eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
34.5هزار ویدیو
308 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴دريغا كه يكان بر دهگان و صدگان غالب شوند‼️ 🍁معيار ثبت و محاسبه نيكى ها و بدى ها نزد خداوند متعال برگرفته از رحمت الهى است كه بر غضبش پيشى گرفته است. 🍁رسول الله صلى الله عليه و آله سلم در اين باره فرمودند: 🍁هركس تصميم كار نيكى بگيرد و لو آنكه انجامش ندهد ،خداوند آن را يك نيكى كامل ثبت مى كند. 🍁واگر تصميمش را عملى كند،خداوند آن را ده کار نیک تا هفتصدبرابر و حتى بيشتر از آن نيز ثبت مى كند. 🍁و اگر كسى تصميم كار بدى بگيرد و سپس از آن صرف نظر كند و انجامش ندهد،خدای متعال آن را يك نيكى كامل ثبت مى كند 🍁و اگر تصميم بدش را عملى كند و گناهى انجام دهد،خدای متعال آن را فقط يك گناه ثبت مى كند. 🍁با چنين حساب و كتابى اگر باز هم بدى ها و گناهان ما از نيكى هايمان بيشتر باشد واقعا جاى تاسف است. 📚نهج الفصاحه ،ص593 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar2
🌷‍ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): 🌷‍ سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند وارد بهشت می‌شوند: ① کسی که خوش اخلاق باشد. ② کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم از خدا بترسد. ③ کسی که جر و بحث را رها کند، حتی اگر حق با او باشد. 📚 اصول کافی ج۲ ص ۳۰۰ @Masafe_akhar
💞نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... ( گوینده همراه با گریه کردن تعریف می کند...) پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان.... پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند، گمان کردم شاید درست باشد... ‌═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌@masafe_akhar
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ... این_شایدنجات_دهنده_باشد خسته وکوفته درحالیکه چیزهایی که ازتو خواسته شده را با خودت حمل میکنی به خانه برگشته ای.. مادرت از تو میپرسد: شیرهم برایم آورده ای؟ بالبخند بهش بگو چشم الان میرم میارم... شایددعایش درحق تو.. نجات دهنده ات باشد مشغول خواندن نمازت هستی.. کودکت درکنارت مشغول بازی کردن هست.. ناگهان درحال سجده ات بر پشت تو سوار میشود.. عصبانی نشو.. اوباخودش کودکی اش را حمل میکند.. سجده ات را کمی طولانی تر بکن.. شایداین نجات دهنده ات باشد کارگری درگرمای طاقت فرسای تابستان، زیرتابش نور آفتاب خسته وکوفته مشغول کاراست آب سردی را به اوتعارف میکنی.. شایداین نجات دهنده ات باشد برای پرندگان دانه هایی از برنج ویا جو وگندم ویاارزن می ریزی..تا ازآن بخورند.. شایداین نجات دهنده ات باشد آشغالهایی درمسیر راهت را برمیداری.. یا در مسجد از روی فرش جمع میکنی و در سطل آشغال میریزی... شایداین نجات دهنده ات باشد باقیمانده غذاهایت را برای گربه ای میزاری... شایداین نجات دهنده ات باشد یکی تو را دشنام میدهد.. میگویی خدا تو را ببخشد.. شایداین نجات دهنده ات باشد آیه ای ازقرآن رابا خشوع و تدبر میخوانی و اشک ازچشمانت جاری میشود.. شایداین نجات دهنده ات باشد ازکنار جوانهایی که به گناهانی مبتلا شده اند میگذری...بانرمی ومحبت وحکمت آنهاراپندمیدهی.. شایداین نجات دهنده ات باشد کسی درحق تو بدی میکند.. عصبانی میشوی میخواهی دشنام بدهی.. بیاد این فرمایش الله متعال میافتی: "کسانیکه خشم خودشان رافرومیخورند ومردم را معاف میکنند...وخدا نیکوکاران رادوست میدارد.." خشم خودت رافرومیخوری. ..و او را میبخشی.. شایداین نجات دهنده ات باشد خبر رسوایی کسی به تو میرسد.. اما پیش خودت نگه میداری وآن را پخش نمیکنی.. شایداین نجات دهنده ات باشد چه بسا اعمالی که تو اصلا براش ارزشی قائل نمیشوی و آنرا چیزی حساب نمیکنی باعث نجات تو شود.. ومیزان اعمالت را سنگین کند.. هیچ کار نیکی رادست کم نگیر.. همیشه قبل از هرکار به ظاهرکوچک ، این راباخودت تکرارکن: شایداین نجات دهنده ات باشد خواهی دید چگونه زندگی تو به یک مسابقه پی درپی برای بذل وبخشش تبدیل میشود ونتیجه آنرا درزندگی خودت مشاهده خواهی کرد.. @masafe_akhar
