eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
13.9هزار دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
35.3هزار ویدیو
314 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ ذکر صالحین ▪️ 🔰حکایتی جالب از ذکاوت بوعلی سینا نقل است است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد. روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید.از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند. شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ زد. شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضي از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟‎ روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته... قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟! او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت. شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت: " جواب ابلهان خاموشی است... " 📚منبع: امثال و حکم علی اکبر دهخدا @Masafe_akhar
✨﷽✨ 🔰حكمت‌هاي روزه ✍از امام صادق (ع) داريم: علت روزه چيست؟ غنی و فقير يكی می شود. در حالت غير ماه رمضان ممكن است فقيری نان و پنير بخورد و فرد غنی كباب بخورد ولی در اين ماه هردو ناهار نمی خورند. فرد غنی با همان امكاناتی كه دارد بايد مثل فقير غذا بخورد. فرد غنی به خودش می آيد و می گويد: گرسنگی هم سخت است. و روزه باعث ميشود به او حالت احسان و انفاق دست بدهد. روزه يك حالت مانع نشدن از بخل است. قرآن ميگويد: آنهايی كه بخل نفسشان را كنترل ميكنند، رستگار هستند. بخل را از انسان می گيرد و انفاق را به انسان می دهد. تشنگی و گرسنگی قيامت را به ياد انسان می آورد و انسان را ياد مرگ و معاد می اندازد. روزه موجب می شود يك حالت همدردی و رقت قلب در انسان بوجود بيايد. حُسن خلق در اين ماه را رعايت كنيد. روزه داشته باشيد و لبخند بزنيد. حضرت عيسی (ع) وقتی روزه می گرفت عطر می زد و لبخند می زند. روزه تنها عبادتی است كه درآن ريا نيست . 📚حاج آقا رفیعی 📺برنامه سمت خدا  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ @Masafe_akhar
📸 بانوی نخبه‌ای که به‌خاطر حجاب در بایکوت خبری است 🆔 @Masafe_akhar
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌸🍂داستان آموزنده🍂🌸 🌸🍂نياز🍂🌸 🌼سارا زني بود با لباس هاي كهنه و مندرس، و با نگاهي مغموم. وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواربار به او بدهد🍂. 🌼باشر مساري گفت شوهرش بيمار است و نميتواند كار كند و شش كودك او در حال حاضر بي غذا هستند. جان، صاحب مغازه، با بي اعتنايي به حرف هاي او توجهي نكرد و با عصبانيت خواست او را بيرون كند. زن نيازمند در حالي كه اصرار ميكرد گفت: ((آقا شما را به خدا به محض اينكه بتوانم پولتان را مي آورم))🍁 🌸صاحب مغازه گفت نسيه نميدهم. مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را شنيده بود به مغازه دار گفت: ((ببين اين خانم چه چيزي مي خواهد پول اين خانم را من پرداخت ميكنم.)) 🌼خواربار فروش گفت: لازم نيست خودم ميدهم ليست خريدت كو؟ سارا گفت: اينجاست. صاحب مغازه گفت:((ليست خريدت را بگذار روي ترازو به اندازه وزنش هر چه خواستي ببر.))!! سارا با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكه كاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفه ترازو پايين رفت🍂. 🌼خواربارفروش باورش نمي شد. مشتري ها از سر رضايت خنديدند. مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ديگر ترازو كرد كفه ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا كفه ها برابر شدند. در اين وقت، خواربارفروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آنچه نوشته است. كاغذ ليست خريد نبود، دعاي زن بود كه نوشته بود: ((اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري، خودت آن را برآورده كن))🍃 💝🗯💝🗯💝🗯💝🗯 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
✨﷽✨ ✍چند شب پيش عنکبوتی را كه گوشه‌ی اتاق خوابم تار تنيده بود، ديدم. خیلی آرام حركت می‌كرد. گويی مدتها بود كه آنجا گير كرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذايی پيدا كند. با لحنی آرام و مهربان به او گفتم: «نگران نباش كوچولو، الان از اينجا نجاتت ميدم!» يک دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم و در باغچه‌ی خانه‌مان بگذارمش. اما مطمئنم كه آن عنكبوت بيچاره خيال كرد من می‌خواهم به او حمله كنم! چون فرار كرد و لابه‌لای تارهايش پنهان شد. به او گفتم: «قول ميدم به تو آسيبی نزنم.» سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل يک توپ جمع شد و سعی كرد لابه‌لای تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتی نمی‌كند. از نزديك به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيار غمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه كنار يك بوته گل سرخ گذاشتم. به نرمی زير لب زمزمه كردم: «من نمی‌خواستم به تو صدمه‌ای بزنم، می‌خواستم نجاتت بدهم. متاسفم كه اين را نفهميدی!» درست در همان لحظه فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و دردها و رنج‌های ماست آزرده می‌شود و می‌خواهد مداخله كند و به ما كمك كند و ما را از خطر دور كند اما مقاومت می‌كنيم و دست و پا می‌زنيم و داد و فرياد سر می‌دهيم كه: «كه چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟» 🔺 شايد هر كدام از ما مثل همان عنكبوت كوچك هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان حمله تلقی می‌كنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نمی‌زديم تا چند لحظه‌ی ديگر خود را در باغچه‌ای زيبا می‌ديديم. ‌‌↶【به ما بپیوندید @Masafe_akhar
