هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
24 Sheytan Shenasi Dar Ghoran (1390-7-11) Mashhade Moghaddas.mp3
31.11M
🔊#شیطان_شناسی_در_قرآن
4⃣2⃣ جلسه بیست چهارم
* نتیجه سرپیچی از خدا و رسول خدا
* چه میشود در حزب شیطان قرار میگیریم؟
* شیطان رییس چه مجالسی است؟!
* حسرت بزرگ در آخرت برای شرکت در برخی از مجالس
* در مجالس باید به چه شکلی گفتوگو کنیم؟
* ویژگی برخی از مردان خدا
* فرشتگان در پاییز چه چیزی را ندا میدهند؟
* کدام مجالس از شیطان است؟
* افرادی که انسان نیستند از منظر امام صادق علیه السلام
* بزرگترین ویژگی انسانهای حزب شیطان
* نتیجه خوردن لقمه کافر
* چه زمانی صفات انسان کامل نمایان میشود؟
* شیطان بر چه افرادی احاطه کامل دارد؟
* بزرگترین محافظ انسان در برابر شیطان
⏰مدت زمان: ۵۸:۱۵
📆1390/07/11
#مشهد_مقدس
#شیطان
#سقیفه
📥 برای دریافت سلسله جلسات شیطان شناسی در قرآن از طریق لینک زیر اقدام نمایید.
🌐https://aminikhaah.ir/?p=6056
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : طاغوت در چه عرصه هایی هدف گذاری میکند؟
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_قرائتی
@Masafe_akhar
🔴سه عمل در دنیاکه مانع از عذاب قبر می شوند!
✳️آخرین پیامبر خدا حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) فرمود:
1⃣هنگامى که بدن مرده را در قبر قرار دهند، چنانچه عذاب از بالاى سر بخواهد وارد شود:
تلاوت قرآنش در دنیا مانع عذاب مى گردد.
2⃣چنانچه از مقابل وارد شود:
صدقه و کارهاى نیک مانع آن مى باشد.
3⃣چنانچه از پائین پا بخواهد وارد گردد: رفتن به سوى مسجد مانع آن خواهد گشت.
@Masafe_akhar
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠
🔰منبع:
«مسکّن الفؤادشهید ثانى،ص ۵۰»
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری | رهبر انقلاب: بسیج صرفاً یک حرکت احساسی نیست، بسیج متّکی است به دانستن و فهمیدن، متّکی است به بصیرت. واقعیّت بسیج هم همین است و در این جهت باید پیش برود.
🗓 انتشار بهمناسبت #هفته_بسیج
💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : دعاهای قرآنی برای فرزند دار شدن
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_قرائتی
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : ازدواج، سومین نیاز بشر
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_قرائتی
@Masafe_akhar
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.*
*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.*
*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*
*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*
*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.*
*غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*
*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.*
*مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*
*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*
*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*
*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*
*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.*
*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*
*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*
*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.*
*قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟*
*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*
*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*
*برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.*
*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*
*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.*
*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
*اگر اين چاقو مال
اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*
*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*
*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.*
*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*
*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*
*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.*
*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.*
*قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*
*قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*
*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*
*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*
*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.*
*من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند*
*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.*
*قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی*
*چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی*
*دادند دو گوش و یک زبان از آغاز*
*یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی*👌👏👏🌹🌹❤️
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : از فرزند دار شدن، ناامید نشوید
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_قرائتی
💠 @Masafe_akhar
1400-08-29(gharaati).mp3
11.86M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_قرائتی
📚 موضوع: ازدواج و فرزند آوری
🗓 شنبه بیست و نهم آبان ماه ۱۴۰۰
🗂 حجم : ۱۲ مگابایت
@Masafe_akhar
روزمان را با #قرآن آغاز کنیم
✳️راهکارهای تحقق گام دوم انقلاب انقلاب در بسیج
✅آماده بکاری بسیج در مقابل حوادث کوچک و بزرگ
✅- [سوره النساء (4): آيه 102]
ولْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً (102)
✅وسايل دفاع و سلاحهاى خود را با خود داشته باشند، كافران دوست دارند كه شما از سلاح و ساز و برگ خود غافل شويد تا يكباره بر شما حمله آورند
✅✳️امام خامنه ای در دیدار مجمع عالی فرماندهان سپاه ۹۸/۰۷/۱۰
آمادهبهکاری خودتان را در مواجهه با حوادث بزرگ حفظ کنید؛ این یکی از خصوصیات سپاه بوده. سپاه از اولی که متولد شده، در حوادث بزرگ همیشه در خط مقدم سینه سپر کرده. هر جایی که هر حادثهای بوده، سپاه نشان داده که آمادهبهکار است. نمیخواهم بگویم همه جا عالی عمل شده، اما همه جا حضور، عالی بوده. این آمادهبهکاری باید حفظ بشود؛ فقط مسائل امنیّتی و نظامی و مانند اینها مورد نظر نیست؛ نه، در همه بخشها. فرض بفرمایید در زمینه اقتصاد مقاومتی، در زمینه رونق تولید، کمک به محرومان، کمک به مستضعفانـ اینها مسائل مهم کشور است دیگر، مسائل روزبهروز کشور استـ سپاه آمادهبهکاری خودش را بایستی حفظ کند.
✍#رجبعلی_بازیاد
@Masafe_akhar
#بسیار_زیبا
خداوند امثال تو را زیاد نکند!
🔸امیرمؤمنان حضرت علی(علیه السلام) مقدار پنج وَسَق خرما[حدود ۵ بار] برای مردی فرستادند.
آن مرد #شخصی_آبرومند بود و از کسی تقاضای کمک نمیکرد.
شخصی در آنجا بود، به حالت اعتراض به علی(علیه السلام) گفت: "آن مرد که تقاضای کمک نکرد چرا برای او خرما فرستادی؟ به علاوه یک وَسَق برای او کافی بود...!"
🔹امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به او فرمود: "خداوند امثال تو را در جامعه ما زیاد نکند! من میدهم تو بخل میورزی؟"
اگر من آنچه را که مورد حاجت اوست پس از درخواست و سؤال او به او بدهم در حقیقت چیزی به او ندادهام، بلکه قیمت آبرویی را که به من داده به او دادهام، زیرا اگر صبر کنم تا او درخواست کند در حقیقت او را وادار کرده ام که آبرویش را به من بدهد، آن رویی را که در هنگام عبادت و پرستش خدای خود و خدایِ من به خاک می ساید...
📙وسائل الشیعه
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
📺سخنرانی استاد عالی
✍️موضوع: ذرهای برای امام حسین(ع)
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Masafe_akhar
🔸️ ۵۰۰ تومانی که امام رضا علیهالسلام فرستاد ...
#مجله_دینی
@Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: يك شب آماده خواب بودم كه پدرم رسول خدا بر من وارد شد و فرمود: اي فاطمه جان! نخواب، مگر اين كه چهار عمل را به جا آوري!
1️⃣- قرآن را ختم كني
2️⃣- پيامبران را شفيع خود گرداني
3️⃣- مؤمنين و مؤمنات را از خود راضي و خشنود سازي
4️⃣- حج واجب و عمره را به جا آوري.
حضرت اين جملات را بيان فرمود و مشغول به خواندن نماز شد. صبر كردم تا نمازش پايان يافت، بي درنگ گفتم: اي رسول خدا(ص) مرا به چهار عمل بزرگ سفارش فرمودي كه در اين وقت محدود توان و فرصت انجام آنها را ندارم؟
پدرم تبسم كرد و فرمود: اي فاطمه جان! هرگاه قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص
🌼 «قل هو الله احد» را بخواني، گويا قرآن را ختم كرده اي، و هرگاه بر من و پيامبران پيشين من درود و سلام و صلوات فرستي همه ما شفيعان تو خواهيم بود.
