسید که چوبها به مردمی که در خیابان راه میروند برخورد کند. برای همین با صدای بلند میگفت: «مواظب باشید، مواظب باشید.»
🔹عابران که صدای هشدار هیزمشکن را میشنیدند از او فاصله میگرفتند تا چوبها به آنها نخورد.
🔸در بین راه مرد لجبازی صدای هیزمشکن را شنید اما از سر راه کنار رفت. در همین حین یکی از چوبها به پالتوی مرد گیر کرد و آن را پاره کرد.
🔹مرد عصبانی شد و بر سر هیزمشکن فریاد کشید.
🔸آنها پیش قاضی رفتند تا خسارتی که هیزمشکن به مرد لجباز وارد کرده را از او بگیرد.
🔹جلوی قاضی ایستادند. قاضی از هیزمشکن سوالی کرد اما هیزمشکن هیچ جوابی نداد. قاضی چند بار پرسید اما هیزمشکن هیچ حرفی نزد.
🔸قاضی از مرد پرسید:
آیا هیزمشکن کرولال است؟
🔹مرد لجباز پاسخ داد:
جناب قاضی این مرد کاملاً زبان سالمی دارد و میتواند بهدرستی سخن بگوید.
🔸قاضی پرسید:
شما از کجا میدانید که این فرد میتواند بهدرستی سخن بگوید؟
🔹مرد لجباز گفت:
این مرد در خیابان بر سر مردم فریاد میزد که بروید کنار بروید کنار.
🔸قاضی خندید و متوجه شد که لجبازی مرد بوده که پالتوی وی را خراب کرده و مرد هیزمشکن بیگناه است.
💢 هیچگاه لجبازی نکنید زیرا علیه خودتان میشود و اگر کسی علیه شما لجبازی کرد صبر پیشه کنید.
🆔 @Masaf
🔅#پندانه
✍ مراقب باش بنده مال دنیا نشوی
🔹روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بندهای نزد خردمندی فرستاد.
🔸خلیفه به غلام گفت:
اگر وی این از تو بستاند، آزادی.
🔹غلام کیسه را نزد شخص آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت.
🔸غلام گفت:
آن را بپذیر که آزادی من در آن است.
🔹خردمند پاسخ داد:
بله، ولی بندگی من در آن است.
💢 گاهی ثروتهای مادی آدمی را چنان بنده خود میکند که او را از بندگی خدا خارج میسازد.
✅ @Masaf
🔅#پندانه
✍ بر اشتباهت اصرار نکن
🔹شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد.
🔸او چاهی داشت پر از آب زلال که زندگیاش بهراحتی میگذشت.
🔹بقیه اهالی صحرا بهعلت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشکنشدنی دارد.
🔸یک روز بهصورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل چاه افتاد. صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
🔹چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد. از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگریزهای را داخل چاه انداخت.
🔸کمکم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگریزهها چاه به مشکلی برنمیخورد.
🔹مدتی گذشت و کار هرروزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.
🔸دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود.
💢 تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد.
🆔 @Masaf