eitaa logo
کانال جامع سخنرانی اساتید انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
34.5هزار ویدیو
308 فایل
eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf نشر ازاد 📛اخبارداغ‌محرمانه‌سیاسی‌ما‌اینجاست!👇👇👇 @Masafe_akhar تبلیغات↙️ @masaf_tabligh ☘مطالب زیبا و انسان ساز عرفا☘
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خودتان را حساب كنيد، 🔸از بدى ها استغفار كنيد 🔸و از خوبى ها حمد كنيد، 🔸كه #محاسبه، #مراقبه مى آورد 🔸و #مراقبه، #حضور 🔸 و #حضور، #فتوح به دنبال دارد. 🌿علامه حسن زاده املی #سلام و درود خدا بر شهیدان شادی روح شهید همت #صلوات🌷 @masaf_raefipour
🔆لباس جناب بسیار ساده و در عین حال تمیز بود. 🔆نکته قابل توجه، اینکه او حتی در لباس پوشیدن هم قصد داشت. 🔆تنها یک بار که برای خوشایند دیگران دوش انداخت، در عالم معنا او را مورد قرار دادند جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف می کرد : 🔆 نفس، است. شبی دیدم که حجاب دارم و طبق معمول همیشه نمی توانم پیدا کنم. 🔆 ریشه یابی کردم و با تقاضای ، متوجه شدم عصر روز گذشته که یکی از اشراف به دیدنم آمده بود گفت: 🔆 (( دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به بخوانم و من هنگام نماز برای خوشایند او عبای خود را به انداختم.)) کیمیای محبت ص20 @masafe_akhar2
🔆لباس جناب بسیار ساده و در عین حال تمیز بود. 🔆نکته قابل توجه، اینکه او حتی در لباس پوشیدن هم قصد داشت. 🔆تنها یک بار که برای خوشایند دیگران دوش انداخت، در عالم معنا او را مورد قرار دادند جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف می کرد : 🔆 نفس، است. شبی دیدم که حجاب دارم و طبق معمول همیشه نمی توانم پیدا کنم. 🔆 ریشه یابی کردم و با تقاضای ، متوجه شدم عصر روز گذشته که یکی از اشراف به دیدنم آمده بود گفت: 🔆 (( دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به بخوانم و من هنگام نماز برای خوشایند او عبای خود را به انداختم.)) کیمیای محبت ص20 @Masafe_akhar
🔴چشمش به ارباب افتاد! چند نفر که همگی پیکان داشتیم، در پمپ بنزین به نوبت ایستاده بودیم. در این بین یک ماشین بنز با رنگ متالیک سر رسید و پولی به کارگر پمپ بنزین داد که بنزین بزند. او درب ماشین را نیمه‌باز گذاشته و با ژست متکبرانه‌ای آرنج خود را به سقف ماشین تکیه داد، از داخل ماشین پیپی را برداشت و روشن کرد و در حالی که با افاده و تکبر به ما نگاه می‌کرد، شروع به پُک‌زدن آن نمود. در این حال بود که یکباره چشمش به آن طرف خیابان افتاد و باعجله پیپ را خاموش و سپس دستمالی برداشت و شروع کرد به پاک‌کردن اطراف ماشین و با نگرانی به آن طرف خیابان خیره شده بود. پس از مدت‌زمان کوتاهی متوجه شدیم که این آقا راننده‌ی ماشین است و ارباب او از آن طرف خیابان می‌آید تا سوار ماشین شود و این آقا به محض اینکه چشمش به ارباب افتاد، همه‌ی پَک و پوزش فرو ریخت و... ✅ اگر ما احساس کنیم و چشممان به افتد، حتی انتظار و هم از خدا نداریم و می‌گوییم: را باید، بدون چون‌وچرا، و زمزمه خواهیم کرد: ما گدایان خیل سلطانیم شهر بند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبود هرچه ما را لقب دهد آنیم گر براند و گر ببخشاید ره به جای دگر نمی‌دانیم 📚 برگرفته از کتاب زندگی با قرآن 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