✍
@Masafe_akhar
هدایت شده از تبلیغات گسترده پایتا
چهار کتاب که حال شما را خوب میکند💡🗣
📕کتاب مغز متفکر 🧠
قیمت: ۴۱ ت
📘کتاب محرک موفقیت💎
قیمت:۳۶ت
📔کتاب تندخوانی🚀
قیمت:۳۸ت
📓کتاب علوم نوین در اسلام🔬
قیمت: ۴۰ت
🚨📮 پست رایگان
برای تهیه تک جلد یا جمعا: آدرس دقیق، نام گیرنده وشماره رابه @bookislsc ارسال کنید
🎐📕واریز پس از دریافت
اطلاعات بیشتر: 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2061369427Cc5c0894323
هدایت شده از مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
واقعا لازمه🗣
اگر ۸۰۰ساعت طول میکشه😲
تا یک کتاب بخونی🙄
جدیدترین روش تندخوانی رو یاد بگیر👇🌍
https://eitaa.com/joinchat/101777560C44db5f6ea9
👇
✳️🅾🛄
https://eitaa.com/joinchat/101777560C44db5f6ea9
#بینظیره😌⏏⏏
هدایت شده از KHAMENEI.IR
تنها گریه کن.mp3
3.61M
🎧 کلیپ صوتی | تنها گریه کن
🔻«تنها گریه کن» روایت زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان است که خودش فارغ از فرزند شهیدش یک شخصیت مستقل دارد. چه آن زمان که قدم در مسیر مبارزه علیه طاغوت گذاشت، چه زمانی که با شروع جنگ محله کوچکشان در قم شد پایگاه پشتیبانی از رزمندگان و چه آن زمان که بعد از طی همهی این مقدمات به مقام رضای الهی رسید و پسر نوجوانش به شهادت رسید.
🔹پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR به مناسبت انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «تنها گریه کن» برشی از متن کتاب را در این کلیپ صوتی منتشر میکند.
📥 Khl.ink/f/49062
💻 @Khamenei_ir
✨﷽✨
#پندانه
✍️ علامه جعفری
روزی طلبه فلسفهخوانی نزد من آمد تا برخی سوال بپرسد. ديدم جوان مستعدی است كه استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بديعی داشت كه بیپاسخ مانده بود. پاسخها را كه میشنيد، مثل تشنهای بود كه آب خنکی يافته باشد.
خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت.
هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. میدانستم اين شيفتگی، به استقلال فكرش صدمه میزند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيمهباز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم.
ديدمش كه سر ساعت آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی يک كلمه، رفت كه رفت. اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخهبازی آن روز است!
درس استاد آن شب آن بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده و از وجودشان توشه برگيريد اما مريد و واله كسی نشويد. شما انسانيد و ارزشتان به ادراک و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Masafe_akhar
✅ حالات شیخ عباس قمی
🌷 هرگز کسی در حضور او جرئت غیبت کردن نداشت.
🌷خود نیز چنان از گناهان و غیبت و دروغ احتراز داشت که فوق تصور است.
🌷 در ایام بیماری منجر به وفاتش یکی از علمای تهران برای عیادت به حضورش رسید.
🌷 حاج شیخ عبای آن روز بسیار ناراحت و متفکر بود.
ان عالم بزرگ می پرسد: چرا ناراحتید؟
پاسخ می دهد:
🌷 در سفری که به حج رفتم در مکه معظمه خواستم به روش محدثین که از یکدیگر اجازه می گیرند از یکی از محدثان عامه اجازه حدیث بگیرم.
🌷 وقتی این منظور را با وی در میان نهادم، عالم سنی مطلبی گفت و من روی مصالحی ، به دروغ، آن را انکار کردم.
🌷اکنون در این فکرم که فردای قیامت، چگونه این دروغ را در محضر عدل الهی توجیه کنم؟
@Masafe_akhar