eitaa logo
مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
62هزار دنبال‌کننده
54.7هزار عکس
83.8هزار ویدیو
346 فایل
🇮🇷 مصاف آخر هم تحلیل هم اخبار روز✔️ 💡همراه با اساتید برتر عرصه سوادرسانه✔️ کانالهای دیگر ما ⬇️⬇️⬇️ 💠 مذهبی عرفانی @masafe_akhar2 اطلاعات جنی میخوای کلیک کن👇 🔞 @jen_media 📵 تعرفه تبلیغات 👇 @masaf_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 #از_شهدا #با_شهدا #برای_شهدا همراه با شما #دوست_داران_شهدا کانال #شهداییِ_دشت_جنون #زندگی_نامه #وصیت_نامه #خاطرات #مسابقه اگر دوست دارید #شهید و یا #شهدایتان را معرفی کنید ، تشریف بارید . http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 #از_شهدا #با_شهدا #برای_شهدا همراه با شما #دوست_داران_شهدا کانال #شهداییِ_دشت_جنون #زندگی_نامه #وصیت_نامه #خاطرات #مسابقه اگر دوست دارید #شهید و یا #شهدایتان را معرفی کنید ، تشریف بارید . http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 #از_شهدا #با_شهدا #برای_شهدا همراه با شما #دوست_داران_شهدا کانال #شهداییِ_دشت_جنون #زندگی_نامه #وصیت_نامه #خاطرات #مسابقه اگر دوست دارید #شهید و یا #شهدایتان را معرفی کنید ، تشریف بارید . http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 #از_شهدا #با_شهدا #برای_شهدا همراه با شما #دوست_داران_شهدا کانال #شهداییِ_دشت_جنون #زندگی_نامه #وصیت_نامه #خاطرات #مسابقه اگر دوست دارید #شهید و یا #شهدایتان را معرفی کنید ، تشریف بارید . http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 #از_شهدا #با_شهدا #برای_شهدا همراه با شما #دوست_داران_شهدا کانال #شهداییِ_دشت_جنون #زندگی_نامه #وصیت_نامه #خاطرات #مسابقه اگر دوست دارید #شهید و یا #شهدایتان را معرفی کنید ، تشریف بارید . http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🌹|شهید علی‌رضا قلی‌پور ✍️ کمک خرج پدر ▫️علی‌رضا صبح‌ها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسه‌اش شروع بشه، از خونه خارج می‌شد می‌رفت لحاف‌دوزی‌، یک تشک می‌دوخت و بعد می‌رفت مدرسه. ازش‌ پرسیدم: علیرضا چرا این کار رو می‌کنی؟ بهم گفت: میخوام توی هزینه‌های مدرسه‌ام کمک خرج پدرم باشم و حداقل پول قلم و دفترم رو خودم تامین کنم. 🆔 @Masafe_akhar
🌹|شهید سید محمد علوی ✍️ غبطه ▫️پدر سید محمــد بیمارستان بستری شده بود. اونم وقتی میومد توی بیمارستان، نسخه بیماران رو می‌گرفت و می‌رفت داروخونه. وقتی بر می‌گشت توی دستش چند تا پلاستیک دارو بود. اونها رو می‌بـرد و می‌گذاشـت کنار تخـت مریـض‌ها. هرچـه هـم صداش می‌زدند کـه بیاد پـول داروهـا رو ازشون بگیره، قبول نمی‌کـرد....از نگاه مریض‌ها می‌شد فهمید که چه غبطه‌ای مــی‌خورن بــه پدر و مادر سید محمــد، به خاطر داشتن چنین پسری... 📚 ستارگان حرم کریمه ۲۹، کتاب شهید سید محمد علوی 🆔 @Masafe_akhar
🌹|شهید سید مهدی اسلامی ✍️ مجبور شدم ▫️سیدمهدی هیچگاه پاهاش رو جلوم دراز نکرد. جلوی پام تمام قدی ایستاد و تا من نمی‌نشستم، او هم نمی‌نشست. فقط یه جا پاهاش رو جلوم دراز کرد اونم وقتی که شهید شد. بهش گفتم: سید تو هیچوقت پاهات رو جلو من دراز نمی‌کردی، حالا چی شده مادر؟! یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برا چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشماش اومد... شاید می‌خواسته بگه: مادر! اگه مجبور نبودم جلو پاهات تمام قد می‌ایستادم... 📚 کتاب رموز موفقیت شهیدان، ج ۱، ص ۲۵ 🆔 @Masafe_akhar
🌹|شهید محمد گرامی ✍️ قید امتحان را زد ▫️بر خلاف تصور خیلی‌ها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا اینکه مادر بستری شد. یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند. بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله‌های بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی احترام می‌گذاشت. 📚 همسفر شقایق، صفحه ۲۶۴ 🆔 @Masafe_akhar
🌹|سردار شهید مهدی زین‌الدین ✍️ ظرف شستن ▫️پدر و مادری مهدی، خواهر و برادرش؛ همه دور تا دورِ سفره نشسته بودیم؛ رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذاشون رو خورده‌اند، اما مهدی دست به غذاش نزده تا من بیایم. توی خونه هم بهم کمک می‌کرد. ظرف‌های شام دو تا بشقاب و لیوان بود و یه قابلمه. رفتم سرِ ظرفشویی. مهدی گفت: انتخاب کن، یا تو بشور، من آب بکشم؛ یا من می‌شورم، تو آب بکش. گفتم: مگه چقدر ظرف هست؟ گفت: هرچی که هست، انتخاب کن. 📚 یادگاران ۱۰، صفحات ۱۹ و ۵۰ 🆔 @Masafe_akhar
🌹|شهید داوود عابدی ✍️ من شرمنده تو هستم ▫️وقتی از منطقه جنگی آمد، مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت من شرمنده تو هستم. من نمی‌توانم همسر خوبی برای تو باشم. می‌گفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشکلاتش در جبهه است و زندگی با همه ویژگی‎هایش در خانه. وقتی داوود به خانه می‌آمد، ما نمی‌فهمیدیم که در صحنه جنگ بوده و با شکست یا پیروزی آمده است. 📚 راوی: همسر سردار شهید 🆔 @Masafe_akhar
🌹|شهید یوسف سجودی ✍️ مرغ سفت ▫️یوسف بعد از مدت‌ها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست می‌کنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم... مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می‌رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی‌شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می‌کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می‌خندید و می‌گفت: فدای سرت خانوم! 📚 مجموعه طلایه داران جبهه حق ۷ کتاب شهید یوسف سجودی 🆔 @Masafe_akhar
|شهید مرتضی مطهری ✍️ می‌ترسم یک وقت نباشم ▫️یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم. بعد از چند روز که به تهران آمدم، نزدیک‌های سحر به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، بچه‌ها همه خواب بودند، ولی آقا بیدار بود. چای و میوه و شیرینی آماده بود و منتظر بودند. بعد از احوال‌پرسی با تأثر به من گفتند: می‌ترسم یک وقت نباشم، شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبال‌تان بیاید. بیشتر صبح‌ها چای درست می‌کردند. در تمام طول زندگی به یاد ندارم که به من گفته باشند یک لیوان آب به ایشان بدهم. 📚 کتاب نگاهی به زندگی و مبارزات استاد مطهری، صفحه ۲۳ 🆔 @Masafe_akhar