⚜قضیه چاه مقدس جمکران چیست؟ عریضه نویسی به عبارتی عرض توسل و تقاضای حاجت از خداوند، ریشه در روایاتی دارد که در این باره نقل شده است. در برخی کتاب ها، درباره عریضه به محضر مقدّس ولی عصر (عج)، متن عریضه و شیوه طرح آن، نکاتی آمده است. مرحوم محدّث قمی در منتهی الآمال می نویسد: «هر کس در ضریح ائمه (علیهم السلام) عریضه و کاغذی را ببندد و مُهر کند و آن را در نهر یا چاه آب و یا برکه¬ای بیاندازد و به نیت حضرت صاحب الزمان (عج) حاجت خود را ذکر کند، آن بزرگوار عهده دار برآورده شدن حاجت وی می شود.» (1) و در کتب دیگری همانند «تحفة الزائر» مجلسی و «مفاتیح النجاة» سبزواری و مسجد مقدس جمکران تجلّی گاه صاحب الزمان (عج) (2) به این قضیه نیز اشاره شده است. پس نباید تصور کرد که این چاه جزوی از مسجد مقدس جمکران است و به دستور حضرت حفر شده است و بدین منظور لحاظ گردیده و حضرت (علیهم السلام) نامه هایی را که در آن انداخته می شود حتماً می-خواند. بلکه بعدها برای آسان شدن عریضه نویسی، چاهی در مسجد جمکران حفر شد بر همین اساس، چاهی در مسجد مقدس جمکران وجود دارد. امّا این چاه خصوصیتی ندارد و انسان می تواند برای توسل و عرض حاجت به محضر حضر، در آن چاه یا چاه و نهر دیگری، عریضه خود را بیاندازد. پس نباید تصور کرد که این چاه جزوی از مسجد مقدس جمکران است و به دستور حضرت حفر شده است و بدین منظور لحاظ گردیده و حضرت (ع) نامه هایی را که در آن انداخته می شود حتماً می-خواند. بلکه بعدها برای آسان شدن عریضه نویسی، چاهی در مسجد جمکران حفر شد. 1.شیخ عباس قمی / منتهی الآمال / چاپ اسلامیه / 1379 / ص491. 2.مسجد مقدس جمکران تجلی گاه صاحب الزمان، سید جعفر میر عظیمی. ✍ @Masafe_akhar
👌 فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکه ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست!✨ کاغذی را آتــــ🔥ـــش زد تا آن را ببیند. دید ۲ ریالی است!! بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده!! گفت: چی را برای چی آتش زدم! ✅ و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست، که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم! 💢اعمالمان را با یک حرف(تهمت، غیبت، دروغ، ریا و ...)آتش نزنیم. @Masafe_akhar
✍ 🌿درمان سردرد ✍روایت شده که قیصر روم نامه ای به حضرت علی (علیه السلام) نوشته که مضمون آن شکایت از صداع ( سردرد) بود که پزشکان از عهده معالجه آن برنیامده بودند، حضرت امیر علیه صلوات الله الخبیر برای پادشاه روم کلاهی فرستاده و دستور فرمودند که هرگاه دچار سردرد شدی این کلاه را برسرت بگذار تا نجات یابی. هنگامی که قیصر روم امر آن حضرت را اطاعت نمود خدای توانا او را شفا مرحمت فرمود، چون این موضوع به نظر قیصر شگفت آور بود دستور داد تا کلاه را شکافتند پس از این کار با کاغذی مواجه شدند که در آن نوشته شده بود بسم الله الرحمن الرحیم هنگامی که وی دریافت که شفای او به جهت این نام مبارک بوده است اسلام آورد ولی اسلام خود را پنهان می نمود. 📚 داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 1، 33، به نقل از: تفسیر آسان 15 تفسیر منهج الصادقین، 1، 33. @Masafe_akhar
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❣از زندگی میتوان تعبیر دیگری داشت ! 🌼🍃نویسنده‌ای مشهور ، در اطاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت: 🌼🍃" سال گذشته ، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت. سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. 🌼🍃در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت ، "خدایا ، چه سال بدی بود پارسال !" 🌼🍃در این هنگام همسر نویسنده ، بدون آن که او متوجّه شود ، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌ زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند. 🌼🍃بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود ، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد. 🌼🍃نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید ؛ روی کاغذ نوشته شده بود: 🌼🍃"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا ، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود ، رهایی یافتم. 🌼🍃سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. 🌼🍃حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم ، در نود و پنج سالگی ، بدون آنکه زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد ، بی آنکه در شرایط نامطلوبی قرار گیرد ، به دیدار خالقش شتافت. در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید. اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آنکه معلول شود زنده ماند. 🌼🍃" و در پایان نوشته بود ، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!" 🌼🍃نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد. ❣در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند ، بلکه امتنان و شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌@Masafe_akhar 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
