#لباس_شیخ_رجبعلی_خیاط
🔆لباس جناب#شیخ بسیار ساده و در عین حال تمیز بود.
🔆نکته قابل توجه، اینکه او حتی در لباس پوشیدن هم قصد#قربت داشت.
🔆تنها یک بار که برای خوشایند دیگران #عبابر دوش انداخت، در عالم معنا او را مورد#عتاب قرار دادند جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف می کرد :
🔆 نفس، #اعجوبه است. شبی دیدم که حجاب دارم و طبق معمول همیشه
نمی توانم#حضور پیدا کنم.
🔆 ریشه یابی کردم و با تقاضای #عاجزانه، متوجه شدم عصر روز گذشته که یکی از اشراف #تهران به دیدنم آمده بود گفت:
🔆 (( دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به#جماعت بخوانم و من هنگام نماز برای خوشایند او عبای خود را به #دوش انداختم.))
کیمیای محبت ص20
@masafe_akhar2
#لباس_شیخ_رجبعلی_خیاط
🔆لباس جناب#شیخ بسیار ساده و در عین حال تمیز بود.
🔆نکته قابل توجه، اینکه او حتی در لباس پوشیدن هم قصد#قربت داشت.
🔆تنها یک بار که برای خوشایند دیگران #عبابر دوش انداخت، در عالم معنا او را مورد#عتاب قرار دادند جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف می کرد :
🔆 نفس، #اعجوبه است. شبی دیدم که حجاب دارم و طبق معمول همیشه
نمی توانم#حضور پیدا کنم.
🔆 ریشه یابی کردم و با تقاضای #عاجزانه، متوجه شدم عصر روز گذشته که یکی از اشراف #تهران به دیدنم آمده بود گفت:
🔆 (( دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به#جماعت بخوانم و من هنگام نماز برای خوشایند او عبای خود را به #دوش انداختم.))
کیمیای محبت ص20
@Masafe_akhar
🔴چشمش به ارباب افتاد!
چند نفر که همگی پیکان داشتیم، در پمپ بنزین به نوبت ایستاده بودیم. در این بین یک ماشین بنز با رنگ متالیک سر رسید و پولی به کارگر پمپ بنزین داد که بنزین بزند. او درب ماشین را نیمهباز گذاشته و با ژست متکبرانهای آرنج خود را به سقف ماشین تکیه داد، از داخل ماشین پیپی را برداشت و روشن کرد و در حالی که با افاده و تکبر به ما نگاه میکرد، شروع به پُکزدن آن نمود. در این حال بود که یکباره چشمش به آن طرف خیابان افتاد و باعجله پیپ را خاموش و سپس دستمالی برداشت و شروع کرد به پاککردن اطراف ماشین و با نگرانی به آن طرف خیابان خیره شده بود. پس از مدتزمان کوتاهی متوجه شدیم که این آقا رانندهی ماشین است و ارباب او از آن طرف خیابان میآید تا سوار ماشین شود و این آقا به محض اینکه چشمش به ارباب افتاد، همهی پَک و پوزش فرو ریخت و...
✅ اگر ما احساس #حضور کنیم و چشممان به #رب_العالمین افتد، حتی انتظار #ثواب و #بهشت هم از خدا نداریم و میگوییم: #بنده را #اطاعت باید، بدون چونوچرا، و زمزمه خواهیم کرد:
ما گدایان خیل سلطانیم
شهر بند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هرچه ما را لقب دهد آنیم
گر براند و گر ببخشاید
ره به جای دگر نمیدانیم
📚 برگرفته از کتاب زندگی با قرآن
🎙کانال جامع سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇
https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf
📌 #نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است