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ... این_شایدنجات_دهنده_باشد خسته وکوفته درحالیکه چیزهایی که ازتو خواسته شده را با خودت حمل میکنی به خانه برگشته ای.. مادرت از تو میپرسد: شیرهم برایم آورده ای؟ بالبخند بهش بگو چشم الان میرم میارم... شایددعایش درحق تو.. نجات دهنده ات باشد مشغول خواندن نمازت هستی.. کودکت درکنارت مشغول بازی کردن هست.. ناگهان درحال سجده ات بر پشت تو سوار میشود.. عصبانی نشو.. اوباخودش کودکی اش را حمل میکند.. سجده ات را کمی طولانی تر بکن.. شایداین نجات دهنده ات باشد کارگری درگرمای طاقت فرسای تابستان، زیرتابش نور آفتاب خسته وکوفته مشغول کاراست آب سردی را به اوتعارف میکنی.. شایداین نجات دهنده ات باشد برای پرندگان دانه هایی از برنج ویا جو وگندم ویاارزن می ریزی..تا ازآن بخورند.. شایداین نجات دهنده ات باشد آشغالهایی درمسیر راهت را برمیداری.. یا در مسجد از روی فرش جمع میکنی و در سطل آشغال میریزی... شایداین نجات دهنده ات باشد باقیمانده غذاهایت را برای گربه ای میزاری... شایداین نجات دهنده ات باشد یکی تو را دشنام میدهد.. میگویی خدا تو را ببخشد.. شایداین نجات دهنده ات باشد آیه ای ازقرآن رابا خشوع و تدبر میخوانی و اشک ازچشمانت جاری میشود.. شایداین نجات دهنده ات باشد ازکنار جوانهایی که به گناهانی مبتلا شده اند میگذری...بانرمی ومحبت وحکمت آنهاراپندمیدهی.. شایداین نجات دهنده ات باشد کسی درحق تو بدی میکند.. عصبانی میشوی میخواهی دشنام بدهی.. بیاد این فرمایش الله متعال میافتی: "کسانیکه خشم خودشان رافرومیخورند ومردم را معاف میکنند...وخدا نیکوکاران رادوست میدارد.." خشم خودت رافرومیخوری. ..و او را میبخشی.. شایداین نجات دهنده ات باشد خبر رسوایی کسی به تو میرسد.. اما پیش خودت نگه میداری وآن را پخش نمیکنی.. شایداین نجات دهنده ات باشد چه بسا اعمالی که تو اصلا براش ارزشی قائل نمیشوی و آنرا چیزی حساب نمیکنی باعث نجات تو شود.. ومیزان اعمالت را سنگین کند.. هیچ کار نیکی رادست کم نگیر.. همیشه قبل از هرکار به ظاهرکوچک ، این راباخودت تکرارکن: شایداین نجات دهنده ات باشد خواهی دید چگونه زندگی تو به یک مسابقه پی درپی برای بذل وبخشش تبدیل میشود ونتیجه آنرا درزندگی خودت مشاهده خواهی کرد.. اخلاقی و آموزنده و های @Masafe_akhar
💞نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... ( گوینده همراه با گریه کردن تعریف می کند...) پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان.... پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند، گمان کردم شاید درست باشد... ‌═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌@masafe_akhar
🌼رضایت مادر موجب دیدار حضرت علیه السلام شد ✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر علیه السلام به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر علیه السلام بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضرعلیه السلام تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس حضرت امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین. 🌱 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 📚 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 🌸 @masafe_akhar2 📌