امام علی علیه السلام: بسا کسی که در آغاز شب براو غبطه خوردندو آخر شب عزاداران به سوگش نشستند رُبَّ... مَغْبُوط فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ، قَامَتْ بَوَاكِيهِ فِي آخِرِهِ حکمت 380نهج البلاغه @Masafe_akhar
هدایت شده از  مصاف آخر🇮🇷 🇵🇸
Part06_صلح امام حسن.mp3
5.88M
موقعیت سیاسی کوفه در زمان بیعت *تاریخچه و ویژگی های شهر کوفه *وضعیت سیاسی کوفه *شرایط امام حسن (ع) در کوفه *دشمنان امام در کوفه *ابزار اردوگاه شام در مقابله با سپاه امام *توطئه ترور امام حسن علیه السلام @Masafe_akhar
گویند: ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند. 💜به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. 💜یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند. 💜ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟ گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت. دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
🌹🍃 روزی واعظی به مردمش می گفت: ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت... روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت... جوان گفت: ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن! واعظ، آهی کشید و گفت: حق،همان است که تو میگویی، اما دلی که تو داری، من ندارم! @Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و من هنوز به همین یک آیه دلخوشم... 🌺نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ🌺 بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده ی مهربانم... ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎@Masafe_akhar
🔴نشونه‌های آدمای حساس و زودرنج 1⃣ خیلی به نظرات اطرافیان در مورد خودشون اهمیت میدین. 2⃣ وقتی که از اطرافیان برنجن، اونا رو ترک می‌کنن. 3⃣ تو جمع‌ها اغلب احساس راحتی نمی‌کنن. 4⃣ انتقادات نسبت به خودشون رو کم‌تر می‌پذیرن، حتی اگه انتقادات منطقی باشه. 5⃣ اغلب احساس می‌کنن مورد قضاوت اطرافیان قرار گرفتن. 6⃣ در مقابل اصلاحات و تغییرات جبهه می‌گیرن. 7⃣ اغلب در کارها و فعالیت‌های گروهی احساس ناآرامی دارن و حس می‌کنن نقش سازنده‌ای ندارن. 8⃣ در رابطه احساسی و عاشقانه بیش از حد نگران مورد قضاوت قرار گرفتن یا رد شدن از طرف همسرشون هستن. @Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شنیدنی از تاثیر برنامه زندگی پس از زندگی بر روی دست اندکاران این برنامه @Masafe_akhar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت مادر ژاپنی شهید محمد بابایی از آخرین دیدار با فرزندش: اخرین بار که او را قبل از رفتن دیدم ناخوداگاه گفتم یا ابوالفضل...گویی حضرت ابوالفضل را دیدم فهمیدم که این آخرین دیدارم است @Masafe_akhar
آرزو با تلاش به درد می‌خورد..... 📖برگرفته از آیه ۳ سوره حجر @Masafe_akhar
💕 داستان کوتاه داستان مردی که زبان گربه ها را آموخت مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید، کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم. دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟ گفت: نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد پیامبر رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! . حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند، و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!! @Masafe_akhar
‌ ✨﷽✨ 👌 داستان کوتاه پند آموز ✰ سنــــگــــ ریــــزه ✰ ✍ شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد. چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقه ای زندگی میکرد. بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد. یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید. چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمیخورد. مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ ریزه های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد. دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود. ⇱ مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد. ‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar
🌸انسانیت🌸 ❣آدم‌های امن چه کسانی هستند؟! 🌷آدم های امن، افرادی هستند كه همه چیز را می‌توانی بهشان بگویی و بدون اینکه قضاوت یا تحقیرت کنند، میتوانی کنارشان احساس بودن کنی... 🔸این‌ها تا لباسی تازه تنت ببینند، نمی‌پرسند از کدام مغازه خریدی؟ مارکش چیه؟ چند خریدی؟ می‌گویند: چقدر قشنگه، بهت می‌آید، من عاشق این جنس ژاکتم. 🔹از سفر که برگردی، نمی‌پرسند با کی و چرا رفتی؟ اسم هتلش؟ چه‌قدر هزینه شد؟ می‌گویند: خوش گذشت؟ سرحال شدی؟ چه خوب که سفر رفتی. 🔸دانشگاه قبول شوی، نمی‌پرسند شهریه‌اش چه قدره؟ وای چقدر دوره! می‌گویند چه رشته‌ای به سلامتی؟ این رشته بازار کار خوبی دارد، اگر تلاش کنی. 🔹مشغول کاری تازه‌ شوی، نمی‌پرسند حقوقت چه قدره؟ اسم شرکتش چیه؟ جایش کجاست؟ می‌گویند شغلت را دوست داری؟ صاحبکارت یا همکارهایت آدم‌های خوبی هستند؟ این‌جور شغل‌ها جای پیشرفت دارد. ایشالا موفق میشی. 🔺آدم های امنی باشیم و با آدم‌های امن معاشرت کنیم👌😊 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar